آیت الله مصباح یزدی: سه عامل عمده مخالفت با ولايت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام
متن ذیل بخشی از کتاب «در پرتو ولایت»، به قلم آیت الله مصباح یزدی، مندرج از صفحه 239 به بعد میباشد.
متن:
... بسيارى از مسلمانان صدر اسلام كمابيش با شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام آشنا بودند و فضايل و مناقب آن حضرت را، هم به چشم ديده و هم از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند. شاهد اين امر نيز روايات متعدد و معتبرى است كه علماى اهل سنّت در كتابهاى خود در اين باره از همين مسلمانان نقل كردهاند. (كتاب ينابيع المودّة نوشته سليمان حنفى)؛ اكنون پرسش اين است كه با اين حال چرا مسلمانان حضرت على علیه السلام را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند و حتى بعضى با آن حضرت علیه السلام دشمنى كردند. در پاسخ اين سؤال مىتوان به سه عامل عمده اشاره كرد كه در ادامه به آنها مىپردازيم .
1- كينههاى شخصى
در پاسخ اين سؤال يك سلسله مسايل روان شناختى مطرح است كه به بعضى از آنها در دعاى ندبه نيز اشاره شده است. برخى از كسانى كه حضرت على علیه السلام را رها كردند، به اين دليل بود كه يك سلسله كينه ها، حسادتها و دل خورىهايى نسبت به آن حضرت علیه السلام داشتند. كسانى كه در صدر اسلام مسلمان شده بودند، بت پرستهاى مكه و يا از عشاير مختلف عرب بودند و در بسيارى از جنگها در جبهه مقابل پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با آن حضرت جنگيده و بستگان بسيارى از آنها در امثال بدر و حنين به دست حضرت على علیه السلام كشته شده بودند. در آن زمان روحيه عشايرى بر مردم حاكم بود و اگر كسى از تبار يا عشيرهاى كشته مىشد همه آن قبيله نسبت به قاتل او بدبين مىشدند و كينه او را در دل مىگرفتند. در دعاى ندبه در اين باره مىخوانيم: ...أَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ وَ أَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِه. آنان گرچه مسلمان شده بودند و در ظاهر على علیه السلام را هم دوست داشتند، اما در زواياى پنهان دل خود، حتى گاهى به صورت ناخودآگاه، نسبت به آن حضرت علیه السلام كينه داشتند و با خود مىگفتند، همين شخص بود كه پدر، جدّ، عمو و دايى و بستگان ما را كشت.
البته امروزه اين عامل نسبت به خود اميرالمؤمنين علیه السلام در مورد ما مطرح نيست.
اميرالمؤمنين علیه السلام كسى از بستگان ما را نكشته كه بر سر آن با آن حضرت دشمنى كنيم.
اما در مورد غير اميرالمؤمنين علیه السلام نظير اين عامل در مورد ما نيز مىتواند مطرح شود. آيا اگر حكومتِ بر حق اسلامى در اين زمان فرد يا افرادى از بستگان ما را واقعاً به حق و به درستى اعدام كند و از ميان بردارد، آيا ما كينه آن را به دل نخواهيم گرفت؟!
2- عدالت على عليه السلام:
مسأله ديگر در دشمنى و مخالفت مسلمانان صدر اسلام با اميرالمؤمنين علیه السلام، مربوط به شخص آن حضرت بود. على علیه السلام صفتى داشت كه مردم آن را نقطه ضعف مىشمردند. آنان با تمام فضايلى كه براى حضرت على علیه السلام قايل بودند، اما به پندار خود يك عيب و ضعف اساسى نيز براى آن حضرت سراغ داشتند! آن ايراد اين بود كه على علیه السلام سخت گير و انعطاف ناپذير است! على مو را از ماست مىكشد و بيش از حد در مسايل دقيق و ريز مىشود. به خصوص در مواردى كه مربوط به احكام شرعى، حقوق مردم و بيت المال باشد زياد از حد سخت مىگيرد!
بسيارى از ما داستان عقيل را مىدانيم. عقيل برادر حضرت على علیه السلام و فردى نابينا و در عين حال عيالوار بود. بسيارى از اوقات فرزندانش گرسنه بودند و سهم او از بيت المال كفاف زندگى اش را نمىداد. روزى حضرت على علیه السلام را به مهمانى دعوت كرد تا آشفتگى و ژوليدگى كودكانش را ببيند، بلكه سهم بيشترى از بيت المال براى او مقرر كند. حضرت آهن داغ را به بدن او نزديك كرد به طورى كه فريادش بلند شد و گفت: مىخواهى مرا بسوزانى؟! مگر من چه كردهام كه اين كار را با من مىكنى؟! اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود، تو از آهنى كه به دست من داغ شده تا اين اندازه وحشت مىكنى، من چگونه در روز قيامت آتشى را كه از غضب خدا افروخته شده تحمل كنم؟ اگر من بخواهم از بيت المال يك درهم بيشتر از سهمت به تو بدهم، در آخرت بايد به آتش جهنم بسوزم. (بحارالانوار، ج 41، باب 107، روايت 23).
آرى، على علیه السلام در مسأله بيت المال و حقوق جامعه اسلامى تا بدين حد سخت گير بود و اين سخت گيرى براى بسيارى از مردم و حتى برخى از دوستان نزديكش قابل تحمل نبود. سخت گيرىهاى حضرت على علیه السلام به خصوص در بيت المال، باعث مىشد كه دوستان آن حضرت هم ايشان را تحمل نكنند.
اين عاملى است كه ما نيز بايد در مورد آن بينديشيم. آيا اگر ما در زمان حضرت على علیه السلام بوديم و سخت گيرىهاى آن حضرت علیه السلام را مىديديم، تحمل مىكرديم؟ اگر من و شما به جاى عقيل بوديم و فرزندانمان گرسنه و ژوليده بودند، عموى آنها هم اميرالمؤمنين علیه السلام و حاكم تمام كشورهاى اسلامى بود، آيا در برابر اين سخت گيرى طاقت مىآورديم؟ مگر عقيل از على علیه السلام چه خواست؟ چند قرص نان و اندكى سهم بيشتر از بيت المال براى رفع گرسنگى كودكان خود. اما اميرالمؤمنين علیه السلام از اين كار خوددارى كرد و فرمود سهم تو از بيت المال همين است! نيك بينديشيم و قضاوت كنيم كه اگر ما در آن زمان بوديم، با اين همه سخت گيرى، آيا علوى مىشديم يا غير علوى؟! اگر مىبينيم پاسخ درستى نداريم و نمىتوانيم باصراحت بگوييم غير علوى نمىشديم، بدانيم كه اشكالى در كار ما وجود دارد؛ و در صدد برآييم كه خود را اصلاح كنيم، تمرين كنيم كه به حق تن دهيم و هر چه حق ما است به همان رضايت دهيم. اگر كسى بيشتر از حق به ما مىدهد از او تعريف نكرده و به سراغ او نرويم. اگر مىخواهيم علوى باشيم، ببينيم حق ما چه مقدار است و به همان قانع باشيم.
3- فقر فرهنگى:
در زمينه مخالفت با اميرالمؤمنين عامل بسيار مهم ديگرى نيز مطرح است كه جنبه اجتماعى دارد و مىتوان آن را مهم ترين و اساسى ترين عامل نيز به حساب آورد. اين عامل امروزه به خصوص براى جامعه ما بسيار مهم است و بايد كمال توجه را نسبت به آن داشته باشيم.
مردم زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عموماً و به جز تعداد معدودى از آنها، نسبت به اسلام آشنايى عميق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) علنى شد و در طول بيست سال پس از آن، با مشقتهاى فراوان، عدهاى از مردم مسلمان شدند كه عمده آن نيز بعد از هجرت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) به مدينه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود.
بديهى است كه هم به لحاظ محدوديت امكانات اطلاع رسانى و هم به لحاظ وضعيت بسيار ضعيف سواد و تمدن و پيشرفتِ خود مردم جزيرة العرب، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمىتوانست در اين مدت محدود آنها را به صورت عميق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از اين رو جامعه زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مبتلا به عقب ماندگىِ فرهنگى شديدى بود، در حدى كه ما نمىتوانيم آن را به درستى درك كنيم. آنان مردمى بودند كه از خرما بتهايى را درست مىكردند و آنها را به عنوان خدايان خود مىپرستيدند و هر زمان كه گرسنه مىشدند همان خداها را مىخوردند! سطح فرهنگى مردم آن زمان در اين حد بود. حال تصور كنيد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه اندازه بايد خون دل بخورد تا آنها را با توحيد آشنا كند و خدايى را كه جسم و قابل رؤيت نيست به ايشان معرفى كند و معارف بلند اسلام را به آنان بياموزد. براى چنين مردمى با اين سطح پايين فرهنگى بسيار مشكل بود كه بپذيرند بعد از وفات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اطاعت شخص ديگرى كه پيغمبر نيست، مانند اطاعت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) واجب باشد. آنان در نهايت اگر از ايمان قوى برخوردار بودند و با خودشان كنار مىآمدند، فقط مىتوانستند: النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (الاحزاب، 6) و اطاعت از شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بپذيرند، اما وجوب اطاعت كسى غير از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، به سادگى برايشان قابل هضم نبود.
- تعداد بازدید : 2462
- 8 مهر 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: در محضر استاد