پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): هیچ چیزی در این عالم، بیاثر مستقیم یا غیر مستقیم نیست و البته که شناخت و تکفر و تدبیر، نقش مستقیم دارند.
بدیهی است که اگر "هویت ثابت و غیر قابل تغییر" باشد، دیگر هدایت (در هر عرصه و موضوعی – اگر چه تعلیم الفبا در هر زبانی)، معنا و مفهومی نخواهد نداشت، چرا که اثری ندارد.
مقصود از "هویت"، تشخُص افراد است، یعنی شاخصهها یا ویژگیهایی که به آن شناخته میشوند؛ پس اگر قابل تغییر و تحول نباشند، حتی سوادآموزی نیز بیاثر میشود و هر کسی تا آخر همان خواهد بود که از اول بود. (مانند یک نوزاد).
"انسان"، به لحاظ "ماهیت و خلقتش"، از گروه آدمیان میباشد؛ دارای روح و جسم، عقل و نَفس حیوانی ... میباشد و با استعدادهای بالقوهای که میتواند آنها را به فعلیت برساند. چنان که نوزاد بیسواد و ناتوان، باسواد و توانا میگردد.
استعدادهای انسان، حد و مرزی ندارد؛ او میتواند تا اعلی علیین رشد مثبت نموده و "خلیفة الله" گردد و میتواند تا اسفل السافلین رشد منفی نموده و «کَالأَنعام بَلهُم اضَلّ – مانند حیوانات، بلکه گمراهتر» بشود.
علل بیهویتیها:
مشکل ما در شناخت این است که ابتدا به یک سری واژگان کلی عادت میکنیم، بعد در تجزیه و تحلیل با مشکل مواجه میگردیم!
به عنوان مثال، در کلمه میگوییم: «بینایی»؛ حال اگر مقصود از بینایی «بصیرت» نباشد و همین بینایی مادی باشد نیز شامل چشم و اجزایی چون قرنیه، شبکیه ...، سلسله عصبهای منتقل کننده، مغز دریافت و تجزیه و تحلیل کننده و نیز میگردد و اختلال هر یک، در کل بینایی اثر میگذارد.
"عقل" نیز همین طور است و ما یک کلمه میگوییم "عقل" و آن را نیز با "علم" خلط میکنیم و گمان میکنیم که هر کس هدایت نشد، لابد از علم کافی برخوردار نبوده است! و البته ژست علمی منکران نیز این باور خطا را تشدید مینماید! در حالی که "عقل" یک چیز و با یک عملکرد نیست و علم نیز انحصار در علوم طبیعی، ریاضی، یا فلسفه ندارد.
به این مثال (برگرفته از مثالهای آیت الله جوادی آملی - مضمون) خوب توجه کنید:
فرض کنید که انسان فلجی، چشمان سالم و بینایی دارد؛ او میبیند که خودرویی با سرعت و بیدقت به سوی او میآید و یا حیوان درندهای قصد او را کرده است! او هم میبیند که خطر به او نزدیک میشود [حس] و هم میداند [علم] که باید فرار کند؛ اما پای فرار کردن ندارد. چون این پا است که فرار میکند، نه چشم و یا علم انباشت شده در مغز!
"عقل" نیز همینطور است. انسان از قوهی "عقل نظری" برخوردار است که با آن میشناسد؛ تحصیل و کسب علوم گوناگون نیز کار همین عقل نظری است. اما "عقل عملی" هم دارد که کارش باور و ایمان به آن علوم حقیقی و دانستهها میباشد و این ایمان است که التزام عملی را به دنبال میآورد.
فاصلهی "عقل نظری" با "عقل عملی"، مصداق همان قول معروفِ «میان ماهِ من تا ماهِ گردون – تفاوت از زمین تا آسمان است» میباشد.
●- آیا کسی که شراب مست کننده مینوشد، علم به ضرر آن ندارد؟!
●- آیا کسی که ظلم و جنایت میکند، علم به بد بودن ظلم ندارد؟ اگر علمش را ندارد، پس چرا اگر به خودش ظلمی روا شود، فریاد اعتراضش به آسمان میرسد؟!
●- آیا فاسد، فاسق و فاجر، یا سارق علمش را ندارند؟ پس چرا هیچ فسق، فساد یا سرقتی علیه خود را نمیپسندند؟!
پس اینها همه چشم دارند، اما دست و پایشان از کار افتاده است. "عقل نظری" برای شناخت و "عقل ابزاری" برای معاش دارند، اما "عقل عملیِ" آنها، مدفون شده و از کار افتاده است! لذا میبینید که به رغم دانشمند شدن در یک یا چند رشتهی علمی، هنوز "آدم" نشدهاند و ارادهی آن را نیز ندارند. دوست ندارند که در آدمیت رشد کنند، نه این که عملش را ندارند.
●- بنابراین، علم و آگاهی، ستون، پایه و مقدمه است، تا تفکر و شناختی نباشد، باور، ایمان و التزام عملی نیز نخواهد بود، اما ستون که خانه نیست و اگر ساختمانی بر آن بنا نشود، هیچ فایدهای ندارد (مضر هم واقع میشود).
هستها و بایدها و نبایدها:
"علم" به هستی تعلق میگیرد، چرا که عدم وجود ندارد که بخواهد شناخته شود. اما "هستیشناسی"، چه در علوم طبیعی باشد و چه در علوم عقلی، باید منتج به "بایدها و نبایدها" گردد، وگرنه هیچ فایدهای به جز خسران بیشتر نخواهد داشت. اگر کسی بداند که برقی فشار قوی میتواند شهرکی را روشن کند و در ضمن تماس با آن سبب مرگ میگردد، و نتیجه نگیرد که «پس، باید از آن درست بهره برد و نباید به آن نزدیک شد»، چه فایده؟!
●- فرض کنید: به کسی که انزوا گزیده و در غاری تاریک نشسته بگویید و اثبات کنید که: خورشید، ماه، زمین، گردش، شب و روز، سرما و گرما، مردمان، حیوانات و زندگی اجتماعی هست؛ و او در آخر بگوید: «حالا به من چه که هست، باشد»!
●- خداشناسی، معاد شناسی، انسان شناسی و دین شناسی نیز همینطور است. اگر به کسی بگویید: خدا هست، او خالق، مالک، رب، رحمان و رحیم است و او بگوید: «خب باشد، به من چه!»، چنین علومی که به بایدها و نبایدها نیانجامد، چه فایدهای در رشد و آدم شدن او ایجاد میکند؟
●- از این رو، علم و هستیشناسی از دیدگاه اسلامی، برای رسیدن به "بایدها و نبایدها" میباشد، و رعایت آنها نیز حجابها را برای شناخت و علم بیشتر و تقویت ایمان، کنار میزند. پس، میفرماید: چون خالق، مالک و ربی جز او نیست، باید او را بندگی و اطاعت کنی و نباید غیر از او را معبود، ربّ، إله و مالک خود بدانی و بگیری. خواه بتها و طواغیت بیرونی باشند و خواه نفس حیوانی درون خودت.
بنابراین، آگاهی و علم نسبت به حقایق عالم هستی و واقعیتها، مقدمهای ضروری و اجتناب ناپذیر است، اما اگر به باور، ایمان و التزام عملی به "بایدها و نبایدها" نرسد، بیفایده و حتی مضر میگردد.
نکته:
این که من بدانم "نان" چگونه تهیه میشود، مرا ملزم نمیکند که نانوانی کنم؛ اما علم به این که اگر نخورم، از گرسنگی میمیرم، مرا ملزم میکند که حتماً باید لقمه نانی به دست آورده و بخورم و نباید بدون تلاش بمانم و از گرسنگی بمیرم.
بنابراین، علمی که منتج به "دستور العمل" گردد، لازم و مفید میباشد؛ اگر چه علم طبیعی یا نجوم باشد؛ مانند علم بیمار به ضرورت معالجه یا علم پزشک به چگونگی مداوا - چه رسد به علوم انسانی، و علوم اسلامی و وحیانی، در شناخت و آگاهی از "هستها، بایدها و نبایدها – یا به تعبیری همان «جهانبینی و ایدئولوژی»، که البته مستلزم تفکر است.
مرتبط:
آیا تفاوتی در عقل مرد و زن است و آیا عقل مردها و تفکر و تعقل آنها بهتر از زنها است؟ (21 دی 1396)
مشارکت و همافزایی (سؤال به همراه نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
آیا چگونگی جهانبینی، علوم و نوع تفکر آدمی، در شکلگیری هویت او اثر دارد، یا هویت ثابت است؟ چرا که بسیاری از دانشمندان بیهویتند؟!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9030.html
کلمات کلیدی:
گوناگون علم