فرق معلم دینی با سایر معلمان چیست؟
در تربیت، مربی دینی با لُب یا عقل دانش آموز طرف است. اما معلم فیزیك و شیمی و غیره با حافظه و نفس او طرف میباشد. بین معلم دینی و معلم درسهای دیگر فرق است. مخاطبِ معلم دروس دیگر، مركوب انسان است. اما مخاطبِ معلم درس دینی، راكب است. حافظه انسان جزء مَركَبها است، اما قلب انسان، راكب است. هر چیزی كه بتواند هم در راه خدا و هم بر علیه آن بكار رود، جزء مَركَبها است .
انبیاء چگونه تربیت میكنند؟
قلب و عقل، زندانی و مقتول و محدود میشوند، اما خائن و طالب دنیا نخواهند شد. انبیاء چگونه هستند؟ انبیاء را میتوان كشت و زندانی و بند بند آنها را از هم جدا كرد، اما نمیشود آنها را خرید؛ كشته شدنی هستند، ولی خریدنی نیستند.
در نهاد انسان، جنبهای خورد شدنی هست، اما خریده نشدنی است و آن فطرت و قلب و نور و عقل انسان است. چراغ را میتوان خاموش یا برقش را قطع كرد یا روی آن را پوشاند تا روشن نباشد، اما چراغ نمیتواند پخش كنندهی تاریكی باشد. انسان در وجودش چنین نوری است. این لَبّ انسان است كه خدا به او امانت داده است.
اگر انسان، از این نور كه امانت الهی است و مثل یك پیغمبر در درون او امر به معروف و نهی از منكر میكند و با جنبهی فرعونیت او برخورد دائمی دارد، درست پذیرایی كند، جزو صادقین است. انسان همان طور كه میگوید خدایا اگر انبیاء تو را میدیدم از آنها خوب پذیرایی میكردم، اگر كنار ابراهیم (ع)، امام حسین (ع)، .... بودم، سینهام را سپر بلای آنها میكردم..خدا هم به او میگوید از همان جنسِ انبیاء، چنین چیزی در وجود تو نهادهام. اگر راست میگویی، از او خوب پذیرایی كن! «اِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتینٌ، حُجَّهٌ ظَاهِرَه وَ حُجَّهٌ بَاطِنَه، فَاَمَّا الظَّاهِرَه فَالرُّسُل وَالاَنبِیاء وَالاَئِمَّه (ع) وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول...( كافي: ج 1 ، ص: 15)»: "از جانب خدا برای ارشاد مردم دو حجت وجود دارد؛ حجت ظاهری و حجت باطنی. حجت ظاهر رسولان و انبیاء و ائمه (ع) هستند و (حجت) باطنی عقول مردم است".
میگوید یك پیغمبر در وجود تو بنام عقل هست. اگر فرعون را ملامت كنی كه چرا با موسی اینچنین میكرد، به تو میگوید: خودت با موسای درونی این چنین نكن! موسی در كنار توست، بنگر با این موسی چه میكنی؟ انسان دقیقاً اول موسای درونی خود را زندانی میكند و بعد دستش روی موسای خارجی باز میشود. اول فرعون در درونشان حكومت میكند، بعد همكاری با فرعون خارجی شروع می شود.
مربی باید به توسط موسای وجودش سخن بگوید نه فرعونش. اگر این چنین شد، موسای درونی طفل با موسی مربی آشناست و در نتیجه همدیگر را درك میكنند و میفهمند. اگر فرعون درونی در حال سخن گفتن باشد، كسی میپذیرد كه فرعونش بر او حاكم باشد.
منتها یك سلسله كلمات دینی این فرعون گفته و یك سلسله مطالب دینی آن فرعون پذیرفته و این دو فرعون با همدیگر صلح و سازش كردهاند. و مشكل كار اینجاست. فرعون وقتی در مقابل دین است، شبهه نیست. اما وقتی فرعون در لباس موسی ظاهر شود، شبهه پیش میآید. از این جهت در روایات داریم كه هر وقت میخواهید نگاه اهل جهنم كنید، به عالمانی نگاه كنید كه علوم را به خاطر این كه مردم رویشان بطرف آنها باشد، میآموزند.
پس بیشترین كاری كه مربی باید بكند، این است كه اول روی خودش كار كرده، مسأله را درخودش حل كند، اگر این چنین كند، ندای او، موساهای وجود دیگران را یكی یكی بر فرعونها مسلط میكند.
امام ره، قبل از انقلاب، برای ادای وظیفه اعلامیه میداد. یعنی دقیقاً موسای وجودش بود كه سخن میگفت. هركسی كه این اعلامیهها را میدید، موسای وجودش بیدار و شاداب میشد. اگر كسی زیر آوار محبت دنیا، هنوز جانی داشت، وقتی این اعلامیه را میخواند، چشمش باز میشد.
انبیاء این چنین قیام میكنند. اول علیه فرعون خودشان قیام میكردند و مدتها با اودست و پنجه نرم میكردند تا بر او استیلا یابند. بعد وقتی مبعوث میشدند، مردمی را كه موفق نشدهاند فرعونشان را زمین بزنند، كمك كرده، راه غلبه بر آنها را یاد میدادند.
فرض كنید دو گروه ده نفری با هم كشتی میگیرند. اینها اجازه دارند كه اگر یكی از آنها توانست طرفش را زمین بزند، اشكالی نداشته باشد كه بتواند به دیگری كمك كند. كار انبیاء هم همین طور است، اول حریف خودشان را از پای در میآورند، بعد به كمك دیگران میرفتند. كار مربی دینی هم همین است.
حضرت علی(ع) در جنگ بدر همین كار را كرد. وقتی عقبه و شیبه و ولید یعنی جد مادری معاویه، دایی معاویه و برادر معاویه، از طرف كفار به میدان آمده مبارز طلبیدند، چند نفر از انصار به میدان آنها آمدند. پرسیدند: از چه قبیلهای هستید؟ گفتند از انصار. آنها گفتند كه با شما نمی جنگیم. به محمد بگویید از اكفاء ما، یعنی از قریش كسانی را كه حریف ما باشند بفرستد! پیامبر (ص) گفت حقشان است و تقاضای درستی كردهاند. به ابوعبیده و حمزه عموهای خودشان گفتند كه شما به ترتیب باعقبه و شیبه بجنگید و به علی (ع) فرمودند با ولید جنگ كند. این سه نفر در مقابل آن سه نفر به جنگ ایستادند. عقبه كه پهلوانی بود، زخمی كاری بر ابوعبیده وارد كرد. اما باز با هم تلاش میكردند. پیكار آنها گرم بود. علی (ع)، در همان چند لحظه اول كار ولید را ساخت و سراغ همزه رفت. به همزه گفت سرش را پایین بگیرد! همزه سر را پایین گرفت تا سر شیبه پیدا شد و او را زد. علی(ع) بعداً به معاویه نوشت: الان با من همان شمشیری هست كه به خون برادرت، جدت و داییات، آلودهاش كردم! اگر علی ولیدش را نزده بود، نمی توانست سراغ شیبه و عتبه برود. انبیاء كه در كارشان موفق هستند به خاطر این است كه اول ولید خودشان را از پا در آوردهاند.
مؤمن گاه كار دیگری هم میتواند بكند. میتواند با موسای درون مؤمنین دیگر همدرد شود تا متفقا بر فرعونها بتازند. «اَلمُؤمِنُونَ وَ المُومِنَات، بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ، یأمُرُونَ بِالمَعرُوف وَ ینهَونَ عَنِ المُنكَر (التوبه/71)» ، «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنكر و ینهون عن المعروف ....(التوبه/67)». میگوید مؤمنین و منافقین دو نحوه كار میكنند. اول این كه مؤمنین اولیا یكدیگرند و یكدیگر را امر به معروف میكنند تا موساهای آنها با هم متحد و متفق شوند و بتوانند فرعونها را كه دست به دست هم داده و در مقابل معروف ایستادهاند و منكر را ترویج میكنند، بیرون كنند. دوم منافقین یعضی یار بعضی دیگرند و مردم به بدی امر میخوانند و از خوبی باز میدارند.
کلمات کلیدی:
در محضر استاد علم