ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: در اندیشهی پست مدرن، طبق یک قانون نانوشتهای القا میکنند: «هر سخن، هر شعر، هر نقاشی یا اثر هنری که از آن چیزی نفهمیدید و پیام خاصی به شما منتقل نکرد، همان علم و هنر پست مدرن است»، لذا ناخودآگاه این معنا به ذهن خطور میکند که اگر انتقال پیام راحت بود، فهم، ترجمه یا تفسیر به سهولت انجام گرفت، پس دیگر بطن خاصی ندارد، یا اگر مثل یک نقل تاریخی بیان یک قصه بود، دیگر تفسیر هم ندارد، چه رسد به بطون دیگر!
بیتردید هر کلامی که عاقلانهتر، حکیمانهتر، لطیفتر، زیباتر و محقتر باشد، ژرفتر (عمیقتر) نیز هست و غواصان علم و ادب و هنر، میتوانند به حد توان خود در آن سیر کنند. خواه کلام حافظ باشد یا شکسپیر، افلاطون باشد یا ملاصدرا - و البته قرآن کریم «کلامالله» است.
الف – وقتی امیرالمؤمنین علیه اسلام میفرمایند: «هر چیزی سرّی دارد، سر کتب الهی قرآن است، سر قرآن سوره حمد است، سر سوره حمد آیه بسم الله الرحمن الرحیم است، سر این آیه، بای بسم الله است و سر آن نقطه زیر آن است و من نقطه زیر بای بسم الله الرحمن الرحیم هستم» به چندین بطن اشاره کرده است که هر کدام تفسیر و بحث و بطن دارد؛ و تازه رسیده است به مصداق عینی این نقطه، کو تا حالا کسی بتواند خود ایشان را بشناسد. پس حتی نقطه زیر بای بسم الله نیز بطون دارد.
ب – داستانهای قرآن کریم نیز همه حکیمانه است و هر کسی به تناسب اندیشه و مطالعه و بصیرت خود، بطونی از آن را درک میکند. نقل قصصی از حضرات ابراهیم، یوسف، یونس، یعقوب و سایر انبیای الهی علیهمالسلام، از یک سو خبر است؛ از یک سو بیان گزارهی تاریخی است، از سوی دیگر علم و حکمت است، از سوی دیگر درس و عبرت است، از سوی دیگر فلسفه و عرفان است و ... .
مثال (فقط یک اشاره):
*- در سوره کهف میخوانید: حضرت موسی علیهالسلام، [به دنبال دعایی که کرده بود]، بندهای از بندگان من را یافت. بندهای که از دو ویژگی خاص برخوردار بود، اول: « آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا » - دوم: « وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ». ظاهرش یک خبر است، یک نقل تاریخی نیز هست - ضمناً نشان میدهد که جمع این دو صفت با هم، انسان را به تعالی میرساند - نشان میدهد که ظل رحمت الهی بودن، مقدم بر علم است، وگرنه همین علم اگر به دست مرحوم نباشد، به دست ملعون (دور شده از رحمت) خواهد بود و بلای جان خودش و دیگران میشود و ... .
*- حال حضرت موسی علیهالسلام که خود پیامبر اولی العزم و صاحب کتاب و شریعت بود، از حضرت خضر علیهالسلام که نبی الهی بود، چه خواست؟ گفت: من برترم چون صاحب کتابم؟ یا پرسید: چرا تو برتری؟ یا گفت: چند درس حکیمانه بده ببینیم چه میدانی؟ یا بیا با هم دعا بخوانیم یا ...، خیر! بلکه بسیار مؤدبانه که در شأن دو نبی باشد پرسید:
« قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا » (الکهف، 66)
ترجمه: موسى به او گفت: آيا (اجازه مىدهى) از تو پيروى كنم به اين هدف كه از آنچه از علوم راهنماى واقع، تعليم شدهاى به من بياموزى؟
*- دقت شود که چرا نگفت: خب بنشینیم و شما حرف بزن و من گوش کنم، بلکه اجازه تبعیت خواست؟ چه فرقی بین کسب علم در کتاب و کسب علم در تبعیت است؟ خدا فرمود تبعیت کنید، یک عده گفتند: کتاب کافیست!
*- چرا نفرمود به من ذکر و دعای عجیب و غریبی یاد بده؟ بلکه عرض کرد: «اجازه میدهی از تو تبعیت کنم، تا طریق رشد را به من تعلیم دهی؟
یعنی علم، برای رشد است – تبعیت، برای رشد است – وحی، برای رشد است – نبی و رسول و کتاب و امام، همه برای رشد انسان هستند.
حال رشد یعنی چه؟ یعنی پشت سر گذاشتن نقصها و ارتقای مرتبه وجودی و بالتبع تقرب به خداوند متعال. لذا حضرت موسی کلیم علیه السلام، به ریشه دست گذاشت و «تعلیم رشد» را مسئلت نمود که در تبعیت است.
تازه این مباحث، فقط به حد تیتر، اشاره اندکی به «حکمت» در یک قصه یا نقل تاریخی بود؛ والبته اگر حکایت کامل و با دقت خوانده شود، مباحث عدیدهی دیگری که هر کدام سر فصل جداگانه است نیز در آن مطرح شده است.
کلمات کلیدی:
قرآن