خدا را در این حد قبول دارم که یک آفریدگاری در این جهان کنونی وجود دارد و بسیار منظم است و در واقع این جهان قانون و نظم دارد؛ نه در این حد که امروزه از آن دم میزنند. (مهندسی ایمنی)/ تکرار
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): سریعاً تفکرات و باورهای خود را مقابل دیگران قرار ندهید، بلکه مقابل عقل و علم قرار دهید! گاه انسان به هزاران هزار دلیل، از کسانی یا موضوعاتی خوشش نمیآید و همین امر سبب بروز نوعی "مقاومت ادراکی" در آنان میگردد.
شناخت و باور:
"شناخت" یک مقولهی "عقلی" است، و "گرایش، باور، ایمان و اعتقاد" نیز یک مقولهی "قلبی" میباشد. در بسیاری از موارد، "شناخت" انسان (به تناسب) کم و محدود است – در بیشتر موارد و مواقف، گرایشات انسان، مغایر با شناختهای عقلی اوست، چرا که هر کسی در نهایت دنبال آن چه میرود که آن را دوست دارد و نه آن چه که آن را میشناسد! [ابلیس لعین، بلعم باعور، سامری گوسالهساز و ... همه عارف بودند و خدا را میشناختند] – در برخی از افراد و یا پارهای از موارد نیز "عقل و قلب" در انسان به "وحدت" میرسند.
*- بنابر این، موضعگیری عقلی و قلبی، بر اساس «آن چه امروز دم میزنند – آن چه دیروز دم میزدند – آن چه "من" با تمام منیتی که دارم میگویم و ...»، همه انفعالات نفسانی میباشد.
حد شناخت خدا:
همین که انسان در ذهن خودش، برای خداوند متعال "حد" میگذارد، یعنی او را محدود کرده است! و عقل حکم میکند که "هر محدودی، ممکن و مخلوق میباشد"! بنابراین، خدای ذهن او، خدای حقیقی نمیباشد و باید در شناخت خود تجدید نظر نماید.
اساساً شناخت (در هر موضوعی)، هیچ حدی ندارد، چرا که "علم" حدی ندارد؛ چرا که "علیم" حدی ندارد.
بدیهی است که "وجود" یا "موجود" هر چه بزرگتر، بسیطتر و لطیفتر باشد، شعاع امکان "شناخت"، وسیعتر میگردد و اگر آن "وجود"، خودش هستی و کمال محض باشد و بالتبع هستی بخش ممکنات باشد، (الله اکبر) است و حدی بر او وارد نیست که انسان بتواند او را در این محدوده بشناسد و به حد محدودی توصیفش نماید.
*- بنابر این، جملاتی چون: «خدا را تا این حد قبول دارم»، محدود و ناقص شمردن و نفی کمال از اوست و چنین موجودی اصلاً خدا نیست. چنان که خالقیت را قبول دارند، ربوبیت را رد میکنند! یا آن را نیز قبول دارند، اما الوهیت و سایر اسمای کمالیه را رد میکنند! پس خدا را محدود و سپس تجزیه میکنند، چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
«... فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ، وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ جَـزَّاَهُ، وَ مَـنْ جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ ... » (نهج البلاغه، خطبه اول)
ترجمه: پس هر کس خداوند را وصف نمود (برای او صفاتی خارج از ذات و عارض قائل شد)، برای او قرین جسته است - و هر که برای او قرین قرار دهد، او را دوتا دیده است (موحد نیست)، و هر کس او را دوتا (جمع و ترکیب) انگارد، همانا تجزیهاش کرده است – و هر کس او را تجزیه کند، نسبت به او جهل دارد. (خداوند سبحان، واحد و احد است و ترکیب نیست که تجزیه شود).
شناخت خدا به عنوان خالق:
شناخت خدا به عنوان خالق عالَم هستی، کمترین حدّ شناخت اوست؛ بالاخره هر عقل سلیمی که به زمین و آسمان و نظم حاکم بر آنها و تدبیر امور آن نگاه کند، تا همین حد از شناخت را به دست میآورد، اگر چه "نفس" او اجازهی تعمیم این شناخت و بالتبع تسلیم و بندگی را ندهد.
از این رو، در قرآن کریم تصریح نمود که حتی اگر از کفار بپرسید که «چه کسی زمین و آسمان را خلق کرده است، یا مال کیست و یا چه کسی صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور آن است؟ خواهند گفت: الله»! [البته منظور این نیست که حتماً به زبان بگویند، بلکه عقل راه دیگری ندارد]
« قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ » (المؤمنون، 84 و 85)
ترجمه: بگو: «زمین و کسانی که در آن هستند از آن کیست، اگر شما میدانید (علم دارید)؟! * بزودی (در پاسخ تو) میگویند: «همه از آن خداست!» بگو: «آیا متذکّر نمیشوید؟! »
اندیشهی التقاطی یهود:
اگر چه حضرت موسی علیه السلام، یکی از رسولان اولی العزم و صاحب کتاب و شریعت خداوند متعال بود، اما قوم یهود (بنی اسرائیل)، هیچ گاه به "توحید و معاد" ایمان نیاوردند، اگر چه بزرگانشان به خاطر ایمان مردم، ادعای ایمان، دینداری و حتی پرچمداری تورات را داشتند.
آنها از سویی، مانند سایر کفار، نمیتوانستند اصل وجود خدا را رد و تکذیب کنند و مانند گذشته، ادعای کفر و یا بتپرستی یا فرعونپرستی کنند، و از سویی دیگر نیز نمیخواستند سلطهی متکبرانهی خود را از دست داده و تسلیم امر خدا گردند (مثل صهیونیسم امروز)! لذا این تضاد را اینگونه برای خود حل کرده و به اذهان عمومی القا کردند که «آری، خدا هست، اما دستش بسته است!»؛ یعنی: بله، او هست، اما فقط یک خالق است و خلق کرده و با مابقیاش کاری ندارد، [پس ما تعیین و تکلیف میکنیم] و ما تیز با مابقی حرفها و (آن چه از آن دم میزنند)، مانند معاد که ضرورت تسلیم و اطاعت از احکام را ایجاب میکند، کاری ندرایم!
« وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ » (المائده، 64)
ترجمه: و یهود گفتند: «دست خدا (با زنجیر) بسته است.» دستهایشان بسته باد! و بخاطر این سخن، از رحمت (الهی) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است؛ هرگونه بخواهد، میبخشد! ولی این آیات، که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنها میافزاید. و ما در میان آنها تا روز قیامت عداوت و دشمنی افکندیم. هر زمان آتش جنگی افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت؛ و برای فساد در زمین، تلاش میکنند؛ و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.
اغوا (Seduction ):
ژان بودریار، نظریهپرداز پست مدرن و معاصر، در کتاب "اغوا - (Seduction )" ، همان اندیشهی یهود را با ادبیات پست مدرنی طرح کرده است. او عالم هستی را به یک زمین بازی و خود بازی تشبیه کرده و مینویسد: «بازی قواعد و قوانین دارد. با قواعدش کاری نداریم، چون در اختیار ما نیست و یکنواخت است و ما نمیتوانیم دخالتی در آن بنماییم » (نمیخواهد اسم از خدا و قوانین حاکم او بر عالم طبیعت یا هستی را بیاورد) – و ادامه میدهد: « اما قوانین برای ما جذاب و هیجانانگیز است، چون در اختیار خودمان است و خودمان آنها را وضع میکنیم! » - یعنی جهان خالقی دارد، اما دستش بسته است! قواعد را او گذاشته، اما قوانین را ما میگذاریم!
اعتقاد به معاد تکلیف آور است:
بنابر این، محدود کردن شناخت خود از خداوند متعال به این که "خالق" است، برای هدایت، رشد و کمال کفایت نمیکند، بلکه این اعتقاد به معاد و بازگشت به سوی او و بالتبع حساب و کتاب و نتایج حاصله میباشد که هدایت کننده و تکلیفآور است. چنان که در قرآن کریم مکرر فرموده که کفر، فسق، فساد، ظلم و تکبر آنها، به خاطر این است که معاد و لقاء الله را باور ندارند [نه به خاطر این که خدا یا خالق را نمیشناسند].
●- اگر به کسی گفتید: "این عالم هستی، خالقی دارد که ما به آن "خدا" میگوییم، و یا نامهایی چون "الله، خالق و ... به زبانهای گوناگون دارد"؛ و او بگوید: "به من چه و یا به شما چه ربطی دارد؟ و یا بگوید: حالا من چه کنم که این عالَم خالقی دارد؛ خب داشته باشد؟!"؛ چه پاسخی میدهید؟! مثل این است که بگویید: «سرمایهگذار، مالک و مهندس این برج یا ساختمان، فلانی بوده است».
تعمیم شناخت و علم:
بنابر این، انسان نباید برای این که از سویی خود را توجیه کند که به خدا کافر شنده است، و از سویی دیگر به گمان خود، مجبور به تسلیم و اطاعت نشود، شناخت خود را به جملهی «خالقی هست» محدود نماید؛ بلکه باید توجه نماید که شناخت و علم، اگر تعمیم نیابد، هیچ رشدی حاصل نمیگردد.
به عنوان مثال: وقتی شناختیم که این عالَم هستی، خالقی دارد که او هم قادر است که خلق کرده و هم علیم است که نظمی علمی بر خلقت خود حاکم نموده، معلوم میشود که "حکیم" نیز هست و کار بیهوده و عبث نمیکند و حتماً غایت و نتیجهای (معاد) در کار هست!
« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ » (المؤمنون، 115)
ترجمه: آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و بسوی ما باز نمیگردید؟!
حال که چنین است، معلوم میشود که او "إله" است، یعنی باید فقط او مورد پرستش قرار گیرد و معلوم میشود که عالم هستی را به سوی هدف، تدبیر و هدایت مینماید. پس او، بزرگ مرتبه، صاحب اختیار و تربیت کننده (ربّ) است:
« فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ » (همان، 116)
ترجمه: پس برتر است خداوندی که فرمانروای حقّ است (از اینکه شما را بیهدف آفریده باشد)! معبودی جز او نیست؛ و او پروردگار عرش کریم است!
بنابر این، انسان عاقل و سلیم که عاشق و جویای کمال است، باید او را بندگی کند و نباید جز او را «إله» و معبود خویش بگیرد. خواه مجسمهای از سنگ یا چوب باشد، خواه فرعون زمان و خواه هوای نفس خویش و دیگران. و هر کس که چنین نماید، کاری به دور از عقل کرده و برهان عقلی ندارد:
« وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ » (همان، 117)
ترجمه: و هر کس معبود دیگری را با خدا بخواند -و مسلّماً هیچ دلیلی بر آن نخواهد داشت- حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ یقیناً کافران رستگار نخواهند شد!
"من" خدا را در حد خالق قبول دارم (؟!)
بنابر این، کسی که بگوید: "من خدا را فقط در حد خالق قبول دارم"، باید با بصیرت توجه نماید که اولاً تا همین حد نیز قبول ندارد (خیال میکند که قبول دارد)، وگرنه متوجه میشود که پس او "خالقِ" خودش نیز هست، در نتیجه، مقابل او، محدودهی شناخت و باورِ "من" را میزان حق قرار نمیداد، بلکه نگاه میکند که آن خالق، خود را به قلم صُنع (خلقت)، و به قلم وحی (قرآن)، چگونه در عقل، فطرت، قلب و علوم اکتسابی (به واسطه سمع و بصر) معرفی کرده است – ثانیاً متوجه میشود که خدای خالق و ناظم، حتماً علیم، حکیم، قادر، ربّ، رازق، رحمان، رحیم و ... نیز میباشد و منزه (سبحان) از هر عیب، نقص، حدّ و حدود و ... هست.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
خدا را در این حد قبول دارم که آفریدگار عالمی بسیار منظم است، نه در این حد که امروزه از آن دم میزنند!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8229.html
- تعداد بازدید : 2449
- 11 آبان 1396
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید