ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: متن و ترجمه آیهی مورد بحث به شرح میباشد:
وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (یوسف، 67)
ترجمه: و (هنگامى كه خواستند حركت كنند يعقوب) گفت: فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمىتوانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم، حكم و فرمان تنها از آن خدا است، من بر او توكل مىكنم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.
الف – اگر چه این آیه در قرآن کریم و جزو آیات است، اما در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که نقل قول فرشتگان، پیامبران، امتها و حتی ابلیس، شیاطین، کفار و منافقین میباشد – چه درست گفته باشند، چه غلط، چه تکرار کرده باشند یا نکرده باشند. پس اگر نقل قولی از دیگران در کلام وحی بیان گردید، نه تنها هیچ اشکالی به قرآن یا ایجاز آن وارد نمیشود، بلکه خود دلیلی دیگر بر وحیانی بودن قرآن کریم است، چرا که فرمود: تو آن زمان و آنجا نبودی که خودت شاهد باشی، بلکه ما برای تو حکایت میکنیم – کسی هم به تو درس نداده که از آنان گرفته باشی – کتب دیگران را (که غالباً به زبان عبری بودی) نیز نمیتوانستی بخوانی. پس وحی منزل از جانب پروردگارت میباشد.
ب – تکرار نیز همیشه بد و مذموم نمیباشد، آن چه که بد و مذموم است، یاوهگویی و بیهودهگویی میباشد که یک انسان علیم و حکیم نیز بدان مبادرت نمیکند، چه رسد به یک نبی الهی، و چه رسد به خداوند سبحان، علیم و حکیم.
هدف از قرآن، هدایت انسان است و چه بسا ضرورت داشته باشد که بیانی برای او تکرار شود؛ و البته اگر چه ممکن ظاهراً تکرار باشد، اما در واقع یک موضوع واحد از چند منظر مورد توجه قرار گرفته باشد.
ج – اگر چه آیهی مورد بحث، نقل سخنان یک نبی به فرزندانش میباشد، اما تکرارِ ظاهری در آن نیز، آن تکراری که میتواند مورد نقد باشد نیست.
اگر دقت کنید، در یک مقولهی عقلی، یا فرمان عملی و یا طرح عملیاتی، باید موارد "اثبات و نفی" – "ایجاب و سلب" – "قبول و رد" و "امر و نهی"، کاملاً روشن و تشریح گردد. به عنوان مثال: هم میفرماید: «لا إله» و هم میفرماید: «الاّ الله» - هم میفرماید: به طاغوت کفر ورزید و هم میفرماید به الله ایمان بیاورید – هم میفرماید: ظلم نکنید و هم میفرماید: به قسط عمل کنید – هم میفرماید: ولایت کفار و دشمنان خود را نپذیرید، هم میفرماید: ولایت الله، رسول و اولیالامر را گردن نهید و ... ، تا راه هدایت کاملاً روشن باشد. با "ایجاب بدونِ سلب"، "تصدیقِ بدونِ تکذیب" یا "امر بدونِ نهی"، راه روشن نمیشود. در آیه فوق نیز «لاَ تَدْخُلُواْ» نهی است و «َادْخُلُواْ» امر است.
سفارش حضرت یعقوب علیه السلام:
ایشان یازده پسر را مجدداً به سفر مصر میفرستاد. سفری بسیار سرنوشتساز و پر مخاطره. در واقع نوعی "عملیات". پس باید با محاسبه تمامی مخاطرات مشهود و غیر مشهود، عادی و غیر عادی، نقشه راه و رهنمود را کامل بیان مینمود.
پس، در مقام "نهی" فرمود: «لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ – از یک دروازه وارد نشوید» - خب این یک نهی و یا یک دستور و رهنمود سلبی است، اما مقابل آن چند راه وجود دارد؛ آیا از دو دروازه وارد شوند کافیست و به دستور عمل شده است؟ تأکید میکند که خیر، بلکه «وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ – و از دروازههای گوناگون وارد شوید»؛ یعنی در مقام "امر" میفرماید: تا آنجا که مقدور است، با هم نباشید و متفرق گردید.
دلیل و حکمت این دستور:
ظاهر این است که در سفرِ پر مخاطرهی یک گروه، دستور داده میشود که از هم جدا و متفرق نشوید؛ اما این دستورالعمل، برای هر کار اجرایی و عملیاتی مفید نیست. گاه لازم است که ضمن وحدت دلها و اهداف، گروه عملیاتی از هم جدا شوند. مثل این است که ما بگوییم: از یک جبهه حمله نکنید – یا بگوییم: تمام نیروی دفاعی خود را در یک جبهه متمرکز نکنید، زیرا دشمن از جبهههای گوناگون به شما یورش میآورد.
نگرانی، تدبیر و توکل:
انسان عاقل و مؤمن، در نگرانیها و دغدغهها و در آن چه که پیشامدها و نتیجههایش را نمیداند، باید از یک سو تدبیر کند و از سوی دیگری به خداوند متعال توکل نماید. نه تدبیر شخصی کفاف میدهد و نه توکل، بدون تدبیر، معنا و مفهومی دارد.
از این رو، حضرت یعقوب علیه السلام، ضمن آن که تدبیر میکند، میفرماید: «وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»، یعنی ما مکلف و موظف هستیم که "تدبیر" کنیم، اما در عین حال اگر در قضای الهی چیزی حتمی شده باشد، تدابیر ما مقابل او کارساز نیست، چون جز او کسی حاکمیتی ندارد، پس باید به او توکل کرد.
نگرانی حضرت یعقوب علیه السلام، از حکومت مصر یا حضرت یوسف علیهالسلام نبود، او میدانست که آنها اکرام خواهند کرد، بلکه از "چشم زخم" بود. یک غافله متشکل از 11 مرد وارد شهر شود و همه بگویند: این یازده مرد، همه پسران یک پدر هستند! و بعد هم معلوم شود که برای رسیدن به برادر دوازدهم، که امام زمانشان میباشد، آمدهاند.
این نگاهها، چشم زخم را به دنبال میآورد و چشم زخم نیز آسیبهایی دارد که علل و اسباب آن برای ما معلوم نیست، پس ضمن آن که باید از چشم زخم دوری کرد، در عین حال باید به خدا نیز توکل نمود، چرا که اولاً هر آسیبی نیز از چشم زخم نیست و ثانیاً اگر اراده حتمی او بر قضای مقدراتی حتمی شده باشد، هیچ تدبیری کارساز نیست.
پس، ایشان سه تدبیر را اندیشه نمود: اول آن که از یک دروازه وارد نشوند – دوم آن که تا میتوانند متفرق شده و از دروازههای متعدد وارد شوند و سوم آن که در جمیع آن چه به عقلشان رسیده یا نرسیده، تدبیر نموده یا ننموده، توکل به خدا داشته باشند.
کلمات کلیدی:
قرآن سوره یوسف