بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ؛ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ. وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
سلام دوستان؛
بحث ما، از «عشق، عاشق و معشوق» است. سخن در این مهم بسیار است و پیوسته؛ از این رو تقاضا این است که حتماً از "بخش اول" و به صورت پیوسته مطالعه شود.
حبّ و بغض:
ریشه در محبت است، همه چیز از محبت است و محبت محور مدار گردش و هدف از حرکت میباشد.
حبّ و محبت را به دوست داشتن معنا میکنند که صحیح هم هست، اما دقت داشته باشیم که این دوست داشتن در معنای "حبّ"، تشبیه به دانهای (حبّ) شده است که رشد میکند و ثمر میدهد. پس اگر محبت به خدا و در راه خدا قرار گیرد، ثمر مثبت و کمالی میدهد [شجره طیبه میشود]، و اگر به غیر خدا و یا در راه غیر خدا باشد، ثمر منفی و ضد کمالی میدهد [شجره خبیثه میشود].
مودت را نیز دوستی و دوست داشتن معنا میکنیم، در حالی که مودّت در واقع بروز و ظهور آن محبت است. یعنی محبت انسان به محبوب (و محبوبها)هایش، در اندیشه، گفتار و رفتارش ظهور کند و تجلی نماید. چنان که خداوند متعال از یک سو فرمود که تمامی انبیای او علیهم السلام، مبشر و نذیر هستند، و از سوی دیگر فرمود: آن بشارت بزرگ الهی، مودّت اهل بیت علیهم السلام میباشد. یعنی نه تنها آنها را دوست داشته باشید، بلکه این محبت قلبی، در گفتار و رفتار شما تجلی و ظهور داشته باشد. یعنی در محبت صادق باشید؛ محبتتان به حقیقت صدق کند – گفتار و کردارتان نیز بر محبتتان صدق نماید.
«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ » (الشّوری، 23)
ترجمه: این همان چیزی است که خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند به آن نوید (بشارت) میدهد! بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوستداشتن نزدیکانم [= اهل بیتم]؛ و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.
عشق نیز همان شدت محبت است، پیوند محبتی چنان باشد که حیات عاشق از معشوق باشد.
سؤال:
ممكن است این سؤال پیش آید كه نه تنها نسبت به هر هدفی همیشه محبت یا عشق به وجود نمیآید، بلكه گاهی بر عكس نفرت یا بغض وجود انسان را میگیرد و یا به تعبیری دیگر، دشمنی انگیزه و هدف از حرکت قرار میگیرد؟ مثل كسی كه ابلیس یا سایر شیاطین از جنّ و انس را هدف دشمنیاش قرار میدهد. آیا باز هم میتوان گفت: انسانی که به سوی چنین هدفی حركت میكند؟ عاشق هدفش شده است؟
در پاسخ باید بگوییم: حبّ و بغض با هم هستند و دشمنی با کسی یا چیزی نیز به خاطر محبت و عشق به دیگری میباشد. پس باز هم ریشه همان محبت است.
بیتردید نزدیک شدن به یک نقطه، بدون دور شدن از نقطهی مقابل، مسیر نمیباشد. لذا نزدیک شدن به دوست، عین دور شدن از دشمن است و دور شدن از دشمن برای نزدیکی به دوست، عین نزدیکی به اوست.
ببینید این معنا که ظاهر فلسفی دارد، چگونه در مقام ظهور عشق و عمل، در زیارت عاشورا بیان میشود؟ و قرب و نزدیکی به محبوب، چه سان برابر با بُعد و دوری از دشمن، بیان میگردد؟ میگویید:
« یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاَتِكَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ ذَلِكَ وَ بَنَى عَلَيْهِ بُنْيَانَهُ وَ جَرَى فِي ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَشْيَاعِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ وَ مُوَالاَةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ »
«تقرب» میجویید به سوی هدف، که همان محبوب است؛ به سوی خدا و در طول محبت خدا، به رسول خدا، امیرالمؤمنین، حضرات فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام، به وسیله "ولایت"؛ و همزمان "برائت" میجویید از ظالمین به آنها و طرفدارانشان. چرا که این دو قطب، مقابل هم هستند، به هر کدام نزدیکتر شوید، از آن یکی دورتر میگردید.
بنابر این، هدف همیشه بر اساس "محبت" است، اما نزدیکی به یکی و دوری از دیگری را ایجاب میکند. پس هدف گرفتن نزدیکی به محبوب، عین هدف گرفتن دوری از دشمنان، موانع و منفور میباشد و بالعکس. وگرنه کسی برای برداشتن موانع، هیچ اقدامی نمیکند.
مثل كسی است كه غذای سالم میخورد تا سلامتی به دست آورد «قُرب» و كسی كه غذای ناسالم نمیخورد تا بیمار نگردد «بُعد».
پس وقتی انسان چیزی را هدفِ "قُربی" قرار داد، «حبّ» آن هدف و «بغض» آنچه با حبّ او منافات دارد در وجودش ایجاد میشود؛ و یا بالعكس اگر چیزی را هدفِ "بُعدی" قرار داد، نسبت به آن بغض پیدا میكند و طبعاً نسبت به آنچه با این بغض منافات دارد حبّ پیدا میكند. چنان که حُبّ نسبت به علم كه بغض نسبت به جهل را به همراه دارد یا بغض نسبت به جهل كه حبّ نسبت به علم را همراه دارد. یا مثل كسی كه خانهاش را دوست دارد و نسبت به ویرانی آن خانه بغض پیدا میكند؛ و یا كسی كه آمریكا را دشمن میدارد و نسبت به عوامل نابودی یا دشمنان او علاقهای پیدا میكند. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
« أَصْدِقَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ وَ أَعْدَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ فَأَصْدِقَاؤُكَ صَدِيقُكَ وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ وَ أَعْدَاؤُكَ عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّكَ » (نهج البلاغه، حکمت 287)
- دوستان سه (گروه) هستند و دشمنانت سه (گروه). اما دوستانت (عبارتند از): دوست تو، دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو – اما دشمنانت (عبارتند از)" دشمن تو، دوست دشمن تو، و دشمن دوست تو.
یا چنانچه قرآن كریم میفرماید مؤمنین نسبت به الله مؤمن و نسبت به طاغوت كافرند: «فَمَن یكفُروا بِالطّاغوُت وَ یؤُمِنَ بِالله» - یا میفرماید مؤمنین با كفار شدید و با خود مهربانند: «اَشِدّاءُ عَلَی الكُفّارُ رُحَماءُ بَینَهُم».
پس در هر هدفی «حبّ» و «بغض» همیشه وجود دارد، اما باید دقت نمود كه باز هم اساس بر «حبّ» است و «بغض» همان نقطه مقابل «حبّ» است. مثل جهل كه نقطهی مقابل علم است و زشتی كه نقطه مقابل زیبایی است.
همیشه هستیها محور "مبحت" قرار میگیرند و نه معدومات. مثل "حبّ به علم و زیبایی" و متقابلاً "بغض به جهل و زشتی".
عشق به کمال:
انسان فطرتاً نیازمند، ناقص و عاشق کمال است؛ و هر چه را دوست بدارد، به این دلیل است که آن را برای خود "کمال" دانسته است، هر چند که خطا کرده باشد.
باید توجه نمود كه نه تنها انتخاب هدفِ «قُربی» از عشق به كمال است، بلكه انتخاب هدف «بُعدی» نیز از همان عشق به كمال است. مِثل این که آدمی به «قوّت و قدرت» روی میآورد چون آنها از كمالات هستند و انسان فطرتاً عاشق كمال است و از «ضعف و عجز» که نقص و نیستی هستند، تنفر دارد، چون عاشق كمال است. حالا اگر مصداق کمال و نقص را به خطا انتخاب کرد، بحث دیگری است.
بنابر این میتوانیم اذعان نماییم كه به محض بروز «بغض» نیز حركت آغاز میشود. حركتی كه هدف از آن «بُعد» و دوری نسبت به مغضوب، برای نزدیکی به محبوب است. یعنی حتماً علت این بغض و دوری از یک یک چیز، میل و عشق به محبوب دیگری است و عاشق از این دور میشود تا به آن نزدیك شود. مثل كسی كه از جهل یا گناه فرار میكند، تا به خدا نزدیک شود؛ یا از خدا فرار میکند که محبوبهای دیگرش نزدیک شود.
برای درك مشهودتر میتوان به همین حركتهای مادی اشاره نمود. كسی كه جهت شمال را هدف قرار میدهد و رسیدن به شمال را دوست دارد، نه تنهای به سوی شمال حركت میكند، بلكه با همین حركت خود از جنوب فاصله و دوری میجوید و كسی كه میخواهد از جنوب دورتر شود، بیشتر به طرف شمال میرود تا با حركت به سوی محبوب، از مغضوب فاصله بگیرد.
حرکت به خاطر عشق است:
اما اگر سؤال شود كه گفتید: حركت همیشه به خاطر عشق به هدف است، اما اینجا میگویید كه بغض خود عامل حركت است؟ پاسخ آن است كه در هنگام بغض نیز حركت به خاطر عشق صورت میپذیرد، چرا كه انسان به خاطر میل رسیدن به معشوق، از منفور فاصله میگیرد و تا عاشق «بغض» خود نشود، یعنی آن بغض و دشمنی و نفرت، برایش مطلوب و محبوب واقع نگردد نیز حركتی نمیكند. تا آدمی از جهل، فقر، بیماری، ظلم، استثمار و... تنفر نداشته باشد و نسبت به این بغض خود پایبند، علاقمند و عاشق نباشد، حركتی در نفی، دوری و از بین بردن آنها نمیكند.
فقط دو محبوب:
اگر چه دنیا، دار کثرت است و به نظر میرسد که "محبوب"های نیز میتوانند کثیر باشند و هر کسی میتواند محبوبهای متعدد و فراوانی داشته باشد، ولی باید دقت نمود که در حقیقت، برای انسانِ عاشق پیشه، دو محبوب غایی بیشتر نمیتواند وجود داشته باشد که یا "خدا"ست و یا غیر خدا که میشود "دنیا".
آدمی یا عاشق خدا میشود و از تعلق به دنیا دوری میگزیند، و یا عاشق دنیا میشود و از تعلق به خدا دوری میگزیند. محبوبهای دیگر نیز در راستای آن عشق به آن محبوب حقیقی قرار میگیرند. به عنوان مثال: عاشق خدا، عاشقِ رسول خدا، اولیای خدا علیهم السلام و عاشق دین خدا، نماز، سایر عبادات و بندگان محبوب خدا میگردد؛ و عاشق دنیا نیز، شیفته و عاشق مظاهر دنیا (مال، شهوت و ...) میگردد.
به گرایشها و پرستشها و وابستگیها، یا همان محبوبهای دنیایی نگاه کنید. چه در قالب گرایشات شخصی باشد و چه مکتبی؛ چه به بت پرستی سنّتی باشد (مثل مجسمه پرستی) یا بت پرستی مدرن (مثل ایسمها). مادهگرایی، منگرایی، فردگرایی، جامعهگرایی، شهوتگرایی، لذتگرایی و ...، همه و همه، همان "دنیاگرایی" است.
محبت و زندگی:
پس در یک نگاه کلی، میتوان گفت که انسان در طول حیاتش، هیچ کاری نمیکند، مگر گزینش محبوب (بُعد نظر و اعتقادی) و سپس تلاش برای قُرب و رسیدن به محبوب (بُعد عملی و رفتاری). اگر پرسیدند: برخی میگویند که غریزه زیربناست، برخی میگویند که اقتصاد زیربناست و...، شما چه میگویید: پاسخ دهید که "محبت و عشق" زیربناست.
"دین" نیز بر دو اصل (نظری و عملی) استوار است، خواه دین حق باشد، یا ادیان باطل. در هر حال هرگونه نگرش به هستی و پذیرش باید و نبایدها در چگونه زیستن، "دین" است. پس همگان دیندار هستند، چنان که در سوره الکافرون میفرماید که «به کفار بگو: دین شما برای خودتان، دین من برای خودم»؛ و این دین، چه حق باشد و چه باطل، بر اساس "محبت" انتخاب میشود.
از این رو، وقتی از امام صادق سؤال میكنند كه آیا «حبّ» و «بغض» جزو دین است؟ پاسخ را در قالب سؤالی دیگر طرح نموده و میفرمایند: «هل الدّین الّا الحبّ و البغض» آیا دین چیزی جز حبّ است – و یا – آیا ایمان چیزی جز حب و بغض است؟ و در حدیث دیگری از ایشان آمده است که «وَ هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ – آیا ایمان چیزی جز حب و بغض است؟ / اصول کافی، ج ۲ ص ۱۲۵ »
شناخت، محبت و حرکت:
حرکت انسان، همیشه به سوی محبوب است و نه معروف – یعنی به سوی چیزی یا کسی میرود که آن را دوست دارد، نه این الزاماً به سوی چیزی یا کسی برود که آن را میشناسد. مگر نه این است که بسیاری علم دارند که دروغ، شراب، زنا، قمار و ... مضر است، اما چون دوست دارند، به سویش میروند. مگر ابلیس لعین، سایر شیاطین از جنّ و انس، امثال فرعون و بلعم باعور و سامری گوسالهساز و بسیاری از مفسدین عالَم، خدا را نمیشناسند؟! چرا میشناسند، ولی محبتی به او ندارند و تمام قلب آنها را محبت دنیا گرفته است.
از این رو، محبوب حقیقی وقتی میخواهد امر به حرکت به سوی خودش نماید، نمیفرماید: حالا که به عقل و وحی و با دلیل و استدلال، خدا را شناختید، به سویش حرکت کنید، بلکه میفرماید: اگر خدا را دوست دارید، به سویش حرکت کنید:
« قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ » (آل عمران، 31)
- بگو: «اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.»
(ادامه در بخش سوم)
مرتبط:
- تعداد بازدید : 1898
- 5 شهریور 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت