پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): ابتدا به دو نکتهی مهم دقت کنیم: اول آن که "انسانشناسی" با "حیوانشناسی" بسیار فرق دارد و دوم آن که "استفاده از علم" با "سوء استفاده از علم"، بسیار متفاوت میباشد.
انسان و حیوان:
انسان اگر به لحاظ بدن و امور مربوط به آن مورد مطالعه قرار گیرد و "انسانشناسی" محدود به شناخت فیزیک انسان، اعضا، فعل و انفعالات و ... آن گردد، این همان "حیوانشناسی" است، چرا که انسان به لحاظ بدن و امور آن، مانند سایر حیوانات میباشد. جسم، قد، وزن و حجم دارد – پوست، گوشت، خون، قلب و مغز دارد – خواب، خوراک، جماع و تولید مثل، پوشش و خانه دارد – و هم چنین از دو نیروی "شهوت و غضب" برخوردار میباشد. نیروی "شهوتش" سبب تمایلش به مشتهیات (امیال) نفسانی میگردد و نیروی "غضبش" امکان ترس، نگرانی، حمله، دفاع و ... را برایش میسر میکند.
تعریف انسان:
از این رو، گام نخست در هر شناختی و از جمله "انسانشناسی"، نگاه جامع و ارائه تعریفی درست میباشد. اگر انسان فقط حیوان دوپا، حیوان راست قامت، حیوان ناطق و ... تعریف شود، حیوانی است مانند دیگر حیوانات، منتهی با ویژگیهای خودش، چنان که هر حیوانی، از ویژگیهای عمومی و ویژگیهای خاص خود برخوردار میباشد.
اما، اگر به انسان، به عنوان خلیفة الله، یا به قول آیت الله جوادی آملی «حیّ مألوه» [زندهی إلهگرا و پرستنده] نگاه شود، موجودی دیده شود که هم جسم حیوانی دارد و هم روح الهی – هم شهوت و غضب حیوانی دارد و هم "حب و بغض قلبی" – هم مغز و سلسله اعصاب دارد و هم عقل و توابعش چون تفکر، تصور، تصدیق و ... – هم در دنیا زندگی میکند، هم آخرت گراست – هم بدنی که از نطفه پدید آمده، رشد میکند، پیر و فرتوت میشود، میمیرد و در خاک و طبیعت میپوسد – و هم روحی دارد که از چیز دیگری به وجود نیامده، بلکه به امر خدا پدید آمده، روحی که هرگز نمیخوابد، هرگز نمیمیرد و هرگز نمیپوسد و ...؛ آن وقت موضوع و علوم مربوط به "انسانشناسی" و هم چنین "رفتار شناسی انسان" متفاوت میشود.
نگاه به انسانی که خداوند خالق، علیم و حکیم میآموزد، همین نگاه جامع و نگاه به انسان خلیفةالله و انسان پرستنده و ایمانی میباشد. انسانی که مبدأ و معادش و اول و آخرش، الله جل جلاله است. انسانی که جهانبینیاش مبتنی بر « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ – ما از خدا هستیم (مخلوق او هستیم و نه ماده اولیه و ...) و بازگشتمان به سوی اوست» میباشد.
از این رو، وقتی انسان از این چارچوب خارج میگردد، و یا به تعبیری از پوسته و مسیر خود خارج (فاسق) میشود، دیگر خالقش به او انسان نمیگوید. گاه میگوید: چون سنگ و جماد است – گاه میگوید: چون گیاه و نبات است – و گاه میگوید که چون "حیوان و بلکه پستتر" است. چرا که در انسان، ویژگیها و صفات جمادی، نباتی و حیوانی وجود دارد، و ویژگیهای انسانی نیز هست، لذا اگر آن را کنار گذاشت، در همان مراحل جمادی، نباتی یا حیوانی، باقی میماند.
ضمیر ناخودآگاه:
بدیهی است که در این فرصت و مجال کوتاه، امکان ارائهی مطالب علمی در "انسانشناسی"، "روانشناسی"، "رفتارشناسی" و موضوعات پیوسته یا جانبی آنها وجود ندارد؛ اما میتوان به چند نکته اشاره نمود:
الف – نکته اول آن که سوء استفادهی کاربردی از مقولهی "ضمیر ناخودآگاه = Unconscious " در فرهنگ و تبلیغات غربی، به مراتب بیشتر از بهرهمندیهای درست از آن بوده است. چنان که «واژهی ضمیر ناخودآگاه» را مانند «کودک درون»، در میان اذهان عمومی، آنقدر شایع میکنند تا لقلقهی زبانها شود! و سپس بدون ارائهی یافتههای علمی، نتایج تحقیقات، تعاریف واژهها، نقدها و ...، این نتیجه را القا میکنند که « این ضمیر ناخوداگاه هست که رفتار و کردار انسان و آنچه انسان برای سرنوشت خود رقم میزند را تعیین میکند »!
اینجا دیگر بحث از "ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه" به صورت علمی نیست، بلکه اهداف فرهنگی، سیاسی، رفتاری و اقتصادی را تعقیب میکنند. با این شعارهای غیر علمی، القا میکنند که «تو اختیاری در انتخاب و چگونگی رفتار برای تقریر سرنوشت خود نداری! بنابر این تلاشی برای خوب شناختن، خوب فهمیدن و خوب شدن نداشته باش، چرا که سرنوشت تو را ضمیر ناخودآگاه او تقدیر میکند!»
نتیجه سیاسیاش نیز این میشود که نه مستکبران و ظالمان نقشی ارادی در جنایات خود داشتهاند، و نه مظلومان میتوانند با آنها مقابله نموده و سرنوشت خود را تغییر دهند.
معارف اسلامی:
البته که معارف اسلامی، به این حقیقت که "هر ظاهری باطنی دارد و باطنش نیز باطنی دارد تا هفتاد باطن (یعنی بیشمار)؛ تصریح شده است، و هم چنین تأکید شده که ویژگی انسان عاقل و مؤمن، این است که سطحیبین و ظاهرگرا نیست، بلکه بصیرت دارد، "غیب" را میشناسد و به آن ایمان هم میآورد « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ – آنان که به غیب ایمان میآروند / البقره، 3».
*- همچنین مکرر تصریح شده که آن چه انسان نمیداند و بدان آگاه نیست، به مراتب بیشتر است از آن چه میداند. لذا اطلاعات و معلوماتش از ظاهر خویش نیز کم است، چه رسد از "باطن" خویش و ضمیر یا ضمایر خویش؛ مانند: روح، جان، قلب، نَفس و حالات و امور مترتب بر آنها، و یا آن چه خداوند متعال آن را به انسان تعلیم نداده و یا علوم کمی از آن را تبیین و تعلیم نموده است. چنان که در مورد "روح" میفرماید که از «عالم امر» است و نه از «عالم خلق» و به شما نیز علم زیادی در اینباره داده نشده است:
« وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا » (الإسراء، 85)
ترجمه: و از تو درباره «روح» سؤال میکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!»
*- همچنین تصریح شده که "روح" مانند سایر اعضا، در داخل بدن نیست، بلکه به آن احاطه و تعلق شدید دارد، تا جایی که شاید خودش را آن بدن ببیند و وقتی میگوید: «من»، چنان الینه شده باشد که مقصودش همان "بدنِ من" باشد. در حالی که "منِ حقیقی" همان روح است، نه جسمی که ناقص میشود و میمیرد.
*- همچنین تصریح شده که "روح" گاهی از بدن مفارقت میکند و متوجه عالَم خود میگردد. حال این مفارقت یا مقطعی است [خواب] و یا دائمی است [مرگ].
از این رو، چه مفارقت موقت نماید و چه دائمی، چون از عالم ماده فاصله گرفته، از بُعد زمان و مکان نیز کم و بیش خارج میشود و پردههای مادی و حجب ظلمانی نیز از مقابلش کنار میرود، پس به سرعت میرود، اشخاص یا چیزهایی از گذشتگان و یا آیندگان میبیند و کارهایی انجام میدهد که اگر در حالت خواب باشد، به آن «رویا = خواب دیدن» گفته میشود. البته ممکن است این صورتهای مثالی که میبیند از تلاطمهای نفس و بدن (مثل بیماری، هول و ترس، تخیل زیاد، خوراک و ...) باشد، اما اگر چنین نشد، صورتهای واقعی را میبیند که به آن "رویای صادق" گفته میشود، و آن رویاست که تعبیر دارد. حال چه انبیا و اولیا (مانند حضرت یوسف، پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه و امامان علیهم السلام) ببینند و چه سایر انسانهای مؤمن و یا کافر – چنان که فرعون و عزیز مصر و ... نیز رؤیای صادقه دیدند.
*- همچنین تصریح شده که خداوند منّان، بدی و خوبی انسان را به خودش "الهام" میکند و بدیهی است که محل دریافت این الهام، قلب (جان) است (نه مغز در کاسه سر و ماهیچهی قلب در سینه) و یا سلسله اعصاب و نخاع.
نتیجه:
بنابراین، در منابع و آموزههای اسلامی، ضمن آن به باطن (ضمیر) انسان توجه ویژه [و به مراتب بیشتر و کاملتر از روانشناسی و نیز رفتارشناسی امروزهی غرب و شرق] شده است، و این ضمیر (باطن) است که به سوی حق دعوت میشود و از باطل پرهیز داده میشود؛ نه تنها بیان نشده که "سرنوشت" توسط ضمیر ناخودآگاه و یا هر نیروی باطنی و ناشناخته و ناهوشیاری تقریر میگردد، بلکه مکرر تذکر داده شده که تمامی این امکانات بالقوه و بالفعل ظاهری و باطنی به شما داده شده تا با تفکر، تعقل، اختیار و اراده، هدف و راه خود را انتخاب کنید و سرنوشت خویش [چه سرنوشت فرد و چه سرنوشت جامعه] را رقم بزنید.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
در روانشناسی بحث از "ضمیر ناخودآگاه" و نقشآفرینی آن در تقریر سرنوشت میشود. دیدگاه و نظر اسلام را در مورد "ضمیرناخودآگاه" برایم توضیح بدهید.
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8238.html
کلمات کلیدی:
گوناگون