مبحثی در خودشناسی: نمیدانی و سؤال داری – یا باور نداری – یا هیچ کدام، بلکه دوست نداری و مابقی بهانه است؟!
بسم الله الرحمن الرّحیم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
سلام دوستان؛
●- ذهن انسان دائم در حال فعالیت است و در حین فعالیت، دائماً متوجه این چیز و آن چیز میشود، و اگر روی هر چیزی تأمل، تمرکز و فکر کند، حتماً سؤالات بسیاری برایش پدید میآید.
●- هم چنین فلب انسان که محل فهم و بالتبع باور، ایمان و یقین اوست، مکرر ورودی و خروجی دارد. مشهوداتی در ظاهر دارد و مشهوداتی در باطن، اوصافی از هر کدام را نیز میبیند و یا میشنود که برخی را باور میکند و برخی دیگر را باور نمیکند.
●- از اینها که بگذریم، «دوست داشتن یا دوست نداشتن = بد آمدن (حبّ و بغض)» که آن هم در قلب و جان آدمی واقع میشود، مقولهی مستقلی است. چه بسا انسان راجع به چیزی صدها و هزاران سؤال داشته باشد، ما آن را دوست داشته باشد؛ یا حتی چیزی وجود خارجی نداشته باشد (مثل اوهام)، اما انسان آن را دوست داشته باشد. درست مثل رد شدن از یک بازار بزرگ با فروشگاهها متنوع و انواع و اقسام کالاها و رنگها، تبلیغات راست و دروغ و محاسبههاست؛ برخی را میبیند و یا حتی نمیبیند، باور میکند و یا باور نمیکند، اما "دوست دارد" و از برخی دیگر بدش میآید! و اتفاقاً تکلیف نهایی را همین بخش تعیین میکند.
حال در مورد هر کدام مثالی بیاوریم:
پرسش (سؤال):
سؤال فرشتگان – وقتی خداوند متعال به فرشتگان فرمود که میخواهم خلیفهی خود را روی زمین قرار دهم؛، آنها گویی اصلاً نفهمیدند که مسئلهی مهم «خلیفة الله» است، نه جایی که او قرار میگیرد! لذا به جای آن که راجع به خلیفه سؤال کنند، راجع به جایگاهش سؤال کردند که چرا زمین؛ در حالی که زمین محل خونریزی و فساد است؟! و گویی چون پاسخ سؤال آنها [چرا زمین؟] مستلزم به شناخت «خلیفة الله» بود و آنها نه میشناختند و نه سؤالی داشتند، خداوند علیم نیز اصلاً به سؤال آنها پاسخ نداد و فرمود: من میدانم آن چه را شما نمیدانید»:
« وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ » (البقره، 30)
ترجمه: (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [= نمایندهای] قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟! (زیرا موجودات زمینی دیگر، که قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خونریزی آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را بجا میآوریم، و تو را تقدیس میکنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید.»
سؤالهای انسان – انسانها نیز همینطور هستند؛ در بدو تولد نمیدانند و "علم" مانند شیر مادر، قطره قطره به حلقوم آنها ریخته میشود.
سؤالهای آدمیان، به آن چه "باورش" ندارند، محدود نمیگردد و چه بسا پرسشهای آنان راجع به آن چه باورش دارند، به مراتب بیشتر و بیشتر از آن چه که باورش ندارند میباشد
سؤالهای آدمیان، به آن چه "باورش" ندارند، محدود نمیگردد و چه بسا پرسشهای آنان راجع به آن چه باورش دارند، به مراتب بیشتر و بیشتر از آن چه که باورش ندارند میباشد؟ از همان ابتدا راجع به هر چیزی میپرسند: این چیست؟ چه نام دارد؟ چه خاصیتی دارد؟ چه باید بکنم و چرا؟! و میدانیم که اساساً «سؤال برای رسیدن به مجهولات، از روی دادهها و معلومات میباشد» و نیز میدانیم که اگر "سؤال" نباشد، هیچ پیشرفت علمی نیز حاصل نمیگردد.
بنابر این، چون علم محدود نیست، سؤال نیز هیچ پایانی ندارد. آدمی حتی راجع به آن چه دارد و باورش هم دارد، و حتی به آنها علاقه و محبت دارد، سؤال بسیار دارد و چه بسا سؤالاتی که میداند تا زمان معینی، به پاسخ آن نمیرسد (مثل سؤال از زمان ظهور یا وقوع قیامت)؛ یا شاید هیچ گاه به پاسخ کامل آن نرسد، مثل سؤال در مورد روح، یا اسماء الله که منزه هستند و محدود نیستند.
باور (ایمان): گاهی سؤال از روی ندانستن و میل به دانستن است، گاهی از روی ناباوری! این دو با هم متفاوت هستند و سؤال اگر از روی ناباوری باشد، کمتر اتفاق میافتد که پاسخش مؤثر در باور بیفتد
گاهی سؤال از روی ندانستن و میل به دانستن است، گاهی از روی ناباوری! این دو با هم متفاوت هستند و سؤال اگر از روی ناباوری باشد، کمتر اتفاق میافتد که پاسخش مؤثر در باور بیفتد. مثل تمامی کفاری که راجع به توحید، معاد، نبوت و رسالت انبیای الهی سؤال داشتند، اما هیچ پاسخ عقلی (حکمت) و هیچ پاسخ عینی (معجزه) برایشان مفید نیفتاد! یا آنان که ولایت را باور نکردند؛ لذا وحی الهی، اعلام رسول الهی صلوات الله علیه و آله و بیعت با ایشان و ... در باور آنها مؤثر نیفتاد.
از این رو، وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام از پروردگار عالم سؤال میکند که «پروردگارا! مردگان را چگونه زنده میکنی؟!» خداوند سبحان ابتدا از او میپرسد: «مگر باور نداری؟!» و پس از آن که او اذعان میدارد که چرا باور دارم، اما برای دانش بیشتر و اطمینان قلب میپرسم، به او پاسخ عینی میدهد. چرا که با چشم ظاهر یا باطن دیدن (شهود) سبب اطمینان قلب میشود، نه صرفاً دانستن.
« وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » (البقره، 260)
ترجمه: و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاوردهای؟!» عرض کرد: «آری، ولی میخواهم قلبم آرامش یابد.» فرمود: «در این صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن! و آنها را (پس از ذبح کردن،) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز)! سپس بر هر کوهی، قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو میآیند! و بدان خداوند قادر و حکیم است؛ (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانایی بر جمع آنها دارد)».
دوست داشتن یا نداشتن:
●- این ابلیس لعین، در مورد خلقت خلیفة الله [آدم صفوة الله علیه السلام] و نیز جایگاه او در زمین، هیچ سؤالی نداشت. از یک سو برایش مهم نبود که «آدم» دارای چه ویژگیها و وجوه تمایزی با او و دیگران است؟ و از سوی دیگر خودش در زمین زندگی کرده بود و مانند فرشتگان نیز عاری از "نفس" نبود، لذا به مسئله فساد، پوسیدگی، تباهی و تنازع بقا در زمین که سبب خونریزی میشود و ... نیز به صورت علمی، عینی و شهودی آگاه بود.
تکبر و خودبزرگبینی ابلیس رجیم، آن هم در محضر خداوند سبحان، سبب گردید تا او از مرز "خود دوستی" بگذرد و به «خود پرستی» برسد! لذا بدون هیچگونه سؤالی برای دانستن، یا حتی سؤال اعتراضی، عصیان و تمرد کرد
اما سفیه بود؛ لذا تکبر و خودبزرگبینی ابلیس رجیم، آن هم در محضر خداوند سبحان، سبب گردید تا او از مرز "خود دوستی" بگذرد و به «خود پرستی» برسد! لذا بدون هیچگونه سؤالی برای دانستن، یا حتی سؤال اعتراضی، عصیان و تمرد کرد. پس نه تنها از مقام خود هبوط یافت، بلکه برای همیشه ملعون (دور از رحمت) الهی گردید.
●- به این کوفیان و شامیان در فاجعه کربلا نگاه کنید! هیچ سؤالی نداشتند، میلی به دانستن هم نداشتند و اساساً آن چه را برای انصراف از این تصمیم هولناک و ظالمانه لازم بود میدانستند! چنان که در عین حال سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام با زبان منطق، زبان وحی، زبان وجدان و بالاخره نمایش ظاهر و لباس و عمامه پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، با آنان اتمام حجت نمودند، اما آنها گفتند: همه اینها را خودمان میدانیم؛ اما تصمیم گرفتهایم که تو را بکشیم! علت اصلی را نیز عدم بیعت یا ... نگفتند، بلکه گفتند: «لبُغضَ ابیک»، به خاطر بغضی که از پدرت داریم!
نقش دوست داشتن:
آدمی خیلی چیزها را میشناسد که راجع به آنها سؤالات بسیاری دارد. مثل این که سیارات گوناگون در آسمان و یا موجودات متفاوت در زمین را میشناسد، به علومی نیز دست یافته است، اما هنوز سؤالهای بسیاری برایش باقی مانده است. و همینطور بسیاری از چیزها را نمیشناسد، اما برایش سؤال پدید میآید، مانند تمامی سؤالهای علمی، برای کسی که نمیداند.
آدمی، به وجود بسیاری از چیزها ایمان و باور دارد، اما هم چنان سؤال هم دارد؛ مثل وجود ظاهری و باطنی خودش که در آن تردیدی ندارد، اما سؤالاتش به مراتب بیشتر از دانستههایش میباشد. یا همین طور راجع به وجود عوالم دیگر، تا برزخ و قیامت.
●- اما، در عین حال، یک چیزهایی را دوست دارد، اگر چه علم زیادی نسبت به آنها ندارد و چه بسا سؤالی هم به ذهنش خطور نکرده باشد؛ یا حتی آنها وجود خارجی نداشته باشند و عاری از حقیقت باشند.
*- نمونهی باطلش، محبت و بالتبع گرایش و پیروی از گمانها، ظنّها، تخیلات و اوهام میباشد. مجسمهای یا طاغوتی را «إله و معبود» مینامد و باگرایش شدید قلبی، آن را عبادت و [اگر انسانِ طاغوت بود] اطاعت میکند! یا نظریهای میدهد که اثبات علمی نشده، اما چون موافق با امیال، ایدهها و آروزهای اوست، از آن تبعیت و پیروی مینماید!
*- نمونهی حقش نیز، دوست داشتن (محبت و مودت) نسبت به خداوند منّان و ارحم الراحمین و معاد و لقای او، و بالتبع رسول او، وحی و کتاب او، حجج او، اولیای او، دین و راه او، خلق او و رهنمودهایش میباشد.
آیا تمامی مخلفان با هر چه حق است و بوی حقیقت میدهند، ناآگاه و بی اطلاع هستند و سؤال دارند؟! یا خیر، بلکه دوست ندارند!
آیا تمامی عاشقان الله جلّ جلاله، رسول الله و اهل بیت او صلوات الله علیهم اجمعین، قرآن و اسلام و محبان حق و حقانیت، به شناخت کاملی رسیدهاند و دیگر هیچ سؤالی ندارند؛ و بر اساس علوم خود به باور و یقین رسیدهاند؟!
مگر تمامی کسانی که زمین، آسمان و خورشید را میبینند و باور میکنند و به آنها محبت و علاقه دارند، به تمامی علوم آن پیبردهاند؟! خیر، بلکه محبت و عشق، کار خودش را میکند و انسان را میکشاند.
***- بنابر این، توجه داشته باشیم که اولاً سؤال داشتن، با باور داشتن، و با دوست داشتن متفاوت است؛ و ثانیاً در نهایت این محبت، مودت و دوست داشتن است که تکلیف را تعیین میکند، چرا که آدمی در نهایت به سوی آن میرود که دوستش دارد؛ لذا در نتیجهی نبوت و رسالت، از ما مودت خواستند:
«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ » (الشّوری، 23)
ترجمه: ین همان چیزی است که خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند به آن نوید میدهد! بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوستداشتن نزدیکانم [= اهل بیتم]؛ و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.
*- البته وقتی معرفت (شناخت) و محبت، یا عقل و قلب، یا معقول، معروف و معشوق، به وحدت برسند، توحید کاملتر شده و نورٌ عَلی نور میشود.
- تعداد بازدید : 1799
- 8 آذر 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت