ش (شیراز): من قبول دارم که خدایی هست، آخرتی هست، فرشتگانی هستند که امورات را انجام میدهند و ...، ولی هیچ نیازی به خدا احساس نمیکنم، نعمات خداوند (چشم و گوش ... یا ارسال انبیاء و هادیان) نیز جای شکر ندارد، چون اگر نمیداد که حکیم نبود! مبادا نیازی باشد که من نمیدانم؟
x-shobhe: با توجه به اهمیت سؤال، لازم است به نکات ذیل با دقت و درایت تمام توجه شود:
الف – چون به اصول اولیهای مانند: وجود حق تعالی، قیامت، فرشتگان، انبیاء و ... اعتقاد دارید، بحث راحتتر انجام میشود. باید دقت شود که فرق است میان آن که گمان شود «به خدا نیازی نیست»، یا آن که کسی گمان کند «من به خدا نیازی احساس نمیکنم»! چرا که بسیاری از چیزها وجود دارند که انسان یا نمیشناسد و یا احساس نمیکند و یا درک نمیکند و به قول حکما «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود»، یعنی عدم وجدان و درک، دلیلی بر عدم وجود نمیباشد.
پس، اول باید متوجه شد که آیا اساساً نیازی به خداوند نیست، یا آن که هست، ولی من در خود احساس نمیکنم؟ پاسخ بخش اول که مشخص است. اگر به خداوند نیازی نبود، پس وجود و عدم او، یا افاضه و عدم افاضهی او یکسان بود! و خدایی که وجود و عدمش یکسان باشد، اصلاً خدا نیست. چرا که این یکسانی از صفات ممکنات است. و یکسانی در افاضه یا عدم افاضه نیز رد و نفی حکمت وجودی موجودات است و خدایی که حکیم نباشد، خدا نیست.
بدیهی است که هر موجودی در اصل وجود و سپس بقای خود، نیازمند است. چرا که نه خود میتواند خود را به وجود آورد و نه میتواند به صورت مدام به خود هستی بخشد. چرا که موجود (انسان) نمیتواند چیزی را که ندارد، به خود یا دیگری اعطا کند «معطی شیء نمیتواند فاقد شیء باشد». کسی که علم ندارد نمیتواند به دیگری تعلیم دهد و کسی که قدرت ندارد نمیتواند دیگری را قادر کند و کسی که حیات ندارد نمیتواند حیاب بخش باشد. پس همهی موجودات فقیر و نیازمند هستند و این نیاز به اصل وجود است. دقت فرمایید که منظور از اصل وجود، فقط اصل و ابتدای پیدایش نیست، بلکه هر چیزی در هر دمی «وجود» مییابد، وگر نه عدم و نیستی است.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر -15)
ترجمه: اى مردم! شما محتاج به خداييد و خدا تنها بىنياز و ستوده است.
ب – با توجه به این که نیاز مخلوق به خالق خود و مرزوق به رازق خود و حی به محیی خود و ...، یک نیاز ذاتی است، اگر کسی گمان کند که نیازی احساس نمیکند، ناشی از بی توجهی او به حقایق عالم هستی و یا معطوف شدن توجهاتش به غیر است، نه این که نیازی ندارد. مثل کسی که علم ندارد، اما نیازش به علم را احساس نمیکند! و یا غنی نیست، ولی نیازش به غنا را احساس نمیکند! یا سالم نیست، اما نیازش به سلامتی را نیز احساس نمیکند!
دقت شود که انسان معلومات بسیاری دارد، اما گاه به علت بیتوجهی، علم به علم ندارد، یعنی از آن چه میداند غافل میگردد، که یکی از اهداف ارسال انبیای الهی با وحی و دلایل روشن، همین «تذکر»، یعنی معطوف نمودن توجه و یادآوری آن چیزی است که انسان میداند، اما از آن غافل شده است. چنان چه میفرماید:
« فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ» (الغاشیه - 21)
ترجمه: پس تو اى پيامبر ايشان را تذكر بده كه وظيفه تو تنها همين تذكر (توجه دادن و یادآوری) است.
اگر دقت نمایید، همین طرح سؤال و این که فرمودید: «میترسم نیازی باشد که من آن را ندیدم»، نشان از نیازمندی به خداوند متعال است. چرا که احساس نیاز به علم نمودید و کسی به جز خداوند علیم، علمی ندارد که به شما بدهد. حال این که علم را به واسطههای متفاوتی به شما افاضه میکند، بحث دیگری است که دلیل بر بینیازی از او نیست.
ج – احساس بینیازی، دلایل متفاوتی دارد که اصل آنها «غنی» دیدن خود است. چرا که انسان اگر «غنی» نباشد، حتماً نیازمند است و اگر احساس نیاز نمیکند، لابد خود را غنی میبیند. و البته همان طور که خداوند متعال میفرماید: خود را غنی میبیند، یعنی گمان میکند که بینیاز شده است، نه این که واقعاً غنی شده باشد:
«كلاََّ إِنَّ الْانسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنىَ» ((العلق 6-7).
ترجمه: چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلماً طغيان مىكند * به خاطر اين كه خود را بى نياز مىبيند.
آری، انسان مسلماً طغیان میکند، یعنی از پوسته و چارچوب و اصل خود خارج میشود، اگر خود را غنی و بینیاز ببیند.
غنی و بینیاز دیدن خود، الزاماً به این شکل نیست که کسی فرعون شود و مدعی شود که خود إله و رب است و إلهی وجود ندارد و یا به او نیازی ندارد، بلکه ممکن است به خود و داراییهای خود نگاه کند و احساس بینیازی نماید. مثلاً (طبق مثال شما) بگوید: وجود که دارم – چشم و گوش و فهم هم که دارم – ملائک هم که هستند – انبیا و کتاب را هم که دارم، پس دیگر نیازی به خدا ندارم!
بدون این که وارد مباحث حکمی و فلسفی شویم، کافی است که کسی که چنین گمان نموده، از خود سؤال نماید: آیا به وجود و برخورداری از چشم و گوش و فهم و ملائک و انبیایی که گمان میکنم وجود آنها مرا بینیاز کرده است، نیازی دارم یا خیر؟ مسلماً پاسخ مثبت است. پس ثابت میشود که نیاز دارد. و اصل نیازش به کسی بر میگردد که به او چشم و گوش و ملک و انبیا داده است. پس اگر (چنان چه مرقوم نمودید)، امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند که «به حد احتیاجت به خدا عبادت کن»، نه تنها چنین نتیجهای نمیدهد که من نیازی ندارم پس عبادت نمیکنم، بلکه حاکی از آن است که سرتاسر وجودت و دم به دم حیاتت نیازمند به اوست. پس در این حد عبادت کن.
د– مرقوم نمودید: نظر به این که فرشتگان مأموریتهایی دارند که تخطی نمیکنند، پس نمیدانم آن که نیازم را بر میآورد فرشتگان هستند یا خدا؟ دقت نمایید که آیا فرشتگان خود مستقل و بینیاز هستند و یا نیازمند و مأمور؟ آنها چه دارند که به شما بدهند؟ مالک چه چیزی هستند که اگر شما مسئلت نمودید و با دعا یا در عمل اعلام نیاز نمودید، به شما اعطا کنند؟! آنها نیز مخلوقاتی هستند چون شما. بر عهدهی آنان نیز وظایفی محول شده است، چون شما.
مثل این است که آقای «الف»، از آقای «ب» پولی مطالبه کند. سپس آقای «ب» پولی را به آقای «ت» که خدمتکار اوست بدهد و امر کند که این را به آقای «الف» برسان. سپس آقای «الف» پس از وصول پول بگوید که نمیدانم آن را آقای «ب» داده است یا آقای «ت»؟
مثال روشنتر آن که خداوند میفرماید بادها را میفرستم، بدینوسیله ابرها را به حرکت در میآورم، آنها را باردار میکنم و بارانی حیات بخش میفرستم. سپس انسان بگوید: معلوم نیست که باد، ابر و ... باران فرستاد یا خدا؟ و اگر من به باران و برکات آن نیاز دارم، این نیازم به باد و باران است، یا به خدای خالق، مربی و ارسال کنندهی باران؟
«وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (الأعراف - 57)
ترجمه: و او است كه در پيشاپيش رحمت (باران) خود بادها را مژده دهنده مىفرستد تا آن گاه كه ابرى سنگين بردارد آن را به سرزمين مرده برانيم بدانوسيله آب فرو باريم و با آن آب از هر گونه ميوهها (از زمين) بيرون آوريم، هم چنان مردگان را بيرون آوريم شايد شما متذكر شوید.
پس اگر چه خداوند متعال بر اساس علم، حکمت و نیاز ما، برای هر امری واسطهای قرار داده است، اما خود آن واسطهها مخلوق، نیازمند و مأمور هستند و نیاز ما نیز به مالک و صاحب آنهاست. چون آنها از خود هیچ ندارند.
ﻫ– و اما راجع به این که اعطا و افاضهی نعمات مادی (چشم و گوش و ...) و معنوی (انبیاء و هدایت) از حکمت خداوند است و اگر چنین نماید دیگر حکیم و در نتیجه خدا نیست، پس شکری هم لازم نیست! باید دقت شود به معنی «شکر».
منظور از شکر نمودن و شاکر بودن، این نیست که انسان به لفظ و به زبانهای متفاوت بگوید: متشکرم، ممنونم، مرسی یا ...! آن جه به لفظ گفته میشود فقط اظهار و بیان است که اگر با باور قلبی تطبیق نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد و چه بسا اگر از روی ریا گفته شود، خود به یک ضد ارزش مبدل میگردد.
شکر، یعنی قرار دادن هر چیزی به جای خودش. مانند عدل که همین معنا را میدهد. لذا خداوند خود شاکر است و یکی از اسمای الهای «شاکر» میباشد. بندهی صالح نیز کسی است که اسمای خدا دائماً و بیش از پیش در او تجلی کند. پس بنده باید همیشه شاکر باشد.
شکر بنده یعنی استفاده صحیح از هر نعمتی که البته مستلزم شناخت صحیح از اهداف و هدف غایی است. مثلاً اگر چشم و گوش، دو ورودی برای کسب علم، اطلاعات و آگاهی است، باید دقت شود که کدام علم و به چه هدفی؟ اگر هدف انسان رشد و کمال باشد که نهایت آن به ارتقای درجات هستی و تقرب به کمال مطلق (خداوند متعال) میانجامد، شنیدن هر چیزی که با این هدف مغایرت و ضدیت داشته باشد، ناشکری خواهد بود. پس، اگر چه خداوند متعال از حکمت و کرم خود نعماتی عطا نموده است، اما شکر آنها واجب است. عقل نیز حکم میکند که انسان نعمت را درست استفاده کند و نه این که آن را ضایع نماید. به این میگویند «شکر».
و– در مورد «لذت» عبادت و بندگی که مرقوم نمودید درک نمیکنید! اگر به خود دقت نمایید، متوجه میشوید که کاملاً و هر لحظه درک میکنید. منتهی به علم خود علم پیدا ننمودهاید که با اندکی توجه حاصل میشود.
لذات عبادت، بندگی، شکر، احساس نیاز، دعا، استجابت و ...، همان لذت وجود و نیل به کمال است که در سرشت همگان [از کافر تا مؤمن] نهادینه شده و موج میزند.
این که (چنان چه مرقوم نمودید) هر انسانی به دنبال لذات میرود، ریشه در همان نیاز و عشق او به کمال است. کیست که از رفع نیاز که همان نیل به کمال است، لذت نبرد؟! اگر انسان نقص و نیاز نداشته باشد، عشقی هم به کمال نخواهد داشت، لذا هیچ گاه حرکتی نمیکند. چرا که حرکت، برای رسیدن است و رسیدن یعنی به دست آوردن و حصول کمال.
عشق به کمالات (علم، قدرت، زیبایی، سلامتی، غنا، عظمت، جلال، جمال و ...) در همگان وجود دارد، چرا که اینها همه عشق به کمال مطلق «خداوند متعال» است. رسیدن به این کمالات نیز اوج لذت انسان است و به همین دلیل هیچ لذتی بالاتر از «لقاء الله» نیست.
اگر مشاهده میشود که انسان به مظاهر و تجلی کمال در موجودات نیز عشق میورزد، به خاطر همان عشق به کمال است. چرا زیبایی را دوست داریم؟ چرا علم را دوست داریم؟ چرا قدرت را دوست داریم؟ و ...؟ چون جمیل، علیم، قادر و ... را دوست داریم. و این که مشاهده میشود گاهی انسان مبهوت و مألوه این جلوهها میشود و از جلوه کننده غافل میگردد، به خاطر این است که در یافتن مصداق خطا میکند. گمان میکند آن زیبایی که او نیازمند و عاشق آن است، همین دختر، پسر، گل، طبیعت و یا ... میباشد! یا آن قادر و قدرتی که او عاشق آن است، همین میز، شغل، ریاست، مدیریت، حکومت و ... میباشد. در حالی که اینها همه مظاهر و جلوههای محدود هستند، ولی نه معشوق اصلی محدود است و نه عشق عاشق به او حدی دارد. پس نه تنها رسیدن عاشق به معشوق و لقای او «لذت» است، بلکه اساساً لذتی جز آن وجود ندارد. انسان از رفع نقص و نیاز، یعنی رسیدن به کمال و در نهایت کمال مطلق، لذت میبرد. خداوند کریم نیز میفرماید: آنان که فهمیدند کمال مطلق اوست و لذت مطلق تقرب و لقای اوست، لذا امید به رسیدن، آرزوی کمال و اشتیاق لقاء دارند، به او ایمان میآورند و با عمل صالح، یعنی آن چه برای رسیدن لازم است انجام دهند، آرزوی خود را محقق میکنند و هیچ مظهری را به جای او معبود و معشوق قرار نمیدهند:
«... أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (الکهف - 110)
ترجمه: ... حق اين است كه خداى شما يگانه است پس هر كه اميد دارد كه به پيشگاه پروردگار خويش رود بايد عمل شايسته كند و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
- تعداد بازدید : 2332
- 24 مرداد 1389
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی شکر