سخنان آقای مشایی راجع به خدا شدن انسان که شما نقد کردهاید، ناظر به یک حدیث قدسی است که میفرماید: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی فانی اقول کن فیکون» و پاسخهای دیگری نیز به بحث «مکتب ایرانی» داده شده است، نظر شما چیست؟
x-shobhe: همان طور که در نقد قبلی نیز مطرح شده است، در بررسی و نقد سخنان افراد، به ویژه اگر به نام باشند و بالاخص اگر جایگاهی در قدرت و حکومت داشته باشند، توجه به محور «چرا گفت» که نقش بسیار تعیین کنندهای در تبیین «چه گفت» دارد ضروری میباشد و حساسیتهای ایجاد شده نسبت به سخنان ایشان نیز بیشتر از این جهت است و نه تنها صرف جملهی بیان شده و طرح یک مبحث نظری توسط ایشان. و گرنه نظریهپردازانی که دیدگاهها و حرفهای خطایی دارند بسیارند، اما برای کسی مهم نیست. لذا قبل از یک پاسخ تحلیلی نسبت به جوابهای رسیده و حدیث قدسی فوق، به چند نکتهی مهم اشاره میشود:
الف – میگویند چرا معترضید که یک مقام سیاسی سخن دینی و معرفتی بگوید، مگر شما سکولار هستید؟ خیر. اتفاقاً آن مسئول سیاسی که اعتقادات اسلامی نداشته یا دین را از سیاست جدا بداند، به درد این نظام دینی نمیخورد. اما این دلیل نمیشود که هر مسئولی جایگاه، موقعیت و امکانات دولتی را صرف تبلیغ اندیشههای نادر شخصی خودش بنماید و جریان فکری ایجاد کند. ایشان میتوانند بسیار راحت در یک نشست علمی یا معرفتی در جمعی از اهل فن که خودشان میپسندند بنشینند و اعتقادات خود را نسبت به مباحثی چون «مکتب ایرانی» - «دفن اسلام بدون ایران» و یا «خدا شدن انسان» و ... مطرح کنند و پاسخ مستقیم یا غیر مستقیم نیز بشنوند. یا اعلام کنند که من مایلم در مورد مباحث نظری و شخصی خودم با دیگران مناظره کنم. نه این که از تریبون اجلاس ایرانیان مقیم خارج مبحث «مکتب ایرانی» و در دیدار با خبرنگاران زن مبحث «خدا شدن انسان» را مطرح کنند و نیز مدعی شوند که آن چه گفتم اسلام ناب محمدی (ص) و سخنان حضرت امام (ره) میباشد!
ب – ما به رئیس جمهور محبوب و مکتبی، جناب آقای احمدی نژاد نیز ضمن آن که هشدار میدهیم «گویا آقای مشائی هم امتحان شماست، پس خیلی مراقب باشید»، گلهای برادرانه داریم که نباید به جای تذکر به ایشان، پشت تریبون رسمی قرار گرفته و ضمن تأیید حرفهای ایشان مبنی بر این که حرفهای دولت و نظام است، بگویید خوب هر کس حرفی دارد بحث کند. بسیار خوب، شما که به شیوههای دیپلماتیک وارد هستید. ما هم مثل شما در مقابل دعوت به مناظره با آمریکا، میگوییم: ما فرافکنی عمومی از یک سو و مناظره شخصی پشت در بسته از سوی دیگر را قبول نداریم. ایشان پشت تریبون دولتی و پخش سراسری در جهان و در جمع خبرنگاران یک نظریهی شاذ دادند تا فرافکنی شود، ما هم در جمع خبرنگاران و دوربینهای تلویزیونی با ایشان مناظره میکنیم. فرار نیست که ایشان هر چه خواستند علنی بگویند و پاسخها همه خصوصی یا به واسطه باشد!
پ – تعجب است که هر کس که مخالف اسلام است و یا نظریههای نادر خود را همهی اسلام میداند، هر چه میخواهد پشت تریبون عمومی و دولتی یا در رسانهها میگوید، اما اگر کسی جواب داد، یا گفت: سخن شما مخالف اسلام است و یا گفت این حرفها امنیت ملی را به خطر میانداز و یا هر نظریهی دیگری در مقابل آن سخنان ارائه نمود، فریاد بر میآورند که آقا چرا صدا بلند میکنید، چرا بحث آزاد نمیکنید، چرا برای آزادی بیان ارزش قائل نیستید... و من شکایت میکنم؟ اتفاقاً این عین آزادی بیان و بحث است. شما پشت یک تریبون بینالمللی و دولتی گفتید: مکتب ایرانی! مخالف شما هم پشت یک تریبون گفت: این حرف خلاف اسلام است. دیگر مباحثهی آزاد و آزادی بیان از این بیشتر چه میشود؟! چرا در این نظام هر کس هر چه دلش میخواهد بر ضد دین و نظام میگوید، اما پاسخش تخطئه و یا اختناق و یا ... نامیده میشود؟! آیا تنها تعریف آزادی اندیشه و بیان این است که هر کس حرفی بر مخالفت داشت فریاد بزند و هیچ کس هم جوابی ندهد؟! آیا به نظر شما بیان و فرافکنی «مکتب ایرانی» در کنار مکتب اسلام آزادی بیان است، اما اگر کسی گفت که این سخن امنیت ملی را به خطر میاندازد، باید تهدید به شکایت شود؟ آیا این اختناق نیست؟! اگر این طور باشد، پس بهتر است مخالفین شما به جای پاسخ، همگی از دست شما شکایت کنند. آیا این را میخواهید؟!
ت – ما میگوییم: شما در یک اجلاس سخن از «مکتب ایرانی» به میان میآورید که قطعاً نه یک خطای لفظی است و نه نفهمیده چنین واژهای را مطرح میکنید، بلکه این جریان را عالماً و عامداً مطرح کردید و از بازتاب آن نیز آگاه بوده و برای آن نیز برنامهریزی مدونی دارید، در مقابل علما و دانشمندان نیز با شما مخالفت کردند که این سخن شرکآمیز است. اگر قرار باشد مکتب دیگری کنار اسلام مطرح باشد، فرقی نمیکند بین مکتب مارکسیسم – مکتب فرانکفورت – مکتب فمینیسم – مکتب پست مدرنیسم یا مکتب ایرانی. به نظر اسلام همگی باطل هستند. لذا شما به عنوان آزادی عقیده، اندیشه و بیان میتوانید طرفدار مکتب دیگری به نام «مکتب ایرانی» باشید، اما حق ندارید که آن را «اسلام ناب محمدی ص» معرفی کنید که اگر لازم بود شخص پیامبر اکرم (ص) مردم را به جای اسلام به «مکتب ایرانی» یا «اسلام ایرانی» و ... دعوت مینمودند نه آن که ناسیونالیسم را به هر شکلش اندیشه جاهلی خوانده و محکوم نماید. حال چرا معترضید که چرا جواب شما را میدهند؟ چرا میگویید که این صدا بلند کردن است؟ چرا میگویید: این بستن دهان و اختناق است؟! خیر. شما حرف بیربطی را به اسلام ناب محمدی (ص) نسبت دادید و علمای اسلام گفتند که اینگونه سخنان شرک است. حالا شما در پاسخ میگویید: منظورمان این نبود – شما نفهمیدید – منظور خدمات متقابل ایران و اسلام بود – منظور فلان و فلان بود و ...! در هر حال با این مواضع جدید یا اذعان دارید که حرف خطایی زدهاید، پس بهتر است که با همان صراحت به خطا اقرار کنید. یا حرف را بیان کردهاید، کلید آن چه در ذهن داشتید را با اهداف معین زدهاید، فرافکنی ژورنالیستی لازم را هم انجام دادهاید و میخواهید با این توجیهات زهر آن را بگیرید و کار خود را بکنید! که در این صورت باید بگوییم که نباید مردم، علما و دانشمندان را این قدر ساده یا احمق فرض کنید. همه میفهمند. بزرگترین خطای آمریکا، انگلیس، اسرائیل، ستون پنجم و ... این بوده که گمان میکردند و میکنند «مردم نمیفهمند»!
ث – اما راجع به حدیث قدسی فوق که میفرماید: ترجمه: «ای بندهی من اطاعت مرا به جای آور تا آنجا که تو را مثل خود کنم. من میگویم باش و بود میشود» نیز لازم است به نکات ذیل با دقت تمام توجه شود.
اولاً: اگر واقعاً مباحث مطروحهی ایشان، اگر چه ناشی از فهم و استنباط ناصحیح از احادیث قدسی میباشد، ناظر به حدیث فوق است، چرا مطلب را در جمع خبرنگاران و برای عموم مردم مطرح مینمایند؟! آیا ایشان نمیدانند که هر سخنی برای عمومی نیست و مثلاً نمیشود رفت وسط میدان شهر ایستاد و فلسفه ملاصدرا یا عرفان محیالدین عربی را بدون هیچ مقدمهای شعار داد؟! یا میدانند، اما از طرح عمومی آن منظور و هدفی دارند؟! به نظر ما چون ایشان را فرد باهوشی میدانیم و بالاخره رئیس دفتر رئیس جمهوری چون آقای دکتر احمدی نژاد میباشد و ایشان نیز دفاع از آقای مشایی را اولیتر از هر موضوع دیگری میدانند، فرض دوم صحیح است.
ثانیاً: این حدیث قدسی نه اشارهای به «خدا شدن» انسان دارد و نه اشارهای به «اتخاذ تصمیم و اراده به جای خدا» دارد، بلکه اشارهی آن به «خدایی شدن» انسان میباشد.
به انسان اسمای الهی آموخته شد و در وجود و فطرت او نیز بالفعل و بالقوه شرایط لازم برای رشد و کمال و تقرب به هستی مطلق (خداوند متعال) نهاده شد و راه رشد و سعادت و نیز سقوط انحطاط نیز به او نشان داده شد و حتی صفات کمال و رذایلش نیز به او الهام گردید «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». حال انسان مکلف است که عقل خود را بکار بندد، نفس را به کنترل درآورد و حاکمیت بر مملکت وجود را در اختیار خود بگیرد و با تأسی و تبعیت از نبیاکرم (ص) و حجج الهی (ع) راه رشد را تا وصال محبوب و لقای معبود بپیماید:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (آل عمران – 31)
ترجمه: بگو اگر خدا را دوست مىداريد (كه بايد هم بداريد) بايد مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان بيامرزد كه خدا آمرزگار و مهربان است.
بدیهی است هر کسی به سوی محبوب خود شتابان است و عاقبت نیز به محبوبش میرسد (خواه نار و خواه نور)، یا قه قول امیرالمؤمنین علیهالسلام هر کس با محبوبش محشور میشود، اگر چه محبوبش یک چوب باشد. پس هر آن که محبوبش به جای نفس یا هواهای دیگر، خداوند متعال شد، از آن جهت که مشتاق رسیدن به محبوب است، از نبی اکرم (ص) که راه رسیدن را میداند و بدان سو میرود تبعیت میکند و به نتیجه نیز میرسد.
مؤمن در این مسیر، در هر گامی بیش از گام گذشته، تجلی اسماء و صفات الهی میشود. و حدیث فوق مثل آن است که بفرماید: تبعیت کن تا علم خود را در تو تجلی دهم – تبعیت کن تا قدرت خود را در تو تجلی دهم – تبعیت کن تا رأفت یا همهی اسمای جلال و جمال خود را در تو تجلی دهم …، در این حدیث قدسی نیز فرموده است از من اطاعت کن (نه این که جایگزین من باش) تا قدرت خلاقیت خود را در تو تجلی دهم. چنان چه ما این قدرت را در انبیا و اوصایای الهی تجربه کردهایم. حضرت موسی (ع) با همین تجلی عصا به دریا زد و دریا به دو نیم شد، حضرت عیسی (ع) با همین تجلی مرده را زنده مینمود و پیامبر اکرم (ص) نیز با همین تجلی قدرت الهی «شق القمر» یا دیگر معجزات را انجام داد. اما نه تنها همهی این امور بر اساس ارادهی الهی و باذن الله انجام شد، بلکه مکرر به پیامبرش (ص) فرمود که اینها از تو معجزه میخواهند، ولی بگو که به خواست آنها یا ارادهی تو نیست، بلکه در اختیار خداست و حتی بدین مضمون نیز فرمود: که ای پیامبر من تو خیلی عجله داری که همهی حقایق را زود به مردم بگویی، اما نه صبر کن تا خودمان به تو بگوییم که چه موقعی کدام مطلب را بگویی و نیز دقیقاً آن طور که ما میگوییم به آنها بگو. (طه 114 و نیز القیامه 16) و حتی فرمود که تو خیلی علاقه داری که همه هدایت شوند و دعوت را بپذیرند، ولی چنین نخواهد شد (الشعراء- 3). یعنی اگر چه اشرف و اکمل مخلوقات هستی، اما کارها به ارادهی تو نیست. امام علی علیهالسلام که احدی به مقام او نخواهد رسید، فرمود: خدای را شناختم به دگرگون شدن ارادهها و بر هم خوردن تصمیمات، چون کارها بر وفق مراد من نگردید، فهمیدم امور را رشته به دست دیگریست. یعنی صریحاً اقرار دارند به این که همیشه کارها موافق هر آن چه ما تصمیم میگیریم و ارداه میکنیم نیست، بلکه این ارادهی دیگری [خداوند متعال] است که محقق میگردد.
پس احدی نمیتواند به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای او اراده کند و وقتی به کمال رسید به جای او بنشیند. بسیار فرق است بین مقام خلیفةاللهی یا «جانشینی» با مقام «جایگزینی»! و آن چه ایشان به صراحت گفتهاند «جایگزینی» است نه «جانیشینی»!
آری، در حدیث قدسی دیگری آمده است که انسان با انجام واجبات و نوافل به حدی از رشد و کمال میرسد که خداوند او را محبوب داشته و به جای عقل او قیام میکند – به جای او بیند – به جای او عمل میکند و ...، یعنی انسان در این مقام دیگر «من» و «منیت» ندارد، هر چه است تجلی خداوند متعال است. البته به حد ظرفیت وجودی او. چشم او میشود «عینالله» و دست او میشود «یدالله» و خونش میشود «ثارالله». یعنی او تجلی اسماء الهی میشود و اراده و مشیت الهی نیز در او و افعالش تجلی مییابد. اما آن چه آقای مشایی گفتهاند، بر عکس این مطلب است. یعنی انسان به جای خدا مینشیند – به جای او تصمیم میگیرد و به جای او اراده میکند. و این خلاف یک بینش توحیدی است.
ج – مخاطبین و خوانندگان گرامی دقت نمایند که از مصادیق «شبهه» همین است. یعنی بخشی از سخن حق با بخشی از سخن باطل به گونهای به هم شبیه میشوند که در این میان حق مشتبه میگردد. در این مبحثی که ایشان مطرح نمودند نیز شاید اختلاف نظر به ظاهر کوچک و فقط یک لفظ باشد، اما همین زاویهی کم منشاءیک انحراف بزرگ و مسئلهساز در شئون متفاوت شخصی و اجتماعی و بعدها سیاسی خواهد بود.
این اختلاف نظر امروز با همین کلمهی سادهی «به جای» شروع میشود. تفاوت دو دیدگاه در جا به جایی «باذن» و «به جای» است. انسان به اذن خدا همه کار میکند. حتی میتواند اراده و خلق کند و این مقامات را در انبیاء و اوصیای الهی تجربه کردهایم. اما نه «به جای خدا مینشیند» - «نه به جای خدا تصمیم میگیرد» و نه «به جای خدا اراده میکند». این همان نکتهی انحرافی [و البته حتماً هدفدار] میباشد.
از ایشان سؤال میکنیم که وجودهای اکملی چون اشرف مخلوقات و مظهر اتم اسمای الهی، یعنی پیامبر اعظم (ص) و ائمهی اطهار (ع) که در مقام رشد الهی به «قاب قوسین» و حتی نزدیکتر رسیده بودند، چنان چه حق تعالی خود دربارهی وجود مقدس حضرت نبی اکرم (ص) میفرماید:
«وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ * ثمَُّ دَنَا فَتَدَلىَ * فَكاَنَ قَابَ قَوْسَينِْ أَوْ أَدْنىَ» (النجم – 7 تا 9)
ترجمه: و در بلندترين افق جاى گرفته * و در عين بلندى رتبهاش به خدانزدیک و حتی نزديكتر شده * او رسول را آن قدر بالا برد كه بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند.
آیا ایشان در این مقام رشد به جای خدا نشستند و به جای او تصمیم گرفته و اراده نمودند؟! و یا به این مقام که رسیدند مخاطب وحی الهی قرار گرفته «فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى(10 – همان سوره)» و مأمور به اطاعت محض و ابلاغ به دیگران شدند؟! آیا سیدالشهداء، امام حسین علیهالسلام در اوج مقام خود در قتلگاه، به جای خدا اراده مینمایند، یا «الهی رضیً به رضاک» میگویند؟! آیا ائمهی اطهار (ع) که در آن مقام و اوج کمال خلقت هستند در دعاهای خود با گریه و انابه عرض میکنند که «الهی هیچ ارادهای جز ارادهی تو وجود ندارد»، یا به جای خدا اراده میکنند؟!
این واژههایی چون: «خدا شدن» و «به جای»، همان محل اختلاف و شکافی بسیار بزرگ و خطرناکی است که با جملات بعدی چون: «منظور این نبود» یا «شما نفهمیدید» نیز قابل توجیه نمیباشد.
با توجه به مطالب فوق که سعی شد به زبان ساده و قابل استفاده عموم مطرح گردد، اینک از ایشان در فضایی به دور از جنجالهای سیاسی و ژورنالیستی و در حال و هوای به اصطلاح درس و بحث مدرسهای، فقط یک سؤال داریم:
- آیا ایشان هنوز معتقدند که بشر «به جای خدا مینشیند و جایگزین میشود و نه جانشین» و «به جای او تصمیم میگیرد و اراده میکند» و یا نه منظورشان این بود که بشر به حدی از رشد و کمال میرسد که «خلیفه یا جانشین خدا میشود» - «مظهر اسمای الهی میگردد» - «به اذن او هر کاری میکند» و تصمیم و ارادهی الهی در او تجلی مییابد؟
اگر منظور دوم را در نظر دارند، حرف جدیدی نزدهاند و فقط بیمورد و بیجا و به خطا طرح نمودهاند و دیگر نباید بحث را ادامه داد و توافق حاصل است. اما اگر هنوز بر همان نظر «به جای» هستند، مسئله ساده و شوخی نیست و آمادهی هر گونه مناظره نیز هستیم.
پس، در فضای باز بیان اندیشه، عقیده و آزادی بیان، منتظر پاسخ روشن و صریح ایشان میمانیم.
- تعداد بازدید : 3843
- 21 مرداد 1389
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: قرآن