پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): در مورد "گروههای موسیقی" و ربط آنان با انواع و اقسام نظریات "فلسفی" یا بهتر بگوییم" «مکتبی»، مانند مکتب اومانیسم، مکتب فرانکفورتر، مکتب پست مدرن، پسا پست مدرن و ...»، ابتدا باید به جایگاه و نقش اصلی این "ایسم"ها و سپس "گروههای موسیقی" توجه کنید که به صورت خلاصه بیان میشود:
نظریات به اصطلاح فلسفی (ایسم)ها:
به طور کلی نظریهپردازان و مکتبسازان جهان غرب را میتوان به دو گروه عمدهی «پیشرو» و «پسرو» تقسیم نمود. گروه پیشرو، آن دسته هستند که در مورد جهان، انسان و ... نظریاتی [درست یا غلط] داشتهاند، مانند هگل، کانت، دکارت و ... . اگر چه نظریات این عده نیز هیچ کدام جدید نبود، و همه یا مستقیماً تکرار نظرات گذشتگان [از نسل قبلیشان تا ارسطو و افلاط، سقراط، بقراط، تالس و ...] بود و یا نظریهای با تجزیه و ترکیب همان نظرات گذشتگان؛ اما در عین حال با ادبیات جدید، سخن نویی به میدان آوردند.
اما گروه "پسرو"، نظریهپردازان جدیدی هستند، مانند: راسل، هایدیگر، سارتر، دبوار، کارول، ویلیام جیمز، فوکو، پوبر، سندل و ... . چرا اینها را پسرو، میخوانیم؟ چرا که اولاً هیچ سخن جدیدی ندارند و ثانیاً هر چه میگویند، در راستای اهداف سیاستمداران و متسکبران نظام سلطه، در تحقق "حکومت واحد جهانی" میباشد. در واقع اینها فقط توجیه کنندگانی برای نظام سلطه هستند.
از این رو، اگر تاریخچه تحصیلی هر کدام را بخوانید، متوجه میشوید که دیگر در غرب، فیلسوف وجود ندارد، بلکه تمامی آنها، "جامعه شناس" میباشند! چنان که رشته تحصیلی "منطق" را از دانشگاههای بزرگی در فرانسه و ...، حذف کردهاند!
موسیقی و فلسفهها یا مکاتب:
اگر قرار باشد که بُعد نظری انسان (اعتقادات، باورها، گرایشات و ...) در حوزهی فلسفه و در چارچوب "اندیشه" محصور بماند و وارد عرصهی "عمل" نگردد، در واقع هیچ کارآیی نداشته و به درد نمیخورد، مضافاً بر این که انسان سریعاً نظریه، فلسفه، یا اندیشهی دیگری را جایگزین میکند و بر اساس آن اعتقادات و باورها، عمل مینماید. چنان که در اسلام عزیز نیز بر "ایمان و عمل صالحی" که مبتنی بر آن ایمان باشد، تصریح و تأکید شده است.
از این رو، هر اندیشهای، هر اعتقادی یا هر مکتبی، سعی دارد تا "جهانبینی و بالتبع ایدئولوژیِ" خود را در حوزهی "عمل" محقق نماید که مستلزم شناخت، گرایش و پذیرش عمومی در میان مردم است و مردم نیز همه فیلسوف یا تحصیلکرده در حوزهی "اندیشه شناسی" و نظریهپرداز نیستند که بتوانند این نظریات را درک، تحلیل و نقد نمایند. پس باید به گونهی دیگری جذب شوند.
موسیقی و جذب اذهان عمومی به یک مکتب:
در اسلام عزیز و غنی، جذب اذهان عمومی، طراحی علمی و عملی دارد. شناخت و باور اصول دین، برای همه یک واجب تحقیقی است و در مقام عمل نیز، نه تنها تلاوت قرآن کریم، نماز، روزه، حج، امر به معروف و نهی از منکر و سایر احکام، به مردم ساختار و شکل واحد اعتقادی، فرهنگی و رفتاری میدهد، بلکه انسان از الگوی زنده «پیامبر و امامان علیهم السلام» برخوردار است که انسانهای کامل هستند.
اما عرصهی الحاد، کفر و شرک، خالی از این مبانی حکیمانه و نیز الگوهای تئوری، عملی و رهبران علیم، حکیم، صادق و زنده میباشد، لذا باید حتماً نمونههای بدلی را جایگزین نمایند.
از این رو، بت، إلههای کاذب، طواغیت و ... را جایگزین "ربّ" میگردانند و مکاتب "ایسم"ها، بدل از دین الهی میگردند و فلاسفه و نظریهپردازان، جای انبیا مینشینند ...؛ اما مهم اینجاسب که پس از این بدلسازیها، با فرافکنی، جذب افکار عمومی و دعوت عمومی به الگوی واحد چه کنند؟!
برای جبران این نقیصه، به دو ابزار "معماری و موسیقی" روی آوردهاند که البته نقش موسیقی به مراتب بیشتر است. لذا مکاتب جدید، نظریات خود را در غالب "معماری" استوار میکنند و دعوت عمومی را با "موسیقی" و بالتبع الگوپذیری و تبعیت از "امامان جعلی" که همان خوانندگان یا گروههای موسیقی میباشند، محقق میسازند.
موسیقی – مکتب – سیاست:
اگر چه رابطهی "موسیقی" با مکتب و سیاست نیز قدمت بسیار دیرینهای دارد، چنان که مکاتب و اقوام، فرهنگهای خود را با موسیقی عرضه میکردند و حتی اندیشههای اعتقادی خود را در "موسیقی" به خورد اذهان عمومی میدادند [لذا نه تنها همگان سرود ملی، رقصهای بومی و آیینهای مذهبی دارند که با موسیقی یا حتی بعضاً رقص جلوه میکند]، اما در عصر ما، به ویژه با توجه به گسترهی گرایش به موسیقی از یک سو و پیشرفت تکنولوژی ارتباطات در سرعت و کیفیت انتقال از سوی دیگر، اهمیت نقش موسیقی در ترویج مکاتب و "ایسم"ها را به مراتب مضاعف کرده است.
در تاریخ معاصر، پس از جنگ جهانی، ابتدا "بیتل"ها آمدند که بزرگترین تبلیغاتشان نوع آرایش مو بود، چرا که آن چه در جهان مُد بود و حتی در مدارس و نظام وظیفه و ... اجباری بود، همان آرایش به سبک "آلمانی" (تراشیدن دور سر و باقی گذاشتن کمی مو در وسط) بود، که البته امروزه آن را نیز مصادره کرده و به اسم خود رواج دادهاند.
پس از بیتلها، پانکها آمدند و پس از آن "متال"ها، سپس هوی، ماژیک ... و امروزه "کاکو" و همینطور گروههای دیگری که خواهند آمد.
همکاری متقابل "موسیقی، مکتب و سیاست"، در تمامی این گروهها به چشم میخورد. مکتب شعارهای کلی و تبلیغات خود را با موسیقی عرضه میکند – گروه موسیقی مدعی برخورداری از پیام مکتبی میگردد و سیاست در نظام سلطه، هر دو را به عنوان ابزار به کار میگیرد.
اومانیسم یا ...:
ارزش انسان و انسانها (جامعه) که حرف جدیدی نیست تا مکتبی به خودش اختصاص دهد، "فردگرایی" و "اصالت فرد" نیز حرف جدیدی نیست، اگر چه امروزه با افزودن "ایسم" به آخر اسم منتخب برای گروهشان، سعی دارند آنها را مکتبی جدید وانمود کرده و به نام خود به ثبت برسانند!
همان حرفهای گذشتگان و پدرانشان را تکرار میکنند:
« إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى » (النّجم، 23)
ترجمه: اینها فقط نامهایی است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهاید (نامهایی بیمحتوا و اسمهایی بی مسمّا)، و هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آن نازل نکرده؛ آنان فقط از گمانهای بیاساس و هوای نفس پیروی میکنند در حالی که هدایت از سوی پروردگارشان برای آنها آمده است!
اما در عین حال باید توجه داشت که این انسان است که به موسیقی و یا هر هنر دیگری "هویت" میدهد و ارزش را به انسان (فرد یا جامعه)، موسیقی نداده است که اینک موسیقی بخواهد و یا بتواند که این هویت و ارزش را به انسان بازگرداند. پس همه، کَلَک و شگرد تبلیغاتی برای تقدس بخشیدن گروهها به خودشان و جذب اذهان عمومی [به ویژه در میان جوانان که جویای حقیقت هستند] میباشد.
کاکو (Caco ) و شیطانپرستی:
نه تنها "کاکو Caco"، بلکه تمامی این گروههای موسیقی که به اصطلاح ایده و سبک میآورند (که البته هیچ کدام جدید نیستند و ریشه در قبال شیطانپرست سرخ پوستان، سیاه و سفید پوستان باستان و ... دارد) و به ناگاه به صورت جهانی فرافکنی و تبلیغ میشوند، شیطانپرست هستند و به لحاظ سازمانی نیز توسط "فراماسون"، بنیانگذاری شده و توسط شرکتهای بزرگ ماسونی، مانند کوکا و یا پپسی و ...، به میدان آورده شده و حمایت میشوند و سپس توسط رسانههای ماسونی، جهانی میشوند.
کاکو (Caco)، در نهایت یک گروه موسیقی است مانند هزاران گروه دیگر، چرا نامش را «موسیقی برای جهان = Caco, Music for Nation» میگذارد و به ناگاه جهانی هم میشود؟! در حالی که قدمت مکتبی کاکو به سال 1860 بر میگردد و در سال 1915 نیز یک گروهی به این نام در "هائیتی" تشکیل شد. دقت کنیم که جهانی سازی و سلطه جهانی، مستلزم فرهنگ واحد و حتی موسیقی واحد هم میباشد، فقط گرفتن خاک کشورها نیست، بلکه سلطهی کامل است.
طرفداران:
انسان هیچ گاه در خلاء نمیماند، به ویژه نسبت به گرایشات فطریاش [مانند خداپرستی، دینگرایی و الگو پذیری و تبعیت، یا همان امامگرایی]، پس اگر مصادیق حق را نیابد، حتماً و یقیناً به مصادیق باطل روی آورده و آنها را جایگزین میکند و در انتخاب آنها نیز تبلیغات، جوّ حاکم، غربزدگی که ناشی از خود کم بینی و ذلت میباشد، و بالاخره سلطه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، خبری، تبلیغاتی و ...، نقش تعیین کننده دارند.
دریافت انرژی از خدا:
به طور کلی هیچ نیروی مستقلی جز "الله جلّ جلاله" وجود خارجی ندارد «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ»، اما اینها پیروان ابلیس لعین و سایر شیاطین هستند، اما خود را متصل به خدا معرفی میکنند تا مردم را فریب دهند؛ و البته این شعارها را دیگران برای آنها در کشورهای اسلامی و یا معتقد به ادیان اسلامی میسازند تا مسلمانان، مسیحیان و ... را فریب دهند، وگرنه خودشان منکر شیطانپرستی نیستند.
مرتبط:
■ هالیوود پیامبر شیطانپرستی / فرزند شیطان در سینما (21 اسفند 1392)
■ آیا میدانید ماجرای «قرمز» و «آبی»، همان ماجرای «الاغ » و «فیل » در سیاست حاکمهی امریکاست؟ (26 اسفند 1390)
■ 666 سایت شیطانپرستی در ایران فعالیت میكنند (1 خرداد 1390)
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
گروه موسیقی جدیدی به نام کاکو (Caco) مطرح شده که خودشان مدعی نیرو گرفتن از خدا هستند و برخی میگویند که شیطانپرست هستند؟!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7972.html
کلمات کلیدی:
گوناگون اندیشه و مباحث نظری