ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: البته که کتاب، نوشتار، مقاله، سخنرانی، کلیپ، پیامک و ...، علیه اسلام ناب محمدی صلوات الله علیه و آله و به ویژه مقولههایی چون: "ولایت – امامت – فقاهت – غیبت – ظهور و ..."، بسیار گسترده است و با توجه به امکانات ارتباطی در فضای مجازی، هر روز گستردهتر نیز خواهد شد؛ و البته این شدت و گستردگی تهاجمات فرهنگی و ضدتبلیغی، همه حاکی از حقیقت، اهمیت و نقش اصول و فروع اعتقادی اسلام راستین در شناخت و جهتگیری اذهان عمومی میباشد. وگرنه برای دشمنان مستکبر و ظالم جهان، هیچ فرقی ندارد که شما خدا را بپرستید یا بودا را – نماز بخوانید یا نخوانید – منتظر باشید یا نباشید.
دشمنان، به حقیقت و اهمیت "ولایت، امامت و مهدویت" در اندیشه اسلامی، بسیار آگاه و حساساند. نگاه به انکارها و تکذیبهای جاهلانه، در لباس روشنفکری یا سکولاریسم آنها نکنید، خودشان غالباً شیطان پرست فراماسون هستند و به حقانیت همه این مسائل باور دارند. مگر فرعون که خودش از سویی بتداشت و بت پرست بود و از سوی دیگر ادعای ربوبیت و الوهیت میکرد و منکر خدا و رسول و قیامت بود، شکمها را نمیدرید تا مبادا حضرت موسی علیهالسلام به دنیا آید؟! مگر امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام، تحت کنترل دستگاه خلافت عباسی نبودند و معتمد عباسی او را در یک منطقه نظامی محصور نکرد که تحت مراقبت باشد، نکند فرزندی از و به دنیا آید! که اگر چنین شود، همان امام دوازدهم وعده داده شده خواهد بود؟ پس دشمنان آگاه و مطلعند و شدت هجمهها به همین دلیل است.
راهکار اساسی مقابله با این هجمهها، شایعات، شبهات و دروغهایی که به قصد ایجاد اعوجاج در باورهای درست و اذهان عمومی صورت میپذیرد: از یک سو خودسازی به لحاظ علم و تقوا میباشد و از سویی دیگر بیتوجهی به آنهاست. چرا انسان باید خود را مخاطب و هدف تیرهای مسموم آنان قرار دهد و بعد بپرسد: حالا چه کنم؟!
حضرت نرجس خاتون علیهاالسلام:
ایشان فرزند بلا فصل هیچ قیصری نبودند، بلکه نوه قیصر روم بودند. ایشان فرزند یوشعا (یا یشوعا) میباشد که او فرزند قیصر روم شرقی بود و نسل آنان از طرف مادر، به حضرت شمعون علیهالسلام میرسد که از جانشینان حضرت عیسی مسیح علیهالسلام بود. (شمعون صفا ، فرزند حمون بن عمامه). طبق برخی از روایات، شمعون، پسر عمّه حضرت مریم علیهاالسلام بود.
نام رومی نرجس خاتون علیهاالسلام، "ملیکا" بود که در عربی به آن "ملیکه" اطلاق میگردد. محل تولد او بنا به اقوال تاریخی، قسطنطنیه میباشد که قبلاً «بیزانس» نام داشت و نام قیصر (پدر بزرگ) همه جا همان قیصر آورده شده است.
در مورد پدر بزرگ حضرت نرجس یا پدر یشوعا سه شخص را احتمال دادهاند یکی میخائیل بن تئوفیلوس (میخائیل سوم قیصر و پادشاه بین سالهای ۲۵۳ ـ ۲۲۸ در قسطنطنیه) و دیگری خود تئوفیلوس و نفر سوم بارداس یا ورداس (به یونانی: Βάρδας ، مرگ در ۱ اردیبهشت ۲۴۵) دایی و نایب السلطنه میخائیل سوم امپراتور بیزانس، و برخی گزینه بارداس یا ورداس را قابل قبولتر دانستهاند. چرا که سن حکومت و وفات دیگران با برخورداری از نوهای سیزده ساله انطباق ندارد، اما بارداس در سال ۲۲۷ ق با به تخت نشستن خواهر زاده دو ساله اش (مایکل سوم) تقریبا اداره کننده امپراطوری بوده و بعد لقب قیصر دریافت کرده است و زن اوّل وی در ۲۴۰ ق فوت شد و خود او در سال ۲۵۲ ق از دنیا رفت. این نشان می دهد در سال های منتهی به تولد حضرت صاحب الزمان علیه السلام بارداس یک سیاست مدار پیشکسوت بوده و در سنی بوده که داشتن نوه ۱۳ ساله قابل قبول می باشد.
در روایت به نقل از ایشان ذکر شده: « ... من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنى شمعون وصىّ مسیح است و براى تو داستان شگفتى نقل مىکنم، جدّم قیصر روم میخواست مرا در سنّ سیزده سالگى به عقد برادرزاده اش در آورد ... »
ماجرای زندگی ایشان، قصهای سراسر از پاکی، عفت، عشق، ایمان و اخلاص و الطاف الهی است. همینقدر در این مختصر ایشان میگردد که قیصر دوبار تصمیم گرفت او را در سیرده سالگی به برادرزادگان و ... شوهر دهد و حتی مجالس بسیار پرشکوهی برگزار کرد و ایشان نپذیرفت.
در زمان جنگ نیز به بهانهی کمک به مجروحین به جبهه رفت تا بر اساس الهامات و دستوراتی که در عالم رؤیای صادق به او داده شده بود، خود را به حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام برساند.
در برخی از منابع تاریخی و روایی به نقل از ایشان آمده است:
«پدر من یوشع (Joshua) پسر قیصر روم، و مادرم یکی از نوادگان جناب شمعون(Simon) جانشین حضرت مسیح علیه السلام بود. وقتی که من 13 ساله بودم، پدربزرگم قیصر می خواست مرا به ازدواج پسر برادرش در آورد.عروسی سلطنتی و مجللی تدارک دیده شد. تختی عظیم که بر 40 پایه قرار داشت، با جواهرات گران بها تزیین شد. داماد را بر تخت نشاندند و صلیب ها را آویختند.در حضور هزاران مهمان سلطنتی، اسقف و کشیش ها در مقابل تخت ایستاده و شروع به خواندن انجیل کردند که ناگهان صلیب ها بر زمین افتادند و پایه های تخت شکستند. پسر عمویم هم افتاد و بیهوش شد.اسقف که ترسیده بود به پدربزرگم گفت که این اتفاقی نحس و نامیمون است و نشانه انحطاط مسیحیتِ امپراطوری روم. در نتیجه اسقف به پدربزرگم توصیه کرد که عروسی را برگزار نکند.آن شب مراسم عروسی برگزار نشد.
اما پس از چندی پدربزرگم دستور داد تا پایه های تخت را تعمیر کنند و بار دیگر صلیبها را بیاویزند و مجلسی سلطنتی از نو بر پا کنند. لیکن این بار هم اتفاقی مشابه رخ داد و اسقف مراسم عروسی را برگزار نکرد و مجلس از هم فرو پاشید.
آن شب خواب دیدم حضرت عیسی علیه السلام به همراه جدم حضرت شمعون و سایر حواریون در قصر پدربزرگم حاضر شدند. به جای آن تخت جواهر نشان، منبری از نور قرار داشت و ستونی از نور که از آسمان به قصر امتداد داشت، منبر را احاطه کرده بود. بعد از مدتی گروهی از مردان وارد اتاق شدند که همچون ستارگان، نورانی و درخشان بودند. عیسی علیه السلام به آنان سلام گفت و آنها را در آغوش گرفت. آنان محمد صلی الله علیه و آله، خاتم پیامبران، و جانشینان و وارثان آن حضرت علیهم السلام بودند.
محمد صلی الله علیه و آله به عیسی علیه السلام فرمود که دلیل آمدنش، خواستگاری دختر وصی عیسی علیه السلام، برای پسر وصی خودش است و در این حال به یکی از اوصیایش که امام حسن عسگری علیه السلام نامیده می شد، اشاره فرمود. عیسی علیه السلام به جناب شمعون روکرد و گفت، افتخار عظیمی نصیبش شده است و از او خواست این ازدواج میمون را بپذیرد. جد من شمعون نیز پذیرفت. سپس حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر فراز منبر نور رفت و ازدواج مرا با امام حسن عسگری علیه السلام اعلام نمود...» (صدوق، 1363، ج2، ص 417)
کلمات کلیدی:
تاریخی