مشاور – مشکلات دختر خانمها از خواستگاری تا عقد و از عقد تا عروسی/ علت فرار خواستگارها
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (نکتهها به قلم شما):
سلام عزیزان؛
به اسم و رسم حقیر (خانم ...) کاری نداشته باشید، نه مطب دارم، نه دفتر مشاوره و نه اسم و رسم، اما به جهت برگزاری جلسات درس و بحث دینی به ویژه در زمینهی اخلاق یا روشهای همسریابی و همسرداری، حشر و نشر بسیاری با دختر خانمهای جوانِ در شرف ازدواج یا تازه متأهل دارم، لذا برای مشاوره، مراجعات بسیاری از اقشار متفاوت دارم.
شنیدن درد دلها، مشکلات، معضلات، اختلافات و اسباب فرار خواستگارها و یا به هم خوردن عقدها، قبل از عروسی و ...، ضمن آن که موجب تألم خاطر میگردد، قابل تأمل نیز میباشد؛ لذا تصمیم گرفتم برخی از موارد را که مشابهش کثرت داشت، جهت اطلاع همه عزیزان، [به ویژه دخترخانمهای جوان که با بحران کمی خواستگار و کاهش ازدواج و یا عدم پایداری زندگی مواجه هستند] به این پایگاه ارسال نمایم؛ چرا که خود پاسخ بسیاری از سؤالات و شبهاتی هست که شاید هیچگاه مطرح نگردد. حال به این چند نمونه خوب توجه کنید و نظر دهید که مشکل کجاست؟ مقصر کیست؟ راه علاج کدام است؟
*- مؤمنه و محجبه هستم؛ بر رو رویی هم دارم، لیسانس گرفتم. پدرم حرفی ندارد، اما مادرم با ازدواج من مخالف است و هیچ خواستگاری را راه نمیدهد؟!
*- خواستگاری خوبی داشتم، از هر حیث مورد قبول بود و به هم میخوردیم؛ اما من گفتم: قصد دارم پس از ازدواج به تحصیل و کارم ادامه دهم. او نیز گفت: اما من درآمد خوبی دارم، نیاز به اشتغال تو نیز ندارم و به دنبال همسری برای خود و مادری برای فرزندان آیندهام هستم. من قبول نکردم و او نیز دیگر نیامد! چرا؟ مگر حرف بدی زدم یا خواستهی نامشروعی داشتم؟!
*- خواستگاری مناسب برای من آمد. قرار شد که تا آخر هفته پاسخ دهد، اما نداد. مادرم عصبانی شد، با هم در خانهی آنها رفتیم و مادرم معترضانه به آنها گفت: باید به ما بگویید که چرا دختر ما را نپسندید و ظرف یک هفته پاسخ مثبت ندادید و دعوایی راه افتاد. آنها هم گفتند: پاسخ مشخص است، مخالفیم و خوش آمدید. آیا این حق ما نبود، پس چرا ناراحت شدند؟!
*- بالاخره در میان خواستگارها، جوانی به خواستگاری من آمد که ارشدش را در حقوق گرفته بود. من نیز در همین رشته تحصیل میکنم. از او پرسیدم: آیا موجب رشد بیشتر من خواهی بود یا حقوق من را پایمال خواهی کرد؟ پرسید: یعنی چه؟ لطفاً توضیح دهید؟ گفتم: خودت میدانی که من بسیار با هوش هستم و از دانشجویان ممتاز هستم. گفت: بله میدانم. گفتم: پس مایلم به تحصیل ادامه دهم. گفت: چه بهتر. گفتم: میخواهم وکیل شوم. گفت: این هم مانعی ندارد، با هم کار میکنیم. گفتم: من یک دختر اجتماعی هستم و فعالیتهای دیگری هم دارم. پرسید: مثلاً؟ گفتم: دوشنبهها با دوستان کوه میروم، چون مربی هستم – پنجشنبهها با دوستان شنا میروم، چون در شیرجه حرفهای هستم – هفتهای سه روز هم کلاس زبان انگلیسی میروم، چون باید این زبان را کامل یاد بگیرم و استعدادش را هم دارم ... – پرسید: شما چند شنبهها منزل تشریف میآورید؟ خندیدیم؛ اما او رفت و دیگر برنگشت. چقدر احمق و خودخواه بود! چه بهتر که نیامد.
*- با خواستگاری که مقبول واقع شد، عقد کردم. پس از مدتی از او خواستم حالا که عقد کردیم، با هم ارتباط زناشویی داشته باشیم و بالاخره چنین شد. پس از مدتی اختلافات شدید شد و قبل از عروسی جدا شدیم. خواستگار دیگری آمد که خیلی هم خوب، مذهبی و هیئتی بود. پس از موافقتهای لازم، به عقد او درآمدم؛ البته از عقد قبلی من و این که دختر نیستم، بیاطلاع بود. پدرم هم نمیدانست، اما مادرم میدانست. همین درخواست را از او نیز کردم و با اصرار زیاد قبول کرد. اما نمیدانم از من چه دید که از فردایش پا در یک کفش کرد و گفت «طلاق». هر چه میکنیم فایده ندارد، میگوید: من با تو زندگی نمیکنم، همه مهریهات را هم میدهم، اما طلاق. آیا من تقصیری داشتم؟
*- با این کمبود خواستگار، بالاخره پسر مناسبی به خواستگاری من آمد که یک دیگر را پسندیدیم. اما در جلسه دوم، کمی راجع به مهریه بحث داشتیم و کمی هم راجع به شرایط دیگری که من داشتم. بالاخره نتیجه این شد که گفت: «پس من بروم فکر کنم». هفتهای گذشت و تلفنی خبر دادند که پسر این مهریه و شرایط را پذیرفته و میخواهد دوباره بیاید. پدرم گفت: اگر بیاید، صدتا سکه روی مهریه میگذارم تا دیگر نگوید: بروم فکر کنم! بالاخره آمد و پدرم نیز مهریه جدید را مطرح کرد. باز کار به اینجا کشید که گفت: پس من بروم و فکر کنم. پدرم گفت: برای این که ادب شود، این بار که آمد، صدتا سکه دیگر رویش میگذارم. اما مهم این است که او دیگر نیامد. به راستی چرا این خواستگارها این قدر سست هستند؟!
*- خواستگار خوبی دارم، از هر حیث مطلوب است. یک دیگر را نیز پسندیدیم و توافقات نیز حاصل شده است، اما میترسم و میخواهم جواب رد بدهم!
مشاور: چرا؟
دختر: چون آذری (ترک) است. ما اراکی هستیم. البته نسل ما؛ وگرنه هر دو متولد و بزرگ شدهی تهران هستیم.
مشاور: حالا مگر آذری (ترک) بودن بد است که شما ترسیدید؟ خیر. بلکه شنیدم آذریها خیلی آداب و معاشرتی هستند. به هم دیگر علاقه و وابستگی دارند، نه تنها خانواده، بلکه خویشان.
مشاور: خب چه از این بهتر؟
دختر: نه، مشکل این است که اگر قرار باشد خانه ما میهمان بیایند و احتمالاً مجبور به پذیرایی شام شوم، من نیستم. آخه، میدونید (با کلی ناز حق به جانب)؛ من یه کمی ضعیفم، حال و حوصلهی شام پختن و پذیرایی ندارم، البته مادرم هم همین طور است! پس بهتر نیست جواب رد بدهم؟
*- دانشجو هستم، مذهبی و البته معاشرتی. به خواستگاری که توافق کرده و قرار عقد گذاشته بودیم، گفتم: پس فردا تولد من است. از پدر و مادرم اجازه خواست که مرا شام بیرون ببرد و آنها نیز اجازه دادند. به رستوران بسیار شیک و گرانی رفتیم و حین شام یک شاخه گل و یک بسته کادویی به من هدیه داد. باز کردم در آن یک نیم سکه بود. چیزی نگفتم، اما خیلی ناراحت شدم، هم خودم این هدیه را توهین دانستم و هم پدر و مادرم. به او گفتیم: برای عقد عجله نکند تا ما تجدید نظر کنیم. آیا بد کردم؟!
*- به عقد مرد جوانی درآمدم که یک دیگر را کاملاً پسندیده بودیم. وضع مالی خودش و پدرش هم خوب بود. آخه میدونید؟ ما خیلی به خانواده اهمیت میدهیم. دو بار به او تلفنی گفتم: همین الآن بیا! گفت: برای چه، مگر چه شده؟ گفتم: برادرم میخواهد با همسرش به مسافرت برود و گفته است که دوست دارم شما نیز با ما باشید. اما او هر دوبار گفت: آخر من الآن سر کار هستم، مدیر کارخانه هستم، نمیتوانم یک دفعه رها کنم و بیایم و به سفر برویم. از این بدتر آن که بدون توجه به خواستها و احساسات من، گفت: میخواهی تو با آنها برو، من کارهایم را ردیف کنم و فردا بیام پیش شما؟ به من و پدر و مادرم خیلی برخورد و درخواست طلاق کردیم و جدا شدیم. بعد میگویند: چرا طلاق زیاد شده؟ خُب نمیشود با چنین مردهای بیفکر، بی احساس و مغروری زندگی کرد!
***- خُب عزیزان! تا همین جا بس است. البته به دختر خانمها برنخورد که خیر، ما مشکلات جدیتری هم داریم، چرا از پسرها نمیگویید و ... – بله، البته که این طور است و آقا پسرها و خانوادههایشان نیز مشکلاتی دارند که یا مانع از ازدواج است و یا ازدواج را به طلاق میکشاند، اما در این یادداشت، به این موارد اشاره شد، إن شاء الله در یادداشتهای بعدی به مشکلات آنها نیز اشاره میشود.
- تعداد بازدید : 3157
- 7 مرداد 1393
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت ازدواج جوان