ایکس – شبهه: معمولاً در فلسفه غرب، واژگانی با تعاریفی پدید میآیند که در سیر خود، گاه همان تعریف اولیه را نیز از دست میدهند. لذا وقتی واژهای غربی مورد بحث قرار میگیرد، حتماً باید اشاره نمود که به کدام معنا؟ از جمله همین «پوزیتیویسم» است که از بیکن تا هیوم دستخوش تغییراتی جزئی یا کلّی شده است. به ویژه در نظریات کانت. لذا «نقد» یک نظریه، مستلزم طرح آن است تا ابتدا معلوم شود طرفین بحث یک تعریف واحدی را به چالش، بحث یا نقد کشیدهاند، که البته از این مجال مختصر خارج است. لذا فقط باید به کلیات اشاره نمود.
اگر «پوزیتیویسم» را به معنای مصطلح «تجربهگرایی» فرض کنیم، در مقابل روش شناخت ماقبل بر اساس «قیاس» بنا گذاشته شد و سپس دامنهی آن را به مقابله با «عقل و عقلانیت» گسترش دادند؛ و اگر آن را «محض» فرض کنیم، لازمهاش اثبات عقلی و علمی بطلان عقلانیت و هم چنین عدم وجود عوالم دیگر غیر مادی در چرخه حیات است، که البته با علم تجربی به اثبات نمیرسد.
نظرات دیوید هیوم که متأثر از بیکن میباشد در یک جمله بر این اصل استوار است که «هر آنچه در تجربه حسی یافت شود شایسته شناخت است» و یا به تعبیر «قابل شناخت» است. آنها با تقدس و مطلقیت بخشیدن به «تجربه حسّی» مدعی هستند: «هر شناختی که ما داریم از تجربه حسّی و از راه حواس خود گرفتهایم. بنابراین، مبانی آن چه از فلسفه میخوانیم همه اموری غیر عملی و اموری انگاشته خواهند شد که شایسته عنوان شناخت نیستند; زیرا دریافتها و دانستنیهاییاند که از تجربه حسی به دست نیامدهاند.» این نظریه در مقابل «عقلگراها» صفکشی کرده است.
حال اولین سؤال پیش میآید: آیا این بحث خودش یک عنصر طبیعی و از مقوله «تجربه حسی» است، یا خودش یک مبحث عقلی (یا به قول امروزیها فلسفه) است که باید با فلسففیدن و استدلال عقلی به اثبات رسد؟ و سؤال دوم آن که: آیا این نظریه به لحاظ «علم تجربی» به اثبات رسیده است؟ یعنی عناصری در طبیعت وجود داشتهاند که شناخت حسّی آنها و سپس تعمیم دادنشان سبب شده تا بگوییم: «فقط هر آنچه در تجربه حسی یافت شود شایسته شناخت است؟» یا آن که این سخن، فقط یک نظریه و ادعایی اثبات نشده است؟ این کلیّت و جزمیت از کجا آمده است؟ به ویژه آن که با نظریات فلسفه امروز غرب مبنی بر «نفی مفاهیم کلّی» کاملاً منافات دارد.، چرا که خودش یک مفهوم کلّی است.
بیکن میگوید: «دانستن مباحث فلسفه محض اگر هم صحیح باشد نتیجه و فایدهای ندارد». این بیان خودش اثبات میکند که مباحث فلسفی یا عقلانی محض نیز وجود دارد که قابل دانستن و شناختن است و قابل نفی نمیباشد، مضافاً بر این که نتیجهی «فایدهای ندارد»، چگونه با علم تجربی به اثبات رسیده است؟ کسانی که مدعی هستند هیچ چیز به جز از راه تجربه حسّی قابل شناخت نیست، باید هر ادعایی را با علوم حسّی به اثبات رسانند.
بیکن معتقد است: «مفاهیم کلّی مانند علیت و کلیت و…، یافتههایی هستند که ذهن انسان به طور عادت آنها را میانگارد. پس تمامی اموری که شایسته شناخت هستند اموریاند گرفته شده از تجربه حسّی.» و ما میپرسیم: کدام تجربهی حسی ثابت کرده است که مفاهیم کلی مانند علیت و کلیت، انگارهای ذهنی است؟ شاید این ادعا خودش نوعی انگار ذهنی دیگری باشد و ظاهراً همین طور هم هست؟ نمیشود جنبهی ثبوتی یک اصل را انگار ذهنی دانست و جنبهی نفی و تکذیبی آن را یک مفهوم کلّی غیر قابل انکار بر شمرد و هیچ دلیلی هم بر آن اقامه ننمود. به ویژه دلیلی مبتنی بر «تجربه حسی»، تا نقض غرض نگردد.
دیوید هیوم در خصوص ریاضیات و منطق نیز میگوید: «در هر دو مورد (آهنجیها و امور غیر وابسته به واقع و امور وابسته به واقع) تنها تا آن جا معرفت است که بر استدلال تجربی استوار باشند یعنی خواهان پژوهشهای تجربی باشند از آن گونه که در آزمایشگاهها و رصدخانهها انجام میگیرد»، و ما میپرسیم: این اصل و قانون کلی که صادر نمودید، چگونه با علم تجربی و در کدام آزمایشگاه و رصدخانه به اثبات رسیده است؟!
در هر حال چنان چه بیان شد، طرح و نقد یک نظریه فلسفی، آن هم نظریهای که مبتنی بر رد فلسفه است، بسیار گسترده است و در یک مجال کوتاه نمیگنجد، لذا فقط سؤال کردیم که «ادعای طرح شده، بر اساس علوم تجربی که تنها شاخصهی شناخت شماست، چگونه به اثبات رسیده است؟!» و در خاتمه سؤال میکنیم که «علم تجربی» با کنار گذاشتن اصول عقلی و منطقی، چگونه «نیست بودن» چیزی را به اثبات میرساند؟ آیا میتواند تمامی عالم هستی را تجربه کرده و آثار هر عنصر طبیعی در سایر عناصر را در آزمایشگاه و رصدخانه کشف کند و بگوید چون با حس طبیعی و تجربه حسّی عالم را جستجو کردم، گواهی میدهم که «نیست»؟
پس تجربهگرایان فقط میتوانند متکبرانه مدعی شوند که «ما هر آن چه را حس نکنیم، قبول نداریم» - چنان چه فقط همین ادعا را دارند و البته که هیچ دلیلی – آن هم تجربی – برای اثبات حقانیت این ادعا نداشته و اقامه نکردهاند.
کلمات کلیدی:
اعتقادی علم