پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): وقتی میگوییم (خدا)، فقط یک کلمه یا یک اسم است! کلمه و اسمی که اگر درست تعریف نشود، روی هر موجود دیگری میتوان گذاشت؛ یا هم چنین است کلمات و اسمهایی چون إله، معبود و ربّ. چنان که فراعنهی زمان ادعای ربوبیت دارند – و برخی از انسانها هوای نفس خود را "إله" را میگیرند و گاه بت، گاو، گوساله و یا چیزهای دیگری را معبود خود قرار میدهند.
●- بنابراین، نه تنها در معارف اسلامی و به طور کلی جهانبینی در مکاتب گوناگون، یا مقولات فلسفی و ...، بلکه در هر امری، اصل بر ارائهی تعریف درست و منطقی از "واژه" میباشد، وگرنه به سرعت مصادیق کاذب، در قالب آن اسم قرار میگیرند و ذهن را منحرف میکنند! چنان که شاهدیم دیکتاتوری، تحت نام دموکراسی تحمیل میشود – هر گونه ظلم و جنایت، تحت نام "حقوق بشر" صورت میپذیرد و یا نام فساد را تفریح میگذارند و ... . هم چنین شاهدیم که غالب اختلافات مسلمانان با نظریهپردازان ضد دین در غرب و شرق، به تعاریف غلط آنها از واژهها بر میگردد! مثلاً در حالی که خودشان نیز نوعی "دین" دارند، مطلق دین را نفی میکنند، چرا که مقصودشان از دین، همان دین کلیسا یا ... میباشد، که اینها مصداق هستند، نه معنا و مفهوم حقیقی دین. اما اگر واژهی "دین" را درست تعریف کنند، متوجه میشوند که در این عالم، کسی بیدین نبوده، نیست و نخواهد بود. کفار نیز از هر مکتب و مسلکی که باشند، نوعی "دین" دارند. چنان که فرمود به کفار بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ – دین شما برای خودتان، دین من برای خودم / الکافرون، 6»
خدا:
بنابراین وقتی گفته میشود «خدا»، باید روشن شود که منظور چیست و مقصود کدام خدا میباشد و اساساً تعریف درست «خدا» چیست؟ اگر این تعریف برای ذهن درست انجام شود، پاسخ تمامی این سؤالات روشن میشود، و اگر درست انجام نشود، نه تنها هزاران هزار سؤال و شبهه در شناخت خداوند متعال پیش میآید، بلکه یکی میگوید: عُزَیر پیامبر، خداست – دیگری میگوید: موسی علیه السلام خداست – دیگری میگوید: عیسی علیه السلام، هم خداست و هم پدر خدا و هم پسر خدا [ابّ، ابن، روح القدس] – دیگری میگوید: ما همه فرزندان خدا هستیم (یهودیت) – دیگری نام مجسمه دستساز خود را خدا یا إله میگذارد و ... .
خدای معروف (شناخته شدهی) عقل:
خدای معروف عقل، که همان خدای حقیقی [نه اعتباری، ظاهری، کاذب و بدلی] میباشد، در هستیشناسی و بحث از «وجود» مورد شناخت قرار میگیرد.
عقل در اقسام "وجود"، به این نتیجه میرسد که «وجود، از دو قسم خارج نیست، یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود».
●- واجب الوجود، وجودی است که هستی عین ذات اوست – و ممکن الوجود، وجود یا موجودی است که چون هستی عین ذات او نمیباشد، نسبتش به عدم یا وجود، مساوی بوده است، پس اگر وجود دارد، حتماً وجود را از دیگری گرفته است.
●- عقل حُکم میکند که در سلسلهی ممکنات، چون تمامی موجودات در ذات خود ممکن الوجود هستند، و تسلسل نیز محال است، پس باید ختم به "واجب الوجود" شوند، مانند سلسله علل، که چون تمامی حلقههای این سلسله معلول میباشند، پس باید ختم به علت العلل شوند.
هستی:
*- بنابراین، وقتی بیان میشود «هستی»، مقصود هستی محض است، یعنی هیچ گونه نقص، کاستی و نیستی، در گذشته، حال و آینده به او راه ندارد. و اگر این صفات به موجودی راه داشته باشد، او ممکن الوجود و مظهر و نمودی از هستی [به قدر ظرفیت خود] است و نه خود هستی.
*- هستی یعنی کمال و کمال یعنی هستی. بنابراین، نیستی یعنی نقص و نقص یعنی نیستی. پس اگر نقص و نیستی به موجودی راه یابد، او دیگر هستی محض نیست، پس هستی عین ذاتش نبوده، پس واجب الوجود و خدا نیست.
●- امثال و مصادیق این معانی را وجود خودمان و دیگران میتوانیم ببینیم و درک کنیم. به فرض میگویید آقا یا خانم الف "هست"، یا ماده "هست"، یا جانداران دیگر "هستند". حال سؤال میکنیم که آیا هستی عین ذات آنها میباشد؟ یعنی آیا همیشه بودهاند و خواهند بود؟! آیا کمال محض و غنی هستند و هیچ تحرکی و فعلی، به کمالات آنان نمیافزاید؟ آیا بینیاز از حرکت، تغییر و تحول هستند؟! آیا از آنان کاملتر نیز هست یا نیست؟! پس متوجه میشویم که هستی آنان اعتباری میباشد، قائم به هستی دیگری میباشد، نمود و ظهوری از هستی میباشند.
●- "علم" کمال است، یعنی هستی است. حال بگویند: آقا یا خانم ب، عالم و دانشمند هستند. سؤال میکنیم که آیا همه چیز را میدانند – آیا علم عین ذات آنها بوده است یا از دیگران و محیط کسب کردهاند – آیا علوم فطری آنان (مانند بدیهیات اولیه عقلی و یا حبّ و بغض قلبی در انسان و یا شهوت و غضب در حیوان که منشأ حرکت آنان و تحرکات نفسانی و مادی بشر میباشد)، از خودشان است؟! آیا به علم آنان افزوده میشود؟ اگر علم آنها ذاتی نیست، کاهش و افزایش مییابد، جامع و محیط به همه چیز نیست، پس "علیم" نیستند، بلکه چیزهایی میدانند و چیزهای بسیار دیگری را نمیدانند [یعنی نقص، کاستی، نیستی (عدم) به آنان راه دارد].
خداوند سبحان:
بنابراین وقتی گفته میشود "خدا" و مقصود همان "الله جلّ جلاله" میباشد که آفریننده و پرورگار عالم هستی میباشد، یعنی وجودی که هستی [کمال] عین ذات اوست، و از هر گونه نقص، کاستی و نیستی مبرا (سبحان) میباشد؛ و البته جهل، نادانی، غفلت، ظلم، زشتی، حد و بالاخره فنا، همه نیستی و عدم هستی و کمال میباشند، پس این نقصها و نیستیها به خدای حقیقی راه ندارد و اگر به هر مقداری در موجودی دیده شود و یا وصف او به این صفات جایز باشد، یقیناً او خدا نیست.
حدّ و حدود هستی و کمال:
اگر به هستی و کمال حدّی بخورد، قدر و اندازهای برای آن تعریف و مشخص گردد، دیگر هستی و کمال محض نیست، بلکه فقط نمودی از آن در ظرف وجودی محدودی میباشد [مثل آن که نور خورشید، در یک آیینهی پنج سانتی متر مربعی، تجلی نماید]. بنابراین، حتی واژهی "کمال مطلق" نیز یک غلط مصطلح میباشد، چرا که "مطلق" خودش حدّ است.
●- به راستی حد و اندازهی هستی یا کمال، چقدر است؟! حد حیات، علم، قدرت، زیبایی، رأفت، رحمت و سایر کمالات چقدر است؟ آیا میتوان گفت: «بیشترین علم همین است و بیش از آن علمی وجود ندارد؟!» - «آیا میتوان گفت: بیشترین زیبایی همین است و بیش از آن زیبایی دیگری وجود ندارد ...»؟! و دیگر آن که آیا علم خودش زیبا نیست؟ قدرت نیست؟ یا قدرت زیبا نیست؟
پس هستی محض، یا کمال محض، محدود نیست، قابل تقدیر و اندازهگیری نیست و صفات کمالیهی او همه عین ذات هستند، چرا که اگر عین هم نباشند، ترکیب لازم میآید و ترکیب نیز حد و حدود دارد، ضمن آن که تجزیه پذیر میشود.
عقل و فطرت:
شاید شناخت ما نسبت به مصادیق حیات، علم، حکمت، جمال، جلال و ... محدود باشد، اما شناخت ما نیز راجع به حقیقت هیچ کمالی، محدود نمیباشد؛ چنان که هیچ حدی برای هیچ کمالی قایل نیستیم.
شاید ما حدی از هستی و کمال را در مصادیقی ببینیم و از آنها خوشمان بیاید، مثل دوست داشتن گل زیبا، انسان دانشمند، کوه مرتفع، جنگل سرسبز، کویر پهناور، سیارات و کهکشانها و نظم و قدرت و قوانین حاکم بر آنها و ...؛ اما عشق فطری ما به کمال چقدر است؟! یقیناً حدی ندارد و علت حرکتمان برای شدنهای بیشتر [چه مادی و چه معنوی] همین عشق به کمال محض است.
پس ما عشق بیحد، به هستی و کمال بیحد داریم، چون عاشق هستی و کمال محض (خداوند سبحان) آفریده شدهایم؛ و البته اگر نقص، کاستی و نیستی در چیزی یا کسی ببینیم، آن را هستی و کمال محض نمیشناسیم و عشق بیحد را به او (آن) اختصاص نمیدهیم.
نتیجه:
بنابراین، اگر کسی هنوز خدا را نشناخته و باور نکرده نباید، نباید با او در مورد اسما و صفات خدایی که اصل وجودش را نشناخته و باور نکرده، بحث نمود؛ اما اگر کسی خدای حقیقی را شناخت، با حکم عقل و نور علم وحی، با اسما و صفات او آشنا میشود و میفهمد که او هستی و کمال محض است، پس نقص و نیستی به او راه ندارد [غنی و سبحان است]، و اگر این صفات به موجودی راه داشته باشد، او دیگر هستی محض و خدا نیست.
مشارکت و همافزایی (سؤال و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
صفات کمالیه الهی چگونه اثبات میشود؟ چگونه اثبات میشود که نعوذ بالله صفاتی مانند ظلم و عدم حکمت به خدا راه ندارد؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8502.html
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید معاد