ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: از این به بعد با این قبیل سؤالات بسیار مواجه خواهید شد و در اخبار، گزارشات، تحلیلها، سمینارها و ...، بسیار مطرح خواهد شد، چرا که قرار است این جوّ در اذهان عمومی موج ایجاد کند و علت آن نیز در خاتمه توضیح داده خواهد شد. إن شاء الله.
الف – بسیار خب، آیا حال یرای دموکراسی و رأی مردم ارزش قائل شویم؟ یا آن که بگوییم دوران دموکراسی به پایان رسیده است و باید به مدرک تحصیلی و پُست سیاسی ارزش قائل شویم؟!
ب – حالا چه کسی گفته (چه دلیلی هست که) آن پزشک یا مهندسِ معماری محترم، تا استاد شیمی در دانشگاه و یا ... از سیاست چیزی میداند؟! آیا به جز مدرک دارانِ صاحب سمت سیاسی، دیگر هیچ کس چیزی نمی فهمد و حق رأی هم ندارد؟!
ج – چطور شد که در شرایط بحرانی، مانند جنگ، مقاومت در مقابل تحریم یا مقابله با انواع و اقسام فتنهها، حضور در نماز جمعهها و نیز تظاهراتهای سرنوشتساز و تعیین کنندهای چون روز قدس و 22 بهمن و ...، همه اقشار و آحاد مردم، از کشاورز در روستایی دورافتاده گرفته تا آن دانشجوی دانشگاههای آزاد و دولتی، تا آن بانوی خانهدار و ...، همه اهل سیاست، ولایتمدار و دشمنشناس هستند، اما نوبت به انتخابات که رسید، چنان از آنها نام برده میشود که گویی (بلا نسبت همه آحاد مردم)، اینها از نادانترین و احمقترین اقشار این ملت هستند که حتی قدرت تشخیص هم ندارند، چه رسد به حق رأی؟!
تئوری جدید امریکا:
این تئوری جدید امریکاست، تا دیروز میگفتند: "دموکراسی مبتنی بر رأی مردم"، حتی امروز نیز کشورهای غیر وابسته و مخالف با وابستگی با امریکا را به جرم "عدم رعایت دموکراسی"، نه تنها متهم و محکوم میکنند، بلکه نامشان را در لیست سیاه (blacklist ) دموکراسی و حقوق بشر مینویسند و به تناسب تسلیم و عدم تسلیمشان رتبه هم میدهند و به تناسب رتبه تنبه نیز میکنند؛ اما در میان خودشان، چون مواجه شدهاند با بیداری ملتها و مخالفتهای گسترده و تظاهراتهای پیاپی [نه فقط علیه دولتها و برخی اقداماتشان، بلکه در مخالفت با شاکلهی نظامشان – مثل سرمایهداری]، حالا این زمزمه را راه انداختهاند که "عموم مردم از سیاست چه میفهمند؟! بلکه فقط باید یک عده خبره، سیاست و حکومت را در اختیار داشته باشند". و این دکترین، در کنفرانس بیلدربرگ نیز برای دیکته به تمامی نقشآفرینان سیاسی، اقتصادی، علمی، اجتماعی و خبری دیکته شد تا به زمزمه و سپس جوّی جهانی مبدل گردد.
جریانهای داخلی:
میدانیم که در کشور ما، حزب و تحزب، جایگاه خاصی ندارد. بیش از دویست و پنجاه حزب و جمعیت رسمی و با مجوز وجود دارند که هیچ کدام در عرصهی سیاست، نقشآفرینی خاصی ندارند. و البته این کمرنگی نقش احزاب، دلایل مثبت و منفی بسیاری دارد، که وارد نمیشویم تا بحث از موضوع خارج نشود.
اما متقابلاً در کشور ما "جریان"ها نقشآفرین هستند. ناگهان سبز میشوند و مانند موج طوفان یا سیلی به راه میافتند و اکثریتی را تابع میکنند.
در این مملکت، قویتر از "حزب جمهوری اسلامی ایران" نداشتیم. بزرگان دینی، سیاسی، انقلابی و اجتماعی همه در این حزب عضویت داشتند. آیتالله شهید، دکتر بهشتی رحمة الله علیه، ریاست حزب را بر عهده داشت و نخبگانِ تعیین کنندهای چون آیت الله خامنهای، آیت الله رفسنجانی و ... همه از اعضای برجستهی این حزب و چهرههای محبوب و مشهور نزد مردم بودند؛ اما ناگهان جریانی به نام "بنیصدر" چون موجی به راه افتاد و شرایط به گونهای شد که دیدیم و وقتی عموم مردم به خود آمدند که دیگر دفتر حزب جمهوری نیز منفجر شده بود و به تعبیر حضرت امام خمینی (ره)، 72 تن و در رأسش سید مظلوم بهشتی، به شهادت رسیدند.
*- ابتدا "خط یک – خط دو – و خط سه" پدید آمدند. خط یک پیروان امام و انقلاب و نظام بودند، خط دو مخالفینی چون سازمان منافقین و کومله و سلطنتطلبها و بهاییها و ... بودند و مهم "خط سه" بود که متشکل از به اصطلاح انقلابیون و پیروان خط امامی بودند که همیشه "اما و اگر" داشتند، حتی نسبت به شخص حضرت امام خمینی رحمة الله علیه.
*- سپس این خطوط (جریان)ها، تغییر نام یافتند. به جناحهای راستیها – چپیها و ضد انقلاب تقسیم شدند. راستیها همان خط یک بودند و چپیها همان خط سه بودند که چون بسیار تندروی داشتند و با عَلَم کردن اسم آقای منتظری، جریانهای خشونتآمیزی را به بار آوردند، به جناح "چپ" موسوم شدند.
امروز همان "خط یک" را در قالب جریانی تحت عنوان "اصولگرا"، و همان خط سه و یا "چپ" را در قالب "اصلاحطلب" میبینید، البته چپیهایی که دیگر لیبرالتر از راستیها شدهاند و ظاهراً با تندروی و خشونت و انحصار طلبی و ... چنان مخالفت میکنند که گوی هیچگاه این ویژگی خودشان و محور اختلافشان با راستیها نبوده است!
*- در عین حال بین این جریان "اصولگرا" و "اصلاح طلب" نیز چند دستهگی و اختلافهای شدید و عمیقی وجود دارد.
تئوری برخی از سیاسیون در داخل کشور:
در هر حال مسلم این است که "جریان"ها، به رغم در قبضه داشتن "قدرت"، هیچ یک هویت و شناسنامهای قانونی ندارند، حتی تعریف معینی نیز ندارند، اما "احزاب و جمعیت"ها که هیچ کدام نقشی ندارند، همه قانونی و با مجوز هستند.
از این رو، سیاسیون حاکم، به ویژه پس از تجربهی به عرصه آمدن پدیدهای متفاوت با هر دو (مثل احمدی نژاد و دولتهای نهم و دهم، که سعی داشت هر دو را کنار بزند)، بر این شدند تا با تحولات و اقداماتی، هر دو مقوله، یعنی "جریانها و احزاب" را زیر مجموعه خود درآورند، تا ضمن تثبیت و استمرار قدرت، هیچ گاه یک جریان و موج و پدیدهی ناخواندهی دیگری ایجاد نگردد.
شما در دعوتنامه "مجمع عمومی فوق العاده احزاب"، میخوانید که با جرأت و جسارت تمام نوشته است که "احزاب شرکت کننده، در معرفینامه خود تعیین کنند که در کدام جناح (اصولگرا، اصلاحطلب و یا غیر این) دو هستند (؟!!!) یعنی بدین واسطه، جریانهای بیهویت، رسمیت بیشتری از احزاب شناسنامهدار پیدا خواهند کرد.
نقشه این است که اولاً کشور (مثل امریکا یا اروپا) به سوی انتخابات حزبی کشانده شود، نه مردمی. ثانیاً قبل از رسیدن به این مرحله، دو حزب باشند که قدرت برای همیشه دست آنها بماند، نه این که هر از چند گاهی، یک حزبی با جریانسازی به قدرت برسد. بشود مثل احزاب دموکرات و جمهوریخواه در امریکا – یا SPD و CDU در آلمان و احزاب مشابه در فرانسه و ...، که به رغم وجود مابقی احزاب، قدرت همیشه در دست این دو حزب است .
*- خب کار این احزاب صرفاً سیاسی نیست، چرا که کار سیاسی بدون قدرت اقتصادی معنا و مفهوم و جایگاهی ندارد. تمامی ثروت امریکا بین این دو حزب تقسیم شده است، از ارتش که کاملاً یک نهاد ملی است بگیرید تا بانک مرکزی، شرکتهای نفتی، نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و جاسوسی، یا دانشگاهها، شبکههای تلویزیونی، کارخانجات و شرکتهای بزرگ و کوچک و ...، همه به ظاهر متعلق به بخش خصوصی هستند و بخش خصوصی نیز متعلق به این دو حزب است، که گاهی با هم مخالفت و رقابت دارند و گاهی هم تقسیم قدرت و سهام دارند.
از این رو، از هم اکنون این جوّ را راه انداختهاند که "عموم مردم از سیاست چه میفهمند" – "چرا رأی یک کشاورز روستایی، با رأی یک سیاستمدار، شاخص یک جریان، یا فلان سرمایهدار و بانکدار کلان و ...، یکی است"؟!
راه کار آنها؟
حال اگر به آنها بفرمایید: "درست میگویید، حق با شما، اما بگویید که چه کنیم؟ آیا بگوییم که دیگر دموکراسی، مردم سالاری، مردم سالاری دینی و ... تمام شد، لذا مردم با مدرک تحصیلی خود بیایند و رأی بدهند؟!" خواهند گفت: "خیر؛ این راه عملی نیست؛ بلکه دو حزب قدرتمند به میدان میآیند [ما بقی هم بیایند که نگویند دموکراسی نیست]، سپس انتخابات اصلی در درون احزاب اصلی صورت میگیرد و مردم نیز در نهایت به منتخبین یکی از این دو حزب رأی دهند.
شاید این روش بد هم نباشد، منتهی دقت کنیم که باز هم همان مردم کشاورز و بی سواد و ... باید بیایند و به منتخبین این دو حزب رأی دهند، پس چه فرقی کرد، به جز تثبیت مالکیت نظام سیاسی و منابع اقتصادی کشور، برای احزاب بزرگ؟!
مرتبط:
■ زنگ پایان عصر دموکراسی رسماً در امریکا به صدا درآمد.
■ سازمان مخوف بیلدربرگ – فصل چهارم
کلمات کلیدی:
سیاسی