ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: یعنی اگر این جمله از راسل باشد، باید قبول کنیم که او حتی این قدر هم نمی دانست که اگر خدابی باشد [که هست]، هیچ گاه در پاسخ بندهاش نمیماند؟!
معمولاً ادبیات فیلسوفان و نظریهپردازانی چون برتراند راسل و حتی مترجمین آثار آنها، بسیار با ادبیات جوسازان در فضای مجازی (مثل متن ارسالی فوق) متفاوت است، از این رو نمیدانیم که جمله از "برتراند راسل" هست یا خیر؟ به ویژه با توجه به این که این روزها علاقه به وی نیز در فضای مجازی شدت یافته است و البته چنان میگویند: «برتراند راسل!» که گویا از طرفی تنها ملحد در میان نظریهپردازان میباشد و از طرفی دیگر، هر چه گفته، باید وحی مُنزل محسوب گردد!
به فرض که آقای برتراند راسل چنین گفته باشد، اولاً: باید برای سطح دانش، بینش و نحوهی پاسخگویی صاحب نظران غربی، افسوس و تأسف خورد که یک بحث فلسفی را این طور شعاری پاسخ میدهند و ثانیاً: خب حالا میلیاردها موحد و خداشناس روی زمین، نزدیک به دو میلیارد مسلمان، دهها فیلسوف و دانشمند مسلمان، هزاران عالم و ...، باید چه کنند که ایشان نخواسته یا نتوانسته کمی بیشتر تفکر و تعقل نماید و به نتیجه رسد؟ و بسیار در کفر خود، عناد، لجاج و تعصب به خرج داده است. آیا همه بگویند: تمامی استدلالها و براهین عقلی تعطیل، چون ذهن برتراند راسل (نوعی)، نرسید و نفهمید؟!
الف - بدیهی است که یک انسان مادهگرا، از "آشکار شدن" نیز چیزی به جز قابل رؤیت بودن و قابل تجزیه و ترکیب مادی بودن نمیداند، برای او هر چیزی باید به صورت محسوس و به قول معروف در لولههای آزمایشگاهی مشهود شود، تا قابل شناخت و باور باشد؛ و بدیهی است که چنین موجودی خدا نیست. پس اگر برتراند راسل یا هر نظریهپرداز دیگری، منتظر رؤیت چنین خدایی است، باید اذعان داشت که نه تعریفی از خدا [چه قبول کند و چه رد کند] دارد و نه حتی حوزهی علوم تجربی را میشناسد.
ب – این جمله [چه از راسل باشد یا نباشد]، سخن جدیدی نیست، دست کم به صورت مستند، سابقهی بیش از هزار سال دارد، چرا که "ابن ابی العوجاء"، که یکی از مادهگراها، دهریون و یا به قول امروز ماتریالیستهای آن دوران بود و از شدت کفرش به «زندیق» مشهور شده است، عین همین سؤال را از امام صادق علیه السلام نمود.
ماجرا (بخوانید که خواندنی است):
ابن مقفع و ابن ابی العوجاء به همراه یکی دیگر (ناقل)، به مراسم حج رفته بودند تا به تماشای مسلمانان بنشینند و نزد خود آنها را مسخره کنند. ناگهان چشم ابن مقفع به امام صادق علیه السلام افتاد و به ابن العوجاء گفت:
●- هیچ یك از این مردم كه به طواف كعبه سرگرم هستند، را شایسته انسانیت نمی دانم، جز آن شیخی كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق(ع) كرد) نشسته است .
●- چگونه تو تنها این شیخ (امام صادق(ع)) را به عنوان انسان با كمال یاد میكنی؟ ابن مقفع نیز پاسخ داد: « برای آنكه من با او ملاقات كرده ام، وجود او را سرشار از علم وهوشمندی یافتم، ولی دیگران را چنین نیافتم.»
این بزرگداشت به او گران آمد، چرا که کفار، ضمن جهل، بسیار هم متکبر هستند. گفت:
●- پس من میروم با با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم كه راست میگویی یا نه؟
●- ابن مقفّع: به نظر من این كار را نكن، زیرا می ترسم در برابر او درمانده شوی، و او باورهای تو را دستخوش تغییر نماید.
●- ابن ابی العَوجاء: نظر تو این نیست، بلكه میترسی من با او بحث كنم، و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست كنم.
●-ابن مقفّع: اكنون كه چنین گمانی درباره من داری، برخیز و نزد او برو، ولی به تو سفارش میكنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش كنی و سرافكنده شوی مهار سخن را محكم نگهدار، كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهی و درمانده نشوی... (ببینید که چه حساسیت و تعصبی داشت که مبادا رفیقش در بحث مانده شود و حقی را بپذیرد)
ابن ابی الْعَوجاء برخاست و نزد امام صادق علیه السلام رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفّع بازگشت و گفت:
●- وای بر تو ای ابن مُقَفَّع! این شخص بالاتر از بشر است، اگر در دنیا روحی باشد و بخواهد در جسدی آشكار شود، و یا بخواهد پنهان گردد همین مرد است.
●- ابن مقفّع: او را چگونه یافتی؟ (چه شد؟ چه گذشت؟)
●- ابن ابی العوجاء: نزد او نشستم، هنگامی كه دیگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن كرد و به من گفت: «اگر حقیقت آن باشد كه اینها (مسلمانان طواف كننده) میگویند، چنان كه حق هم همین است، در این صورت اینها رستگارند وشما در هلاكت هستید، و اگر حق با شما باشد كه چنین نیست، آنگاه شما با آنها (مسلمانان) برابر هستید. [چرا که همه به یک عاقبت که مرگ و پوسیدگی استمیرسند و در هر دو صورت، مسلمانان، زیان نكردهاند.]
●- من به او (امام) گفتم: «خدایت رحمت كند، مگر ما چه می گوییم و آنها (مسلمانان) چه میگویند؟ سخن ما با آنها یكی است.» - در واقع از باب نفاق وارد شد.
●- فرمود: «چگونه سخن شما با آنها (مسلمین) یكی است، با اینكه آنها به خدای یكتا و معاد و پاداش و كیفر روز قیامت، و آبادی آسمانها و وجود فرشتگانٰ اعتقاد دارند، ولی شما به هیچ یك از این امور، معتقد نیستند و منكر وجود خدا می باشید.»
●- ابن ابی العوجاء گفت: من فرصت را به دست آورده و غنیمت دانستم و به او (امام) گفتم: «اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان) می گویند و قائل به وجود خدا باور دارند چه مانعی دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد، و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و به جای نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوی آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تمام می گرفت،طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیكتر بود» [این عین همین سؤالی است که زندیقهای معاصر، به نام راسل منتشر کردهاند].
او (امام) فرمود: وای بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، پدید آمدنت، پس از نبودن – بزرگ شدنت، پس از کودکی – توانیات، پس از ناتوانمندی؛ و ناتوانیات پس از توانمندی – بیماریات، پس از سلامت و سلامتیات، پس از بیماری – شادیای پس از خشم و خشمت پس از شادی – دوستیات، پس از دشمنی و دشمنیات، پس از دوستی – تصمیمت پس از درنگ و درنگات چس از تصمیم – به یاد آوردن آن چه در ذهنت نبود، و از یاد رفتن آن چه نیک میدانستی از ذهنت ... .
او رفیقش گفت: به همین ترتیب پشت سرهم نشانههای قدرت خدا را كه نمیتوانستم هیچ یك را انكار كنم را برای من برشمرد، آن چنان كه در تنگنا افتادم و معتقد شدم به زودی بر من چیره میشود، از این برخاستم و نزد شما آمدم.» (البته بحثهای دیگری هم داشت، ولی تا آخر عناد کرد). [اصول کافی، ج1، کتاب التوحید، باب حدوث عالم].
ج – نه تنها هر دانشمندی، بلکه انسان سالم و عاقلی اگر کمی در خود و جهان پیرامون خود (حتی فقط مادیات)، تأمل و تفکر کند، به چند اصل و یک نتیجهای پی میبرد که حکم عقل است و گریزی از آن نیست:
یک – هیچ چیزی خود به خود به وجود نمیآید، پس به وجود آورنده میخواهد؛
دو – من خودم و این جهان را خلق نکردم و دیگران نیز من و این جهان را خلق نکردهاند و نمیتوانند خلق کنند، چرا که خودشان نیز مخلوق هستند و از صفات و ویژگیهای مانند من برخوردارند؛ پس لابد دیگری که ماورای ماده و ویژگیهای آن است، و منزه از صفات مخلوق است، خلق کرده است.
سه – نمیشود حتی قبول کنیم که یک مدادی به خودی خود، روی میز قرار گرفته و یا در کاغذی کلمهای نوشته است؛ پس چطور قبول کنیم که تمام این عالم، همینطوری یهویی، علیمانه، حکمیانه و معظم خلق شده است؟
نتیجه: چارهای از قبول «اویی» که دیگر خودش پدیده، معلول و مخلوق نیست و هستی عالم، قائم به اوست و او قائم بالذات است نداریم.
مرتبط:
ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: " ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟ ﺟﻮﺍﺏ میدهد: "ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﭼﻪ ﺟﻮﺭ، ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ تاولهای ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ "ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ... (8 آذر 1394)
کلمات کلیدی:
اعتقادی معاد