پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): از یک سو میدانید که "روح" اگر باشد (که هست)، حتماً و یقیناً غیر مادی است، وگرنه دیگر اسمش را روح نمیگذاشتند و همان ماده بود – از سوی دیگر دلایل ارائه شدهی شما در انکار وجود روح، فقط مادی میباشد. پس این که طبیعت هست و نظامی بر آن حاکم است، هیچ دلیل بر آن نیست که "روح" نباشد.
به عنوان مثال: کسی برای اثبات روح، نگفته که دلیلش الا و لابد منحصر به خواب دیدن و وقوع رؤیاهای صادق است، که ما بگوییم «چون کور مادرزاد خواب نمیبیند، پس این دلیل باطل است»، البته برخی از دانشمندان غربی و شرقی معتقد به روح، این رؤیاها یا الهامات را از دلایل آوردهاند.
دقت کنیم که بالاخره [اگر روح باشد، که هست]، رابطهاش با بدن، رابطهی احاطه و تعلق است، نه رابطه سلسله عصبهای مادی که به عنوان دلیل آوردید.
*- نکته دیگر و قابل تأمل این است که بدانیم [اگر روح باشد]، کارش را در دنیا با بدن انجام میدهد، پس کشف چند رابطه فیزیکی بین تعضا و اجزای بدن، نه تنها منافاتی با آن ندارد، بلکه باید هم چنین روابطی باشد. مثل این است که بگوییم: چون فهمیدیم که کدام بخش یا سلولهای مغزی به حافظه دراز مدت و کوتاه مدت اختصاص دارد، یا کدام بخش به اعضا دستور حرکت میدهد و ...، پس انسان عقل ندارد!
*- پس نه روح ناقض وجود بدن و سیستم حاکم بر آن است، و نه بدن و سلولها و سلسله عصبهایش ناقض روح میباشند؛ و تصور این که اگر کسی قایل به روح شد، باید بدن مادی را نفی کند و یا اگر کسی بدن و کارگرد اعضا، سلولها و سلسله اعصابش را شناخت، باید حتماً روح را رد کند؛ یک تصور اشتباه و باطل است.
*- بدیهی است که در بدن انسان، سلول یا رشته عصبی به نام محبت (که موتور و انگیزهی حرکت در نزدیک شدن) و نیز بغض (که موتور و انگیزهی حرکت در دور شدن) میباشد وجود ندارد، اما در عین حال هر گاه در انسان نسبت به چیزی یا کسی یا حادثهای، یا حتی تخیل و تصوری، حب و بغض ایجاد شد، سیستمهای بدنی تحرکات و انفعالهای لازم را خواهد داشت.
*- در وجود عشق و محبت در آدمی تردیدی نیست. میگویند: جایگاه عشق و محبت نیز قلب است! حالا اگر قلب کسی را در بیاورند و یک قلب مصنوعی به جایش بگذارند، دیگر به هیچ کس و هیچ چیزی عشق و محبت یا نفرت نخواهد داشت؟!
**- روح حیوانی، روح حرکت، روح ایمانی و ..، همه از اقسام روح هستند؛ ملاصدرا (ره)، انسان را «جسمانیة الحدوث و روحانیت القاء» تعریف میکند و حرکت جوهری ماده را به اثبات میرساند و ... .
ملاصدرا (ره)، در مورد مبدأ فاعلی، اینگونه وارد بحث میشود: «سبب فاعلی برای بدن حیوان (که انسان به لحاظ بدن، حیوانی است)، یا چیزی مانند طبیعت است که علم و ادراکی ندارد؛ یا امری است که دارای علم و ادراک است. فرض اول محال است؛ زیرا هر فطرت سالمی گواهی میدهد فاعل این ترتیب عجیب و نظم محکم محال است، نیرویی فاقد شعور باشد. فرض دوم را نیز میتوان به دو گونه تصور نمود ...»، و سپس با نقد نظریات و ابطال فرضهای گوناگون، به اثبات "نفس"، یا همان که به آن "من حقیقی" میگوییم میپردازد.
نکته:
*- شما اراده میکنید که با دوست یا مخاطب خود حرف بزنید (مثلاً اراده کردید که این سؤال یا دلایل را برای این پایگاه ارسال کنید) – حال این شمایی که اراده کردید، کیست؟ بدن شماست یا خود شما؟ چرا برای بدن شما این سؤال پیش آمد و چرا بدن به دنبال پاسخش میباشد؟ فرق بدن شما با سایر بدنهایی که چنین سؤالی ندارند، چیست؟
*- مخاطب شما نیز مطلبی میگوید، حال این شما هستید که میشنوید یا میخوانید، یا اعضای بدن شما؟ اگر فقط بدن است، چرا سلولهای بدنی علاقمند و مترصد هستند که پاسخ یا سخن مخاطب را بشنوند، تصدیق کنند، تکذیب کنند، بپذیرند یا نپذیرند؟
خلاصه بحث مفصلی است که در این مقوله نمی گنجد و با دو مثال از خواب دیدن و ... نیز قابل نفی نمیباشد.
**- دقت کنیم که نظام خلقت، بسیاری گسترده و پیچیده است و هر روز علومی کشف میگردد، پس هیچ دلیلی ندارد که تا آدمی به اندک علم دست یافت، گمان کند که اولین تکلیف و وظیفهاش "انکار" است! مثل دکتر بارنارد (اولین جراح پیوند قلب) که گفت: «قلب را شکافتم و جایی برای عشق در آن ندیدیم»، یا مثل یوری گاگارین (اولین فضانورد) که در زمان رژیم کمونیستی شوروی، تا چند کیلومتر به فضا رفت، در اولین پیغام گفت: هر چه بالا میروم، خبری از خدا نیست! گویی که خدا باید مثل یک ستاره یا کهکشان، آن بالا باشد!
**- و اگر احساس تکلیفی در انکار میکند، با خود فکر کند که کدام یک از سلولها یا سلسله عصبهای مادی یا انفعالات شیمیایی بدنش، چنین چیزی را به او تکلیف کرده است؟!
**- اگر انکار و تصدیق نیز ریشه در سلولهای مادی یا سلسله اعصاب و یا فعل و انفعلات شیمایی دارد، پس چرا بحث میکنیم؟ چرا استدلال میآوریم؟ چرا نفی و اثبات میکنیم؟ بدن هر کسی به نوعی میباشد و بدین ترتیب هیچ کس نمیتواند با بحث کردن، تغییری در سلولهای طرف مقابل ایجاد کند که او قانع گردد یا بپذیرد، و هیچ فرقی هم نمیکند که بپذیرد یا نپذیرد.
مثال: در سالهای پیش که عدهای گمان میکردند کمونیست هستند، بحث از "جبر تاریخ" مینمودند. دانشجویی نیز نیم ساعت حرف زد تا "جبر تاریخ" را تعریف و اثبات کند، خیلی هم هیجان و اصرار داشت که حتماً همه بپذیرند.
به او گفتم: اگر جبر تاریخ است، پس شما چرا اصلاً حرف میزنی؟ بحث میکنی؟ دلیل و برهان اقامه میکنی و این قدر حرص میزنی تا دیگران قبول کنند؟ بالاخره اگر "جبر" حاکم باشد، کسی اختیاری در فهم، شعور، قبول، رد، تکذیب، اثبات یا نفی ندارد و جبر کار خودش را میکند. (پاسخی نداشت).
اکنون نیز بحث همین است. اگر همه چیز مادی و بدن است، و مکانیزم بدن انسان نیز مانند بدن حیوان میباشد، کدام یک از اعضا، سلولها، سلسه اعصاب یا ...، ما را علاقمند یا وادار به بحث و گفتگو و اقامه دلیل در اثبات یا نفی روح میکند؟!
پس، بیتردید قوای دیگری بر بدن احاطه و سلطه دارد که منشأ اراده و انتخاب و ... میباشد. حال چه اسمش را "روح" بگذرند و یا بگویند: "قوایی که ما هنوز نشناختهایم"، در هر حال هر چه باشد، مادی نیست.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
در مورد وجود "روح" تردید دارم، چرا که آسیب مغزی، تصمیمات یا شخصیت را تغییر میدهد؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7317.html
عضویت در کانال «پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه)»
https://telegram.me/x_shobhe
کلمات کلیدی:
گوناگون