بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ؛ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ. وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
سلام دوستان؛
بحث ما، از «عشق، عاشق و معشوق» است. سخن در این مهم بسیار است و پیوسته؛ از این رو تقاضا این است که حتماً از "بخش اول" و به صورت پیوسته مطالعه شود.
طی مسیر اجباری و اختیاری به سوی محبوب:
بیان شد که هر حرکتی به سوی "محبوب و معشوق" است؛ و حال بدانیم این تحرکات و طی مسیر، گاهی اجباری هستند و گاهی اختیاری، [به ویژه برای انسان که نعمت عقل، اختیار و اراده به او موهبت شده است].
بنابر این میتوان گفت که اهداف برخی اجباری هستند و برخی اختیاری. لذا عاشقِ مجبور به دنبال اهداف و یا همان معشوق جبری خود میرود، و عاشقِ مختار به دنبال معشوق منتخب خود میرود (مانند خداگرا، نفسگرا یا شهوتگرا). و البته هیچ حرکت دیگر تكوینی و تشریعی از این قاعده مستثنا نمیباشد.
چنانچه گردش خورشید و ماه و ستارگان و پیدایش شب و روز و ...، در مدار معین و به سوی اجل خود، همه اجباری هستند؛ اما بسیاری از تحرکات آدمی، حیوانات و برخی دیگر از موجودات، اختیاری هستند.
بر انسان هم جبر حاکم است و هم اختیار. اگر به اختیار خود نخوابد، به جبر خوابش میبرد و اگر اختیار ماندن کند، به جبر میبرندش؛ اما اختیار دارد که زودتر برسد، سالم برسد و .... انسان در همین حیات و حرکت مادی، در عین حال كه نمیتواند خلقت و قوانین حاكم بر آن را تغییر دهد، میتواند به نقطهای (مثل قطبین) برود كه چند روز یا حتی چند ماه شب یا روز باشد و این گردش را نبیند؛ یا میتواند چشمش را ببندد و هیچ نبیند.
از این رو، دربارهی متحرکهای اجباری فرمود:
« ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ »
ترجمه: سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد، و آن بخارى بود. پس به آن (آسمان) و به زمين فرمود: «خواه يا ناخواه بياييد.» آن دو گفتند: «فرمانپذير آمديم.» / یعنی اینگونه خلق شدیم، جبراً فرمانپذیر هستیم.
اما، دربارهی حرکت انسان، به دو امر تصریح نمود، یکی "اجباری" مانند مرگ و بازگشت به سوی او که گریزی از آن نیست [ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ - بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!» / الجمعة، 8]
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نَک کِش کِشانت میبرند إنّا إلَیه راجعون (مولوی)
و نیز حرکت اختیاری به سوی محبوب و معشوقِ اختیاری و انتخابی، که فرمود: اگر خدا را دوست داری بیا؛ « قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ - بگو: «اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است./ آلعمران، 30» - آری این محبوب، گزینشی است و این راه اختیاری. "لا إکراهَ فِی الدّین" همین است؛ اگر چه مقصد و نتایج هر هدف و راهی، جبری میباشد.
آنانکه ره دوست گزیدند همه
درکوی حقیقت آرمیدند همه
در معرفت دو کَون فتح از عشق است
هرچند سپاه او شهیدند همه (ملاصدرا)
*- عشق، عاشق و معشوق واقعی:
گاه انسان، بیش از آن که متوجه «واقعیت»ها باشد، درگیر اوهام، خیالات و تصوراتی است که هیچ واقعیتی در عالم بیرون ندارند. همان گونه که انسان میتواند صورتی برای فرشته یا دیو تصور کند و در خیال خود یکی را دوست داشته باشد و از دیگری بدش بیاید؛ ممکن است گمان کند که "عاشق" شده است، در حالی که هیچ معشوق واقعی ندارد و همه "وهم و خیال" است. مانند برخی از دختران نوجوان، که به خاطر شکوفایی عاطفه، محبت و عشق در وجودشان و نداشتن معشوق واقعی، قیافهی عاشق به خود میگیرند، گاهی از فراق معشوق گریه میکنند، گاهی روی کاغذی عکس قلب و تیری که به آن خورده میکشند، گاهی برایش شعر میسرایند ...؛ اما اگر از آنان بپرسی که حالا معشوق تو کیست؟ میبینی که اصلاً معشوقی ندارد، بلکه غرق در اوهام و تخیلات خویش گردیده است!
در این قاعده فرقی نمیکند که محبوب و معشوق واقعی برای کسی خدا باشد، یا غیر خدا. بالاخره او دیده و عاشق شده.
از امام خمینی رحمة الله علیه جملهای شنیدم که میتوان گفت که «اتحاد بین عقل و قلب – یا معرفت و محبت» است؛ فرمودند: «عشق واقعی و عاشق واقعی دلیل بر وجود معشوق واقعی است». (متأسفانه منبع یادم نیست). یعنی اگر عشقی واقعاً به وجود آمد، معلوم میشود كه عاشق واقعی وجود دارد كه این عشق در او به وجود آمده است (فعل بدون فاعل انجام نمیپذیرد) و اگر عشق و عاشق واقعی هر دو وجود داشتند، معلوم میشود كه معشوق واقعی هم وجود دارد.
این حقیقت یا این قاعده، اختصاصی به عشق خدایی ندارد، بلکه در تمامی موارد صادق است. به عنوان مثال: اگر كسی عاشق همسرش، والدینش، اولادش، كشورش، دینش، یك منظرهی طبیعی، یك تابلوی نقاشی و... گردید، هم عشق واقعی وجود دارد و هم عاشق و بودن این دو خود دلیل بر آن است كه «معشوق واقعی» هم وجود دارد. همانگونه که "عشق واقعی" به دنیا و مظاهرش، دلیل بر وجود عاشق واقعی (انسان) و معشوق واقعی (دنیا) میباشد، عشق واقعی به خدا هم دلیل وجود عاشق و معشوق واقعی میباشد.
حال اگر كسی بگوید: بالاخره عشق خیالی نیز پس از پیدایش "وجودی" یافته است، اگر چه در خیال؟ پاسخش این است كه در هر حال معشوق خیالی وجود داشته كه عاشق را مجذوب خود نموده است و عشق خیالی را پدید آورده است. پس، "عشق" اگر خیالی باشد، معشوق خیالی دارد و اگر "واقعی" باشد، حتماً معشوق واقعی دارد.
معشوق، عشق را ایجاد میکند:
زیگمونت باومن، که یک نظریهپرداز پست مدرن و معاصر است، در کتاب "عشق سیال" میگوید: «عشق ما به همسایه، بازتاب عشق او به ماست»؛ اگر چه او به خاطر نگاه مادهگرایانه (ماتریالیستی)اش از یک سو و اهداف سیاسیاش در نظام سلطه از سوی دیگر، نمیتواند بیان کند که «به فرض چنین باشد، پس عشق همسایه به ما از چیست؟» و بالتبع دچار «دور باطل» میشود، اما اصل این قاعدهای که گفته، درست است. "حبّ و عشق ما، تجلی حب و عشق معشوق" میباشد؛ وگرنه "دل" خالی است، نه محبتی دارد و نه عشقی؛ و نه بغض و نفرتی. دل، مثل آینه است؛ صاف، بیرنگ و بینقش است؛ نور از هر چه به او بتابد، همان را منعکس میکند.
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند (حافظ)
اگر آینهی دل، رو به دنیا (دنی - پایین - پست) شد، انعکاسش همه جرم و خاک است و «حبّ الدّنیا» در دل ایجاد میشود و اگر آینهی دل، رو به خدا شد، دل رنگ خدایی به خود میگیرد و «حبّ الله» در آن موج میزند. از این رو فرمود، نگاه، توجه و رویت، همیشه به من باشد، تا رنگ خدایی بیابی [البته خدا که رنگ ندارد، مقصود این است که به جای نشانههای جمادی و حیوانی، اسمای الهی در تو تجلی کند]:
« صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ » (البقرة، 138)
ترجمه: [بگوئيد] ما رنگ خدايى بخود مىگيريم و چه رنگى بهتر از رنگ خداست و ما تنها او را عبادت میكنيم.
مرتبط:
*- «عشق، عاشق و معشوق» - بخش اول - (همه عاشقاند)
*- «عشق، عاشق و معشوق» بخش دوم (حبّ و بغض)
- تعداد بازدید : 2468
- 15 شهریور 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت