خدا دارای قدرت، علم، حیات است و خدا مرکب نیست، آیا خدا ترکیبی از آن سه نمیباشد؟ یک دلیل محکم هم برای یگانگی خدا بگویید. چرا وجود مطلق و بینهایت نمیتواند دوتا باشد؟ آیا نمیشود دو واجب الوجود عین هم باشند؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): چنین نیست که فرض شود خدا چیزی است و علم، حیات و قدرت چیزهای دیگری، و خداوند دارای آن چیزها باشد، بلکه خداوند متعال، حی، علیم، قادر و جمیل هست.
حیف است که این بحث را با کلام نورانی حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام آغاز ننماییم، ایشان در بحث توحید، صفات، تعدد و ... میفرمایند (نهج البلاغه، خطبه یک):
اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ،
آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او،
وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاْخْلاصُ لَهُ،
و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، وَ كَمالُ الاْخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْموْصُوفِ،
و حدّ اعلاى اخلاص به او،نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست،
وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ.
چه اينكه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است.
فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ،
پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده، و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته،
وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ جَـزَّاَهُ، وَ مَـنْ جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ،
و هركه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته، و هركه او را داراى اجزاء بداند حقيقت او را فهميده،
وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَيْهِ، وَ مَنْ اَشارَ اِلَيْـهِ فَقَـدْ حَـدَّهُ،
و هر كه حقيقت او را نفهميد، برايش جهت اشاره پنداشته، و هر كه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده (برای حد و حدود قایل شده)
وَ مَـنْ حَـدَّهُ فَقَـدْ عَـدَّهُ،
و هركه محدودش بداند، چون معدود به شمارهاش آورده ... (خطبه یک)،
توضیح:
همانطور که در ابتدا بیان نمودید، خداوند سبحان، علیم و حکیم مرکب نیست، چنان که یک انسان برخوردار از حیات، علم، قدرت، زیبایی، حکمت، رأفت، جود و کرم، دو، یا سه یا ده نفر نیست، بلکه یک نفر است که کمالاتی در او تجلی یافته است.
دقت شود که در مقوله "شناخت وجود" و اقسام آن [که موضوع بحث فلسفه میباشد]، هر اسم و کلمهای، معنا و تعریف خودش را دارد و اصولش مبتنی بر بدیهیات عقلی میباشد، لذا نمیتوان همینطوری و یا شعاری، معانی و مفاهیم دیگری برای آنها فرض نمود و یا بدون توجه به آن معانی، اما و اگر و شایدهایی بیان داشت.
*- به عنوان مثال: واجب الوجود، ممکن الوجود، علت، معلول، محدث، حادث، ازلی، ابدی، فانی، وحدت، کثرت، تجزیه، ترکیب، ذات، ماهیت و ...، هر کدام تعریفی دارند. پس نمیتوان گفت: شاید واجب الوجود، خودش ممکن الوجود باشد - یا باقی، خودش فانی باشد یا ... .
*- به عنوان مثال: اگر به حکم عقل بیان شد که «جمع نقیضین در شیء واحد محال است»، نمیشود به صورت اعتباری فرض نمود که حالا چه اشکالی دارد که محال نباشد. بالاخره "بودن و نبودن"، در شیء واحد جمع نمیشوند، یا هست، یا نیست؛ و نمیشود گفت: «چه اشکالی دارد که یک شیء هم باشد و هم نباشد؟!»
نکته: دقت شود که در "فلسفه" و بحث از "وجود" و اقسام آن، بحث از تعاریف است، نه مصادیق. یعنی وقتی تعریفی اراده و استدلال میشود، اصلاً با مصادیق آن مانند خدا، یا غیر خدا کاری ندارد،
بلکه صرفاً راجع به "وجود"، اقسام و چگونگیها با ذکر دلایل بحث میکند.
پس، هنگامی که در فلسفه بحث از واجب و ممکن، یا حادث و محدث و ... میشود، بحث از خدا نمیکند، اما این که خدا هست و خدا حتماً واجب الوجود است، بحث کلام است.
الف – وقتی گفته میشود "واجب الوجود"، یعنی: هستی و کمال محض میباشد؛ به همین دلیل نقص، کاستی و نیازی در او نیست که وجودش، نیاز به وجودبخشی دیگری باشد، غنی و بینیاز است. (حال خواه او را الله بنامند، یا خدا، یا همان واجب الوجود)
از این رو، اگر به موجودی "حدّ" وارد شد، یعنی محدود است و محدود ناقص است و ناقص نیازمند؛ پس چنین موجودی هستی محض و واجب الوجود نیست؛ لذا فرض وجود بیش از یک خدا، همگی را از "واجب الوجودی" خارج میکند.
ب – هر مرکبی، محتاج و محدود به اجزای خویش است، پس موجود مرکب، از یک سو محدود و قابل شمارش میباشد و از سوی دیگر قابل تجزیه و بالتبع ترکیبهای مجدد و مکثر. پس بدیهی است که چنین موجودی، "واجب الوجود" و خدا نیست، بلکه "ممکن الوجود" و مخلوق و مصنوع میباشد.
ج – "واجب الوجود"، یعنی "هستی و کمال محض"؛ پس وقتی کمالات گوناگونی چون: حیات، علم، حکمت، قدرت، جمال و ... شناخته میشود، معنایش این نیست که هر کدام وجود مستقل و مجزایی هستند، بلکه تمامی این کمالات، "عین ذات" هستند.
مثال: اگر گفته شود که فلانی شخصی دانشمند، بصیر، متین و با اخلاق است، معنایش این نیست که او چهار نفر است و یا یک نفر است، اما کمالاتش مانند دست و پا و سایر اعضای بدن، نزد هم جمع شدهاند. (اگر چه در مثال مناقشه نیست، و جهت تقریب ذهن بیان شد).
سؤال: ممکن است گفته شود: فلانی دانشمند هست، اما بسیار بیبصیرت نیز میباشد؟ باز هم در اینجا معنای دوئیت وجودی ندارد، بلکه یک وجود به لحاظ علم رشد کرده و هستی یافته، اما به لحاظ بصیرت، نقص و نیستی و کاستی دارد – که البته همین نقص، نیستی، کاستی و نیاز، دلیل بر واجب الوجود نبودن او میباشد.
دو یا چند خدا:
*- دو یا چند خدا، یعنی هیچ کدام واجب الوجود «هستی و کمال» محض نیستند؛
*- دو یا چند خدا، یعنی همگی آنها محدود و محصور به حدود خود میباشند، پس هیچ کدام واجب الوجود و خدا نخواهند بود.
*- دو یا چند خدا، یعنی هر کدام باید خالق باشند و سپس خلق خود را ربوبیت کنند. پس وجود دو یا چندین عالم متفاوت لازم میآید که یعنی فساد و تباهی همه این عوالم؛
« لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ » (الأنبیاء، 22)
ترجمه: اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا، خدايانى [ديگر] وجود داشت، قطعاً [زمين و آسمان] تباه مىشد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مىكنند.
*- دو یا چند خدا، یعنی یکی از آنها خود را در عالَمِ خلقتش تجلی داده و شناسانده، و دیگری یا مابقی، خود و عالَمشان را پنهان داشتهاند تا مبادا شناخته شوند! مبادا آفریدگان یک خدایی، از وجود خدایی دیگر و آفرینش عالَمِ دیگری آگاه شوند؟!
*- آیا آن خدا یا خدایان فرضی دیگر نیز به مخلوقات و بندگان خود میگویند: إله، معبود و خالقی جز من نیست؟! یعنی همگی دروغگو هستند؟! آیا با دروغ و دغل بندگان را هدایت میکنند؟!
فرض هم باید منطقی باشد:
برخی گمان میکنند که "فرض" چون واقعیت خارجی ندارد، هیچ منطق و چارچوبی هم ندارد، اما اصلاً چنین نیست، به ویژه اگر مقصود از "فرض"، بازی با کلمات نباشد، بلکه به عنوان مقدمهای برای شناخت اصلی قرار گیرد؛ مثل فرض در ریاضیات. در ریاضیات برای حل برخی از معادلات یک، دو یا چند مجهولی، میتوان «1 به فرض» گرفت، و سپس به حل معادله پرداخت و به پاسخ رسید. اما نمیتوان «2 یا 1000، یا یک پرتقال» را به فرض گرفت و بعد با طرح صورت مسئله ریاضی، به دنبال پرتقال فروش گشت؟
*- فرض دو یا چند خدا، یعنی فرض چند هستی و کمال محض، که معنا ندارد. همین که دوئیت به آنها راه یافت، وارد عالَم و چارچوب و ویژگیهای "کثرت" میشوند که از جمله آنها "حد" است که همگی را از "محض" بودن خارج میکند.
*- فرض دو یا چند خدا، یعنی فرض این که هیچ کدام خدا نیستند، چون هیچ کدام واجب الوجود نیستند؛ یعنی نقض غرض.
*- فرض دو یا چند خدا، یعنی فرض محدود، ناقص و نیازمند بودن همه آنها؛
*- فرض دو یا چند خدا، یعنی بازی با کلمات تحت عنوان "فرض".
خداشناسی:
بدیهی است کسی که خدا را نمیشناسد، ابتدا وجودی به نام خدا را تصور میکند و سپس در عالَم تصور و خیال، برای او صفات و ویژگیهای چون مخلوق قائل میگردد، پس کثرت، حد و بالتبع فنا را از او دور نمیبیند؛ و همین طور برای برخورداری از مثل و مشابه و شریک و ... را تصور میکنند؛ مضافاً بر این که در عالم خیال و یا واقع، هزاران هزار موجود دیگری را که دارای آن ویژگیها هستند میبیند و هر کدام را یک "خدا" فرض میکند؛ لذا به او "مشرک" اطلاق میگردد که نقطه مقابل "موحد" میباشد.
ریشهتمامی شرکها، متصف کردن خداوند متعال، به صفات مخلوقات و بندگان میباشد.
اما کسی که خدا [نه به عنوان یک اسم، یک لفظ، یک تخیل یا تصور] شناخت، به حکم عقل، تشخیص میدهد و میشناسد که خدای حقیقی، و آن وجودی که عالم هستی را خلق کرد، وجودی که عالم هستی تجلی علم، حکمت، قدرت، جمال، جلال و سایر اسمای کمالیه اوست، وجودی که عالَم به این عظمت را ربوبیت میکند و ...؛ یقیناً واجب الوجود است، هستی و کمال محض است، نه تنها هیچ گونه، نقص، نیستی، کاستی و نیاز به او راه ندارد، بلکه فرض آن نیز غلط میباشد.
پس نتیجه میگیرد که او "واحد" و "احد" است، هم یکی است، یعنی دو تا سه تا و ... نیست، و هم یکتاست، یعنی مثل و مشابه و شریک و ... ندارد.
خداشناسی در قرآن:
قرآن این اصول، مسلمات و بدیهیات عقلی را به شکل کامل، صحیح و روشن، بازگو میکند، متذکر (یادآور) میشود، به قول امروزیها «تئوریزه» میکند، تا پرده از عقول کنار رود و انسان مُدرکات عقلی را با عمق جان (قلب) فهم کند.
قرآن برای "عقل" سؤال معرفتی طرح میکند – دعوت به تأمل و تعمق و تفکر در سؤال میکند – نظریات دیگران را به اقوال متفاوت بیان میدارد – سپس پاسخ همه را میدهد؟
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - بگو او اللَّهِ يگانه است» (نه دومی دارد و نه مثل و مانند)؛
«اللَّهُ الصَّمَدُ – (بی نیازی که) همه نیاز به او برند»؛
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ - نه كسى را زاده و نه از كسى زاده شده است» (مذکر و مؤنث نیست، پدر و مادر و فرزند نیست، معلول و مصنوع و محصول نیست)
«وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ - و هيچ كس همتاى او نيست » (مثل، مانند، شبیه، هم رده و ... ندارد) [التوحید]
- تعداد بازدید : 3140
- 8 اسفند 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید