به خداوند اعتقاد دارم، اما این شبهه به وجود آمده که چرا خدا ما را اجباراً خلق کرد و سپس فوری در معرض امتحان قرار داد و ...؟
در ادامه این سؤال آمده است:
عباراتی مثل «ماکان اکثرهم مومنین»، « و اکثرهم الکافرون»، «اکثرهم لا یعلمون»، «اکثرهم مشرکین» و ... دال بر این هستند که بیشتر انسانها طعمه آتش و عذاب جهنم میشوند.
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: ابتدا دقت شود که نام هر سؤالی را شبهه نگذاریم. بالاخره انسان ذهن دارد، ذهن او نیز فعال است و به حسب قبول قاعدهی علت و معلول که از بدیهیات اولیه عقلی است، ذهن در جستجوها با سؤال مواجه میشود تا وقتی علم حاصل کند. و البته که تا برای ذهن سؤال ایجاد نشود، به دنبال کشف حقیقت نیز نمیرود.
الف – یکی از مشکلات بزرگ ذهن در عصر ما این است که آن قدر به دروغ، تخیل ما را با واژگانی چون «دموکراسی» باد کردهاند، که گاهی به خدا نیز معترض میشویم که «اصلاً چرا ما را بدون نظرخواهی و توجه به موافقت یا مخالفتمان خلق کردی؟» - میگوید: «من دوست نداشتم خلق شوم، پس چرا مرا خلق نمود؟» و هیچ توجه ندارد که اساساً او قبل از خلقتش نبود که دوست داشته باشد یا نداشته باشد و یا کسی نظرش را در این باره بپرسد. لذا حتی همین قدر که میگوید: «من دوست نداشتم خلق شوم» نیز دروغ است، چرا که اصلاً نبود که دوست نداشته باشد.
ب – چنان معترض میشوند که «چرا خدا ما را به اجبار خلق نمود»، که گویا خدا نیز باید محکوم «جبر و اختیارِ» حاکم بر مخلوقش باشد و بدون کسب اجازه از مخلوق کاری نکند! در حالی که او علیم، حکیم، فعال مایشآء و البته جبّار است. یعنی کسی نمیتواند از دایرهی سلطه و مشیّت او فرار کند (لا یِمکِنُ الفِرار مِن حُکومَتِک) و هم چنین کسی نمیتواند میل خود را جبراً بر او تحمیل نماید. مضافاً بر این که چنان چه بیان شد، خداوند متعال برای تحقق اراده و حکمتش، نه با کسی مشورت میکند و نه از کسی سؤال نموده و یا اجازه میگیرد. چرا که این امور همه از کمبود و نیاز است و هستی و کمال محض، بینیاز، غنی و منزه از هر گونه حدّ و کاستی (سبحان) میباشد.
ج – مشکل بعدی ذهن ما، کمبود اطلاعات و معلومات است که جایش را شنیدههای درست و غلط و یا ناقص پُر کرده است. اذهان عمومی گمان دارند که خدا انسان را خلق نموده تا به بهشت یا به جهنمش ببرد. در حالی که او هدفش از خلقت انسان را خود بیان نمود و به فرمود: « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً » یعنی میخواهم «خلیفه» خلق کنم و جایگاهش را زمین قرار دهم.
خلیفه یعنی کسی که متجلی صفات و اختیارات «مستخلف» است. هر موجودی به اندازهی ظرفیت وجودی خود، تجلی حق تعالی میباشد، اما خداوند حکیم همه اسمای خود را در انسان تجلی داد، یعنی او کاملترین مرحله خلقت است؛ که از جمله این اسما و صفات برخورداری از قوای «اختیار و انتخاب» است. البته فقط در برخی از موارد.
ج/1 – اگر دقت کنیم، اختیار ما در حد «شریعت» است و نه خلقت. ما نمیتوانیم اختیار کنیم که حالا چند میلیون سال است که خورشید از مشرق طلوع میکند، این بار از مغرب طلوع کند که تنوعی هم باشد. اما میتوانیم انتخاب کنیم که مسیر قلهی کوتاه را هدف بگیریم و یا قعر دره را.
نمیتوانیم اختیار کنیم که قدمان 5 متر شود و مثل درخت 50 تا دست فعال داشته باشیم، اما میتوانیم اختیار کنیم که با همین دو دست، خیر انجام دهیم یا شر، فساد و ظلم. میتوانیم اختیار کنیم شکر یا نمک بخوریم یا خیر؛ اما نمیتوانیم اختیار کنیم که وقتی قند و شکر میخوریم، نمک بدنمان تأمین گردد یا بالا رود.
د – مشکل بعدی ذهن ما این است که اصلاً معنای «امتحان» را نمیدانیم، چه رسد به چگونگی و کیفیت و نتایج آن را. گمان میکنیم که امتحان چیزی مثل امتحان مدرسه و دانشگاه است که یا قبول میشویم یا خیر. در حالی که «امتحان»، یعنی «امکان بروز و ظهور استعدادها». اگر خداوند متعال فرمود که امتحان میکنم تا معلوم شود؛ معنایش این نیست که مانند یک ممتحن که از علم دانشپژوه اطلاعی ندارد، امتحان میکند تا با خواندن پاسخ مطلع شود؛ بلکه معنایش این است که «امتحان یعنی بروز، ظهور، تجلی و معلوم شدن علم».
ﻫ – از این رو، امتحان یک یا چند اندیشه یا فعل خاص نیست. بلکه هر نَفَسی امتحان است. یعنی قوه و استعدادی به فعلیت میرسد. خواه استعداد رشد، کمال و خلیفة الهی، خواه استعداد بستن چشم به روی حقایق و انکار آنها.
و – آیاتی چون: «ماکان اکثرهم مومنین»، «و اکثرهم الکافرون»، «اکثرهم لا یعلمون»، «اکثرهم مشرکین» معنایش این نیست که اکثر انسانها الزاماً به جهنم میروند.
در قرآن حتی آیهای هست که میفرماید اکثر مؤمنین، مشرک هستند!
«وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ» (یوسف، 106)
ترجمه: و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اين كه همچنان مشركند.
خُب، واقعاً جمع این دو ضد چگونه ممکن است؟ مگر ایمان و شرک متناقض نیستند؟ پس چگونه هم ایمان میآورند و هم در شرک خود باقی میمانند؟
بله، ایمان و شرک، در محل واحد یا نقطهی با هم جمع نمیشوند، مثل دوری و نزدیکی فیزیکی است که انسان نمیتواند در عین حال که به محلی دور است، به آن نزدیک هم باشد. اما اگر دو محل در نظر گرفته شود، انسانی که در نقطهی واحدی ایستاده، به یکی دور و به یکی نزدیک است.
ایمان و شرک نیز همینطورند. ایمان مراتبی دارد و شرک نیز مراتبی دارد. نقطه صفر مرزی، زیر صفر و بالای صفر دارند. پس اگر اوج ایمان را صد در صد فرض کنیم، کسی که 90 درصد یا حتی 99 درصد دارد، مؤمن است، ولی همان ده یا یک درصدش شرک میشود و هیچ دلیلی نیست که بابت آن به جهنم نیز برود.
از امام صادق علیهالسلام پرسیدند: چگونه ممکن است که انسان (قلب) هم مؤمن باشد و هم مشرک؟ بدین مضمون فرمودند که حداقلش شرک در زبان است. میگویید: فلانی مرا نجات داد یا اگر فلانی نبود هلاک شده بودم و ... – گفتند: پس چه بگوییم؟ فرمودند: بگویید اگر خدا او را سر راه من نگذاشته بود، هلاک شده بودم یا مُرده بودم و ... .
ز- «اکثرهم الکافرون» نیز همینطور است. کفر که در واقع «پوشاندن حق» است نیز شدت و ضعف مرتبه دارد و انسان میتواند در مسیر رشد قرار گیرد و مراحل کفر و شرک را بگذراند. بدیهی است همین که در مسیر قرار گیرد و در صراط مستقیم حرکت کند، پذیرفته است.
«اکثرهم لا یعلمون» یا «اکثر الناس لا یعلمون» که در همه امور زندگی مشهود است. مگر اکثر انسانها همه چیز را میدانند؟ شما هر علمی، یا هنر، یا صنعتی را در نظر بگیرید، عدهی کمی از آن آگاهند و بر مابقی است که در آن موارد، به آنان که واقفند رجوع کنند.
آیا اکثر انسانها خیاطی، مکانیکی، خلبانی، پزشکی، حقوق، معماری، داروسازی، نقاشی و ... میدانند، یا اکثراً نمیدانند و به هنگام نیاز به اهلش مراجعه میکنند.
خداوند متعال نیز برای هدایت و رشد و خلیفةالله شدن، نبی درونی (عقل) و نبی بیرونی (پیامبران و کتاب) را برای هدایت قرار داد، آنها و جانشینانشان را «اسوهی حسنه = بهترین الگو» - راسخون فیالعلم – اولی الالباب – اولیالامر – انسان کامل و خلیفةالله – رسول و امام و ... نامید و فرمود به آنها رجوع کنید تا رشد یابید. مثل کودکی که به معلم یا دانشجویی که به استاد یا ورزشکاری که به مربی رجوع و تأسی میکند.
ح – بشر با فرمانبری از شیاطین جن و انس، همه اینها را کنار میگذارد و به جای اطاعت از الله و رسولش صلوات الله علیه و آله، به اطاعت و بندگی هوای نفس خود و دیگران مشغول میشود و چون یاد خدا و آخرت میکند، خود خدا را زیر سؤال میبرد که اصلاً چرا من را خلق کردی؟ چرا امتحان میکنی؟ چرا بهشت و جهنم میبری و ...؟ در حالی که باید خودش را محکوم کند که چرا از نعمت وجود بهره نمیبری؟ چرا از صراط حق خارج میشوی؟ چرا نعمات را کفران و لگد مال میکنی، چرا فرصتها را از دست میدهی؟ چرا به دنبال راهنمایان حق نمیروی تا به حیات و سعادت ابدی برسی و بگویی خدایا تو را شکر که من را خلق کردی و نعمت وجود بخشیدی و هدایت کردی.
- تعداد بازدید : 2545
- 4 تیر 1393
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی