آیت الله حائری شیرازی: شهادت/ارزش به جهت و امام است
فرقی بین كسانی كه یك عمر تلاش میكنند و همیشه خود را در راه خدا نگه میدارند، با كسانی كه تصمیم میگیرند و بعد از مدت زمان كوتاهی به شهادت میرسند چیست؟ آیا شهید از لحاظ تقوا از مؤمن كمتر است كه میگوید این راه كوتاه و سهل است. آیا درست به عكس آن، انتخاب شهادت سختتر نیست؟ چگونه ممكن است خداوند فردی را كه عمری در بیپرواییها و تقلبها گذرانده، پس از شهادت ببخشد و حتی اجری كلان نصیبش گند؟
ارزش شهادت به مكتب است. حساب شهادت و كشته شدن از هم جدا است و هر كشتهای شهید نیست. رسول اكرم صلواتالله علیه، ظاهراً در جنگ احد بود كه فرمودند: «حتی لو جاء احد منهم لعقال ما كان له سواء»: "اگر كسی به نیت عِقال (زانوبند شتر) آمده باشد، نصیب او همان است. شهادت به خون نیست كه آن را ارزشمند میكند ، نیت ومكتب است كه به خون ارزش میدهد. قانون اساسی را هم كه تعبیر به خونبهای شهیدان می كنند، یك تعبیر مسامحهای است. انقلاب است كه به این شهادتها اجر و ارزش میدهد. خون از نیت ومكتب كسب ارزش میكند. این صحیح نیست كه بگوییم مكتب از خون كسب ارزش میكند؛ همان طور كه ماه ازخورشیدكسب نورمی كند. در این گونه موارد باید گفت: مكتب آن اندازه ارزش داشت كه ریختن این خونها برای آن كاری راجح ولازم بود. این خونها چون در راه مكتب ریخته شد، ارزش یافت. ارزش خون به انگیزه ی آن است. ضریب مهم ارزش در اسلام، جهت است. جهت به عمل ارزش میدهد؛ خون فرع است و جهت محتوا است. خون اگر در راه حق ریخته شد، ارزش پیدا می كند. خون مثل دست وپا است. یك دفعه ممكن است دست نیم دینار ارزش پیدا نكند، یك دفعه هم ممكن است 500 دینار ارزش پیدا كند. اگر كسی با دست دزدی كند و نیم دینار از جایی بردارد، در شرع دست او با شرایطی قطع میشود. اما اگر كسی دست كسی را قطع كرد، نصف دیه یك انسان یعنی500 دینار میگیرند. شبههای هم كه برای ابوالعلاء معرِّی پیدا شد، همین بود. او گفت: دستی كه 500 اوقد (سكه طلا) دیه داده میشود، چگونه برای نصف دینار بریده می گردد؟ سیدمرتضی به او جواب داد: آن وقتی كه 500 اوقد شد، عزت امانت در بین بود و آن وقتی كه در نصف دینار بریده شد، ذلت خیانت را میچشد. یعنی دست به انگشتان ارزنده نیست، به جهتش ارزنده است؛ در جهت خلقت وناموس طبیعت است یا بر خلاف جهت خلقت است. ملاك، ارزش مادی قضایا نیست. در اسلام مواد و آلات نیستند كه به چیزی اهمیت میدهند، بلكه جهت است كه به چیزی اهمیت میدهد. اگر در جهت حق بود ارزش پیدا میكند و در جهت باطل بیارزش میشود.
ارزش شهادت به جهت و رهبری است. در واقعه عاشورا، از اهل حق 72 نفر كشته شدند. چرا ائمه(ع) اصرار میورزند كه ما سنت عاشورا را ترك نكنیم، اشك بر آن ریخته، آن را برای فرزندان خود حفظ و نقل كنیم؟ همه این ها به خاطر جهتی است كه شهیدان كربلا انتخاب كردند. احتمال این كه كسی از آنها به قصد ریا یا علوّ در دنیا، در این جنگ شركت كند، نبود. هر كس این چنین بود شب عاشورا عذرش را خواسته بودند. امام حسین (ع) در ابتدای كار، از همراهانش خواسته بود كه او را رها كنند و حتی بر این مطلب فشار آورد و در تاریكی خیمه نشست و به آنها پشت كرد و رو به چادر خیمه كرد كه اگر كسی میخواهد برود، نخواهد در چشم او نگاه كند و از رفتن حیا نماید. حتی عذرهایی در اختیارشان گذاشت و گفت: «دست زن و بچه ی مرا بگیرید و بروید» تا آن كه رفتنی است، مقدمه ی رفتن برایش فراهم شود. ارزش عاشورا به این است كه حریفی در آن نبود مگر این كه خالص بود. جاهل به آن راه در بین آن ها نبود؛ همه عالِم ورفیع بودند وجهت خدایی داشتند. شهدای عاشورا ارزش شهادتِ واحد دارند. یعنی هر شهیدی را می توان به آن ها تطبیق داد. هر شهیدی كه خطش بر خط آن ها تطبیق شد، ارزش كامل شهادت پیدا میكند. در عاشورا رهبری مسأله بزرگی بود. این كه رهبر آنها امامی، عالم، آگاه و.مطلع است، به شهادت آنان ارزش میدهد.
زیدبن علی وقتی میخواست خروج كند، به در خانه ابوجعفر اهول (ابوجعفر تاج) رفت و گفت: «اِن طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا اَتَخرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: فَقُلتُ اِن كَانَ اَبَاكَ اَو اَخَاكَ خَرَجتُ مَعَهُ(12)»: ای ابوجعفر! اگر درِ خانه ی تو را فردی از اهل بیت بزند و تو را دعوت كند كه او را در جنگ با ظالمان یاری كنی، آیا با او خروج خواهی كرد؟ ابوجعفر گفت: «اِن كَانَ اَبَاكَ اَو اَخَاكَ، خَرَجتُ مَعَهُ»:"اگر آن دعوتكننده، پدرت یعنی علی بن حسین علیه السلام یا برادرت، امام محمد باقرعلیه السلام باشد، خروج می كنم". گفت چطور برای برادرم ادعاهایی میكنی كه پدرم به من نگفته بود. بچه كه بودم، پدرم قبل از این كه لقمه در دهانم بگذارد، بر آن میدمید تا خنك شود؛ پدرم نسبت به سوختن دهان من این طورملاحظه میكرد، حال از این كه من در آتش بسوزم، ملاحظه نمیكرد؟ اگر در برادرم محمد خبری بود، حتماً پدرم به من میگفت كه من آتشی وجهنمی نشوم!چطور این مطلب را به من نگفت ولی به تو گفت؟ ابوجعفر به او گفت: دقیقاً برای این كه جهنمی نشوی پدرت به تو نگفت! زید گفت: چطور این حرف را میزنی؟ ابوجعفر گفت: شما خودتان دارید درِ خانه من را میزنید یا بعنوان فرزندان پیغمبر این كار را می كنید؟ گفت: بعنوان فرزندان پیغمبر، گفت: چه میگویید درباره این آیه كه پدر یوسف به پسرش یوسف گفت: «یا بُنَی لاَ تَقصُص رُؤیاكَ عَلَی اِخوَتِكَ فَیكیدُوا لَكَ كَیداً(13)»:"ای یوسف، خواب خودت را برای برادرانت نگو، مبادا كید و نقشهای برای تو بكشند! بگذار ندانند كه تو استثنائی هستی. ندانند تو وضع دیگر و رسالتی بر دوش داری. وقتی یعقوب(ع) به یوسف(ع) میگوید: به آنها این مطلب را نگو و خودش هم در جو آنها نمیگوید؛ همان طوری كه یعقوب به پسرانش نگفت، علی بن الحسین هم به تو نگفت. نخواست تو هم بدانی كه مبادا كیدی برای او بیاندیشی و دقیقاً برای اینكه جهنمی نشوی برایت نگفت!
بعداً، امام صادق (ع) از ابوجعفر خواست كه این قضیه رابا زبان خودش برای ایشان تعریف كند: ایشان گفت شنیدم با زید صحبتی كردی، میخواهم از زبان خودت بشنوم كه چه به او گفتی و او مطلب را نقل كرد. حضرت گفت راهها را بر او بستی؛ راه چپ و راست و پشت سر، بالا و پایین هیچ راهی برای او نگذاشتی! این طرز تربیت ائمه است كه اصحاب خودشان را چنان آگاه میكردند كه اگر پسر آن ها هم درِ خانه میآمد و میگفت بیا در قیام همراهم كن، از روی اندیشه جواب می داند.
قیام و حركت در تحت رهبری، یك حركت اصیل تلقی میشد. حركت بدون رهبری ، در نظر آنان حركت اصیل نبود. یكی از صحابه به امام صادق (ع) گفت: دیشب خواب دیدم كه داشتید این حرف را برای من میزدید كه جهاد در وراء امام جائر مثل اكل خنزیر است( یعنی اگر پشت سر كسی جهاد كنی كه صلاحیت ندارد، مثل این است كه گوشت خوگ خورده اید!) حضرت عین همین عبارتی كه او در خواب دیده بود، گفت بله این چنین است.
علی ابن الحسین (ع) در سفری به حج میرفتند. در راه به یكی از مسلمانانی كه به جهاد میرفت، برخورد كردند. او از امام.گِله وانتقاد كرد كه:« یا عَلِی ابنِ الحُسَین، تَرَكتَ الجَهَادَ وَ صُعُوبَتِهِ وَ اَقبَلتَ عَلَی الحَجِّ وَلینَتِه. اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یقُولُ:"ای علی ابن الحسین، جهاد راِ به خاطر دشواریهایش رها كردی و رو به حجِ بیزحمت و راحت آوردی! هماناخدای عزوجل می فرماید: «اِنَّ اللهَ اشَّتَرَی مِنَ المُؤمِنِینَ اَنفُسَهُم وَ اَموَالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّه یقَاتِلُوُنَ فِی سَبِیلِ اللهِ فَیقتُلُونَ وَ یقتَلُونَ، وَعداً عَلَیهِ حَقاً فِی التَّورَاهَ وَ الاِنجِیلَ وَ القُرآنِ وَمَن اَوفَی بِِعَهدِه مِنَ اللهِ، فَستَبشِرُوا بِبَیعَكُمُ الَّذی بَایعتُم بَه وَ ذَلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظیم». فَقَالَ لَهُ عَِلی ابنِ الحُسَین اَتَمِّ الآیه فَقَالَ:"خداوند از مؤمنین جانها و اموالشان را در قبال بهشت می خرد. كسانی كه در راه خدا كارزار می كنند و می كشند و كشته می شوند. وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن و چه كسی از خدا وفاكننده تر به عهدش است؟ بشارت باد بر شما به بیعتی كه با خدای خویش بستید كه این رستگاری بزرگی است" پس حضرت به او گفت كه آیه را تمام كند. پس گفت:«اَلتَائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السََّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنكَرِ وَ الحَافِظُونَ لِحُدُودَ اللهِ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِینَ»(14):"توبه كنندگان،عبادت كنندگان،حمد كنندگان،تسبیح گویان،ركوع كنندگان،سجده كنندگان،امر كنندگان به معروف و نهی كنندگان از منكر و مراعات كنندگان حدود الهی و مؤمنین را بشارت بده!"
تا رسید به آیه «و الحافظون لحدود الله»، علی بن حسین (ع) فرمود: ههنا، اینجا بایست! وگفت: وقتی ما دیدیم كسانی كه جهاد را رهبری میكنند، حافظ حدود الله هستند، ما حج را رها میكنیم و به جهاد رو میآوریم و هر وقت دیدیم رهبری جهاد به دست كسانی است كه حفظ حدود نمیكنند، جهاد را رها میكنیم و به حج میپردازیم.
یعنی جهاد با جهت آن كه رهبری است، ارزش پیدا میكند. اگر رهبر آن امام جائر باشد، بدترین محرمات است. اما همین جهاد اگر تحت رهبری امام عادل بود، عظیمترین واجبات می شود.
شهادت از رهبری كسب نور میكند. حضور امام حسین (ع) و اینكه عاشورا تحت رهبری او صورت گرفته است، موجب ارزش این خونهاست. این شعر سعدی به ذهن انسان میآید:
گِلی خوشبو در حمام روزی |
رسید از دست محبوبی به دستم |
«اَطِیعُواللهَ وَ اَطیعُوالرَّسُولَ و!ُولِی الاَمرِ مِنكُم(15)». «اولوالامر» مبین «اطیعوالله و اطیعوالرسول» میباشد. اطاعت خدا و رسول منهای اطاعت اولوالامر، امكان ندارد. معنی اطاعت خدا و رسول، اطاعت اولوالامر میباشد. یعنی انسان یا درتحت امر هوای نفسش است كه او را مأمور به چنین كاری میكند، یا اینكه تحت رهبری امامی است كه با رهبری الهی او، این كار انجام می گیرد.از این جهت میگوییم «وَ مَن یطِعِ الرَّسُولَ فَقَد اَطَاعُواالله(16)» هر كس رسول را اطاعت كند، اطاعت خدا را كرده است.
پس ارزش كار شهید به این است كه به امر خدا كار میكند و معامله او با خدا است و یك امر تصادفی نیست؛ این نیست كه هر كس خودش را در معرض تیری انداخت و كشته شد، این شهید باشد. این باید به امر رهبری كه امری الهی است، حركت كرده باشد تا بتواند حكم شهید را پیدا كند. علی (ع) میفرماید: «اَمَّا بَعد فَإنَّ الجَهَادَ بَابٌ مِن اَبوَابِ الجَنَّه فَتَحَهُ اللّهُ لِخَاصَّهِ اَولِیائِه(17)»: "حهاد دری از درهای بهشت است كه خدا آن را به روی خاصان از اولیاء خودش باز كرده است". به روی هر كسی باز نیست. این ساده نیست كه در میدان جنگ انسان همه چیز از خاطرش رفته باشد و فقط امر رهبر، محرك او باشد. این نیاز به معرفت، مجاهده و مقدمات دارد. انتخاب این راه و تصمیم در آن، دقیقاً به خاطر اینكه امر رهبرش است، باید انجام بدهد.
اگرفردی در زندگی كارهای زشت انجام داده باشد، آیا با یك شهادت همه پاك می شود؟
كسی كه فجایعی را در زندگی مرتكب شده باشد، درنفس او اثر میگذارد و مانع انتخاب او میشود. مثلاً: كسی روزی یك پاكت سیگار میكشد. اگر تصمیم بگیرد كه یك دفعه در طول هفته حتی یك نخ هم نكشد. آیا بر این بیشتر سخت میگذرد یا آن كسی كه اصلاً سیگاری نیست؟ كسی كه معتاد به سیگار است، این یك هفته برایش هفته مجاهده است. ولی آن كه عادت به سیگار ندارد، برایش عادی میگذرد. شما اگر فردی را دیدید كه بیپرواییها و تقلبها داشته و بعد میخواهد در خط رهبر باشد، این در خط رهبری زجر میكشد، جان میكَند كه آن عادات را تكرار نكند. از این جهت خدا نسبت به این افراد میگوید: «فَاوُلَئِكَ یبَدِّلُ اللهُ سَیئَاتِهِم حَسَنَاتٍ(18)» خدا به دلیل زجرهایی كه میكشند، بدیهای آنان را تبدیل به حسنات میكند. شما خیال میكنید كه مثلاً «حُر» چقدر زرنگ بود كه تا شب عاشورا از فرماندهان سپاه ابن سعد است و روز عاشورا یكی از شهدای بزرگ تاریخ اسلام میشود. شما این 24 ساعت را فكر كرده اید كه حر چطور گذرانید؟! خود را جای او گذاشته اید؟! كسی كه بین آنها معزز و محترم است، گوشت زن و فرزندش زیر دندان آنهاست. ممكن است آنها به این دلیل كه آبرویمان را برده، خانواده اش را به آتش بكشند و خانه ی او را غارت كنند و ....! این 24 ساعت بر او به اندازه چندین سال زجر، گذشته است تا تصمیم نهاییش را گرفت و آخرالامر از یزیدیان برگشت. او كار بزرگی كرد؛ كاری كه دیگران در طی چندین سال موفق نمیشوند، او یك روزه كرد. مثال دیگری میزنم. هر كس كه در دوره قبل از انقلاب، كمیته ساواك رفته و تحت بازجویی قرار گرفته بود، برای او یك هفته بازجویی، مثل یك سال زندان محكومیت در بند 4 بود. زندانیان در بندهای دیگر مینشستند، درس میخواندند،....... اما زندانیان بند 4 ، باید اسرار را حفظ می كردند، چیزهایی را باید نمی گفتند، نصف اطلاعات را دارند و میخواهند بقیهاش را در بازجوئی از زبان آنها تكمیل كنند و باید خودشان را حفظ می كردند. تهدید و فشار و خلاصه همه رقم آنها را تحت فشار قرار میدادند. این مواقع چیزی كه به انسان ارزش میداد، امانتداری بود.
- تعداد بازدید : 2164
- 26 آذر 1391
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: در محضر استاد امام حسین(محرم)