پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): ابتدا به معنا و مقصود از "فطری" بودن، صرف نظر از مصادیقی چون: خداشناسی، خداجویی و یا دین توجه نماییم.
●- پارهای از معلومات انسان، "اکتسابی" میباشد، یعنی خودش آن را نداشته و از بیرون کسب کرده است. مانند زبانی که نوزاد از پدر و مادر یا محیط فرا میگیرد، یا ریاضیات، هندسه، شیمی، نقاشی و ... . بدیهی است که در علوم اکتسابی، همگان یکسان نمیباشند، چرا که استعدادها، محیط جغرافیایی، بافت فرهنگی، ذوقها و امکانات انسانها هم گوناگون است و هم یکسان نیست. یکی سه زبان خارجی را هم به سرعت و خوبی فرا میگیرد، دیگری ادبیات و دستور زبان خودش را نیز نمیتواند فرا گیرد. یکی در حفظ قوی است و مثلاً تاریخ یا ادبیات را به خوبی فرا میگیرد، دیگری در حفظ ضعیف و در فهم و تحلیل قویتر است، پس علومی چون فلسفه، علوم سیاسی، ارتباطات و ... را بهتر فرا میگیرد.
●- اما، پارهای دیگر از معلومات انسان، از بیرون کسب نمیشود، بلکه در او نهادینه شده است که گاه به آن "بدیهیات اولیه" نیز میگویند. مثل این که کسی نیاز ندارد تا از بیرون به او یاد دهند که «کلّ بزرگتر از جزء است»، یا یاد دهند که «وجود هر پدیدهای، علت میخواهد» یا «هر متحرکی، نیازمند به محرک میباشد». لذا انسانهای اولیه، برای شکار، سنگهای تیز تراشیدند و انسان به سوی ابزار سازی پیش رفت، چون میدانست نیاز به اسباب و علل دارد. یا ارسطو در مبحث «حرکت و محرک» همان را میگوید، که آن پیرزن عوام، درباره چرخش چرخ ریسندگی به وسیله دست خود میگوید.
●- و همینطور است، امیال و گرایشهای آدمی، که در مواردی اکتسابی است، مانند گرایش به مد روز – و گاهی فطری میباشد، مانند گرایش به حق، به زیبایی، به کمال، به قدرت و ... .
نکته:
یک – ریشه و علت فهم تمامی علوم اکتسابی، همان علوم فطری یا بدیهیات عقلی میباشد؛ و ریشه و علت تمامی گرایشات، همان گرایشات فطری میباشند که در وجود انسان سرشته و نهادینه شدهاند. اگر انسان بر اساس بدیهیات اولیه عقلی، نداند که هر چیزی معلول است و علتی میخواهد؛ هیچ گاه انگیزهای برای کشف علوم تجربی نیز پیدا نمیکند و اگر فطرتاً عاشق جمال نباشد، از هیچ مصداق زیبایی معنوی یا مادی خوشش نمیآید.
دو – علوم و گرایشات اکتسابی، در افراد گوناگون هستند، چرا که از بیرون کسب میشوند و بیرون برای همه یکسان نمیباشد. اما علوم و گرایشات فطری، در همه یکسان است، چرا که انسان اینگونه خلق شده است.
●- بنابراین، اگر گفته شود که امری فطری است، باید اصل آن در همگان وجود داشته باشد؛ چنان که میدانیم اصل «حبّ و بغض = دوست داشتن و بد آمدن»، فطری است، یعنی کسی به انسان یاد نداده است؛ لذا در همگان وجود دارد، اگر چه مصدایق و متعلقات در هر کسی متفاوت است.
خداشناسی:
اصل خدا شناسی، فطری است؛ پس در همگان وجود دارد؛ چنان که حتی کافران و منکران خداوند سبحان نیز به دنبال عامل پیدایش هستی میگردند؛ یعنی اصل وجودش را قبول دارند، اما مصداقش را نمیشناسند. حال یکی میگوید: ماده اولیه، دیگری میگوید: تصادف، سومی میگوید: انفجار بزرگ (بیگ بنگ)، چهارمی میگوید: یک انرژی و قدرت ناشناخته و ... . پس اختلاف در مصادیق است و نه در اصل.
خدا گرایی:
اصل خداگرایی نیز فطری میباشد. چنان که همگان فقر و نیازمندی خود به غیر را با تمام وجود درک میکنند و گرایش دارند به هر کسی یا چیزی که نقص آنها را به کمال برساند و فقرشان با غنای خود پوشش داده و مرتفع نماید. گرایش به حیات (حیّ)، به علم (علیم)، به قدرت (قادر)، به زیبایی (جمیل) و ... در همگان وجود دارد، اگر در موضوع مصداق حقیقی کمال و غنای محض، اختلاف وجود دارد.
خدا دوستی:
اصل خدا دوستی نیز فطری است؛ چرا که خداوند متعال، هستی و کمال محض هست، و همگان عاشق کمال هستند و نه برای کمال حدی قایل هستند و نه برای میزان عشق و محبت خودشان به کمال حدی قایل میباشند. یعنی همگان، بی حد، عاشق کمال بی حد و محض هستند. منتهی اختلاف در همان یافتن مصداق حقیقی کمال است و البته اگر کسی آن را نشناسد، مصادیق کاذب را جایگزین خواهد نمود.
خدا پرستی:
پرستش (بندگی = عبادت)، یعنی شدت وابستگی و تعلق؛ و آدمی از آن جهت که از سویی فقیر و ضعیف و ناقص است و از سویی دیگر، عاشق کمال میباشد، حتماً به کسی یا چیزی که آن را کمال خودش فرض نموده و عاشقش شده، وابستگی محض پیدا میکند.
از اینرو، احدی از آحاد مردم نبوده، نیست و نخواهد بود که به وابستگی (پرستش) نداشته باشد، خود را در مقابل معبودی، عبد نبیند و برای تفرب، وصال و لقای او، تلاش نکند. حال خواه در مقام مصداق، إله و معبود حقیقی [الله جلّ جلاله] را بپرستد، خواه از هوای نفس خودش گرفته تا مصادیق بیرونی (انواع و اقسام طواغیت)، یا حتی بت مجسمهای، گوساله ساز و گوساله را إله و معبود خویش قرار دهد. در هر حال همگان پرستنده هستند و معبودشان متفاوت است.
دینگرایی:
دین، یعنی "جهان بینی" (اعتقادات و اندیشهها و باورهای نظری)، و "بایدها و نبایدها"، یا برنامهی زندگیِ منطبق با آن جهانبینی، که در اصطلاحات گوناگون، به آن شریعت، فقه، احکام، حقوق و یا قوانین گفته میشود.
حال آیا کسی وجود دارد که "دین" نداشته باشد؟! پس دینگرایی نیز فطری است؛ اگر چه در مقام مصداق، دین یکی اسلام است، دین دیگری سایر شریعتهای الهی است، دین یکی مکاتب الحادی و "ایسم"های گوناگون میباشد. پس حتی کافران به خداوند متعال نیز "دین" دارند، چنان که در سوره کافرون، فرمود که به کفار بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ – دین شما برای خودتان و دین من برای خودم / 6» . پس اصل دینگرایی نیز فطری است.
اسلام و قرآن مجید:
الف – پرستش:
اگر چه در سرتاسر کتاب خلقت و کتاب وحی (قرآن کریم)، آیات (نشانههای) خداشناسی وجود دارد و به واسطه عقل و وحی نیز به آنها استدلال شده است، اما شعار اسلام "لا إله الاّ الله" میباشد، یعنی بدانید و باور کنید که "الهی" برای پرستش جز او وجود ندارد. یعنی همگان پرستنده هستید، چرا که من (خداوند سبحان)، شما را با معرفت خداشناسی آفریدهام، اما به هنگام پرستش، به سراغ خدایان کاذب میروید، در حالی که "إله"یی به جز او وجود ندارد.
« وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ » (البقره، 163)
ترجمه: و إله (معبود حقیقی) شما إلهی است يگانه، جز او معبودى نيست او رحمان و رحيم (دارای رحمت عام و خاصّ) است.
« أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ » (الجاثیه، 23)
ترجمه: آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهای افکنده است؟! با این حال چه کسی میتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمیشوید؟!
ب – محبت:
« وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ » (البقره، 165)
ترجمه: بعضی از مردم، معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب میکنند؛ و آنها را همچون خدا دوست میدارند. امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان،) شدیدتر است. و آنها که ستم کردند، (و معبودی غیر خدا برگزیدند،) هنگامی که عذاب (الهی) را مشاهده کنند، خواهند دانست که تمامِ قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا دارای مجازات شدید است؛ (نه معبودهای خیالی که از آنها میهراسند.)
و همچنین بسیار است آیاتی که سخن از مصداق حقیقی و یا کاذب إله، معبود، رب، دین، کتاب، قدرت و ... دارد و توصیه نموده که به "عقل و فطرت" رجوع شود، تا معلوم گردد که این مصادیق گوناگون، حقیقی نمیباشند.
آیا ما عاشق خداوند سبحان هستیم، چقدر؟
دوست داشتن، محبت و یا عاشقی، به ادعا نیست، بلکه باید با بروز و ظهور (مودت) همراه باشد. عاشقی نیز اصولی دارد که از جمله آنها این است که «محب مایل به لقای محبوب میباشد».
پس، هر کسی به میزان میل و شوقی که به تقرب، لقا و وصال او دارد، و در همین راستا میکوشد، همان مقدار خداوند سبحان و آن محبوب حقیقی و غایی را دوست دارد.
مشارکت و همافزایی (سؤال به همراه نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
چگونه بفهمیم که دین و خداگرایی فطری هست؟ و از کجا بدونیم بندگی و عبادت فطری هست؟ از کجا بدونیم عاشق خدا هستیم؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8991.html
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید