ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: اگر چه انبیای الهی دچار شک، تردید نمیگردند، چرا که وقتی برای انسان (حتی ما) در هر امری، علم یقینی حاصل گردید، دیگر جایی برای شک و تردید باقی نمیماند، اما دلیل نمیشود که "اختیار" از آنان گرفته شده باشد، چنان چه وقتی خود ما نیز به چیز علم و یقین پیدا میکنیم، اختیارمان نسبت به آن سلب نمیگردد. پس تا اختیار هست، امتحان نیز هست.
از این رو، پاسخ این که "آیا در اهل عصمت امکان و توان خطا وجود دارد یا خیر؟"، این است که بله، وجود دارد و اگر وجود نداشت و محکوم به جبر بودند که فضلیتی نداشتند.
**- ابلیس نیز خداوند متعال را میشناخت؛ حتی به واسطه معرفت و عبادتش در جایگاه ملکوتی و در صف ملائک قرار گرفته بود، اما این شناخت و علم، مانع از اختیار و انتخابش در عبادت یا معصیت نگردید.
**- مشکل اساسی اینجاست که معنای "امتحان" برای اذهان درست تعریف نشده است، از این رو انسان معنای آن را به امتحاناتی که نوعاً خودش میگیرد حمل میکند و سپس در مورد ذهنش با سؤال مواجه میشود و حتی گاه گمان میکند که "امتحان" برای ضربه زدن، شکست دادن و رسوا نمودن است.
**- امتحانهایی که ما در مدرسه، دانشگاه، آزمایشگاه و ...، به عمل میآوریم، مبتنی بر نادانی ماست، امتحان میکنیم، تا به آن چه از پیش نمیدانستیم، علم پیدا کنیم. اما امتحان خداوند علیم که این گونه نیست، امتحان او به مرحلهی ظهور رساندن علمش است. یعنی علم را "معلوم" میکند. امتحان او، ایجاد فرصت برای رفع نواقص و رسیدن به رشد است.
الف – در انبیا شک و تردید راه ندارد. وقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام از خداوند متعال در خصوص چگونگی حشر مردگان پوسیده شده سؤال مینماید، ابتدا خداوند متعال از او میپرسد: «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن - مگر یقین، باور و ایمان نداری، یا شک داری؟ چرا که اگر شک میداشت، دست کم این بود که از نبوت و رسالت عزل میشد. او عرض کرد: "قالَ بَلَى وَلَـكِن لِّیطْمَئِنَّ قَلْبِی"، یعنی چرا ایمان و یقین محکم دارم، بلکه جهت "اطمینان قلب" میپرسم. یعنی قلب به صرف برخورداری از "علم" از تب و تاب و دغدغه نمیافتد، باید به شهود برسد و ببیند. فرق است بین "علم الیقین و عین الیقین". خداوند نیز به او نشان میدهد و بندهی مؤمنش را از مرحله "علم الیقین" به "عین الیقین" میرساند.
ب – امتحان الهی، یعنی خداوند متعال تمامی شرایط و امکانات لازم برای رشد و گذر از یک مرحله برای رسیدن مرحلهی کمال بعدی را برای انسان فراهم میکند، تا او بتواند استعداد خود را به فعلیت برساند. لذا امتحان فقط ابتلائات سخت نیست، بلکه تمامی لحظات زندگی بشر، امتحان است. حتی خوردن و خوابیدن و نگاه کردن او نیز امتحان است؛ اگر در این امور بندهی خدا بود و طبق فرمان عمل کرد، وارد مرحلهی کاملتری میگردد؛ اما اگر تمرد کرد، باید به ضعف خود پیببرد و اصلاح نماید. باید بفهمد که خداوند منّان به او توان و استعدادی عطا نموده و او با ضایع کردن آن، به خودش ظلم کرده است. به این مرحله که رسید، اقرار میکند: «لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» و سپس در صدد جبران برآمده و رشد میکند.
ج – انسان سراسر "ادعا"ست. منظور این نیست که به زبانش ادعاهایی دارد، بلکه همین که با شاخصههای یک انسان زنده است، ادعاست. مدعی است که عقل، شعور، قلب، فهم، توان، استعداد، اختیار، اراده و انتخاب دارد؛ توان و استعداد خلیفةالله شدن دارد، میتواند از ملائک نیز سبقت بگیرد. البته برخی ادعاهای کمالی نیز از ذهنش خطور میکند، برخی دیگر را در قلبش مدعی میشود و برخی را در رفتار و بیان اظهار میکند. به عنوان مثال: وقتی نماز میخواند، ادعای مسلمانی دارد؛ خودش هم باورش میشود. دیگران (حتی ملائک) نیز نمیتوانند حکم دیگری راجع به او بنمایند، اما خدا به وسیله همین نماز او را امتحان میکند، با منکری مواجه میشود تا بفهمد نمازش نماز بود و او را از منکر بازداشت، یا خیر؟
یا مثلاً مدعی است که نسبت به پدر و مادر و احترام آنان، انسان کاملی شده است و امر خدا را اطاعت میکند – یک دفعه به خاطر مسئله کوچک یا بزرگی، عصبانی میشود و بر خودش معلوم میگردد که ادعایش صادق بود یا کاذب. ادعای عدالتخواهی، حریت (یا دموکراسی)، حقوقبشر و ... کند، و با پیشآمدن شرایط و موقعیتها، معلوم میشود که در ادعایش صادق هست یا خیر؟
مثالی از امتحان ابلیس:
ابلیس از بندگان خاص خدا بود و رشد بسیاری کرده بود، نزد ملائک نیز زبانزد بود. اما موقعیتی پیش نیامده بود که با این مقامات و تعریف و تمجیدهای ملائک، تکبرش نیز امتحان شود و یا کفر دورنیاش بیرون ریزد.
یک امتحان پیش آمد. خداوند حکیم مخلوقی را از خاک آفرید و فرمود: هر گاه به او روح دمیدم و زنده شد، به او سجده کنید. اما وقتی چنین شد، همه سجده کردند به جز ابلیس، چرا که تکبرش بیرون زد.
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ» (البقره، 34)
ترجمه: و (به یاد آر) هنگامى كه به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده كنید و خضوع نمایید. همه سجده كردند جز ابلیس كه سرباز زد و تكبّر ورزید و او از كافران بود.
حال اگر ابلیس سجده میکرد، چه میشد؟ بدیهی است که چون در امتحان تواضع و دوری از تکبر نیز موفق شده بود، مقامش بالاتر هم میرفت.
محاکمه ابلیس، فرصی برای رشد:
خداوند کریم، همین که ابلیس از امر الهی تمرد کرد، او را اخراج ننمود، بلکه برای او دادگاهی تشکیل داد و او را به محکمه کشید و از او پرسید: «قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ» چرا سجده نکردی؟
کافی بود ابلیس بگوید: خطا کردم، اشتباه کردم، یک دم غفلت کردم، یا بگوید: «لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» - یا بگوید: «ظَلَمتُ نَفسی وَتَجَرَأتُ بِجَهلی». اما "تکبر" کرد و گفت: من از او برترم، چون: «أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ - گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفريدى و او را از گل / الأعراف، 12»؛
اگر چنین میگفت: مشمول رحمت، عفو و مغفرت الهی قرار میگرفت، تنزلی پیدا میکرد، اما لعین (دور شده از رحمت) نمیگردید و با تلاش مجدد در خودسازی میتوانست دوباره کند. اما پس از تمرد و معصیت، تکبر هم کرد و به خاطر "تکبر"ش اخراج شد.
نتیجه:
پس امتحان، یعنی فراهم نمودن شرایط و پیش آوردن موقعیتهایی برای به ظهور رساندن استعدادها و رشد در تمامی حالات و کمالات.
خداوند متعال شرایطی پیش میآورد که انسان بتواند از کبر، نخوت، خودپسندی رهایی یابد و "لا إله الا الله" بر تمامی وجودش حاکم شود. چنان چه امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه قاصعه فرمودند:
«تَمْییزاً بالاِخْتِبارِ لَهُمْ، وَ نَفْیاً للإسْتِكْبارِ عَنْهُمْ، وَ اِبْعاداً لِلْخُیـلاءِ مِنْهُـمْ» (خطبه قاصعه/192)
برای تمایز خوب از بد امتحان می نماید، هم چنین به وسیله دستورات آزمایشی تكبر را از آنان نفی و غرور و خودخواهی را از آنان دور میسازد.»
کلمات کلیدی:
گوناگون