پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس - شبهه): هیچ کدام از این دو موضوع، به صورت مستقیم، ربطی به اثبات وجود خدا ندارد.
الف – آغاز جهان
بشر به رغم رشد علمیاش، به ویژه در عرصهی علوم طبیعی، هنوز خودش و چگونگی پیدایش خودش و حتی ساختار بدن مادیاش را به طور کامل نشناخته است، چنان که از اولین کشف "دیانی = DNA " هنوز هفتاد هشتاد سال بیشتر نمیگذرد.
از اینرو، مطالعات در مورد بدن انسان نیز هم چنان ادامه دارد و هر روز کشفی از کارکرد مغز یا سلولها و اعصاب و ... کشف میشود. هم چنین، مطالعات در خصوص موجودات زمین نیز به اتمام نرسیده است، چنان که هم چنان حیوانات یا حشرات یا گیاهان جدیدی کشف میشوند و هم چنان علم اذعان دارد که بسیاری از جانوران دریایی را نمیشناسد. لذا بدیهی است که بشر هنوز نتوانسته که همین کهکشان را کامل بشناسد و یا حتی نسبتاً کامل بشناسد، چه رسد تمام جهان ماده! و البته بحثی از عوالم دیگر نداریم.
انفجار بزرگ (Big Bang )
امروزه، قویترین نظریه راجع به آغاز جهان ماده، موسوم به به انفجار بزرگ (Big Bang) میباشد، که اگر چه این نظریه در سطح گستردهای پذیرفته شده است، اما هم چنان یک "نظریه" میباشد، یعنی هنوز به صورت دقیق و کامل، از لحاظ علمی، به اثبات نهایی نرسیده است.
ممکن است که این نظریه درست باشد و روزی هم به اثبات علمی نیز برسد؛ اما باید دقت شود که نظریهی انفجار بزرگ، سخن از "ماده و اولیه و انرژی" دارد؛ یعنی باز کتاب خلقت از نیمه خوانده شده است، چرا که بحثی از چگونگی پیدایش همان "ماده و اولیه و انرژی" نیست.
نکتهی مهم دیگر آن است که این نظریه نیز سخن از پیدایش جهان مادی دارد، و جهان ماده، نه تنها دنیا و عالم هستی نیست، بلکه پایینترین مرتبه وجود «جرم» میباشد.
پس علم بشری، نه با قاطعیت به چگونگی پیدایش جهان ماده رسیده است و نه خبری از چگونگی پیدایش عالم هستی دارد.
ب – بطلان تسلسل
بطلان تسلسل که در قانون "علیت" مطرح میشود، یک اصلی "عقلی" میباشد که در علوم امروزی نامش را "فلسفه" گذاشتهاند.
براهین عقلی، کاری با مصادیق ندارند، بلکه از تعریف و اصول ثابت "وجود" سخن میگوید؛ یعنی اگر راجع به قانون "حرکت و محرک" سخن گفت، کاری ندارد که مصداقش جهان هستی است و یا یک توپ کوچک؛ فقط میگوید: «هر حرکتی، محرکی دارد و حرکت بدون محرک، محال است».
در این برهان عقلی [تسلسل]، گفته میشود که وجود، یا "واجب است و یا ممکن" و ممکن الوجود، یعنی چون هستیاش عین ذاتش نیست، پس نسبت بودن و نبودنش مساوی است و حالا که هست، معلوم است که وجودش را از وجود دیگری گرفته است، پس آن وجود بخش میشود علت و این وجود یافته، میشود معلول آن علت.
حال، همان علت نیز خودش معلول است و نیاز به علت دیگری دارد و ...؛ پس اگر این سلسله، ختم به علتی که دیگر معلول نباشد نرسد، تمامی حلقههای این سلسله، معلول بیعلت میشوند و این محال است. چرا که گفتم رابطه معلول با علت، رابطه وجود با وجودبخش میباشد. بنابراین اثبات میشود که سلسله علتها و معلولها، ختم به "علت العلل" میگردد که آن دیگر معلول علتی دیگر نمیباشد و تسلسل، محال و باطل است.
کلمات کلیدی:
پاسخ های کوتاه علم