ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این جمله یعنی «شاید خدای یا خالق دیگری وجود داشته باشد؟» و پیش از مفصل بحث شد که وجود دو هستی بخش محال است، چرا که هر دو را وارد در نیستی میکند. مضافاً بر این که همین شاید را میتوان در مورد سایر پدیدهها مطرح کرد. مثلاً شاید زمین، آسمان، حیوانات، انسانها و ...، هر کدام خدایی دارند؟ که در این صورت فساد و تباهی عالم حتمی خواهد بود.
*- ابتدا دقت نمایید که هیچ کس صرفاً با سؤال و جواب هدایت نمیشود، وگرنه از همان ابتدای حضور حضرت آدم علیه السلام و نسلش در زمین و نیز نزول وحی، همه ایمان میآوردند و با ارسال انبیا و رسل، علم و ایمانشان کاملتر میگردد و با نزول قرآن کریم و نیز حضور اهل عصمت علیهمالسلام که معدن علم بودند، دیگر کافر، مشرک، ملحد، منکر و مکذبی باقی نمیماند. بلکه کار با باور و ایمان پس از شناخت، عدم پیروی از نفس و محجوب ننمودن عقل و فطرت با جهالتها و گناهان درست میشود.
الف – با دیدن یک درخت، اولین چیزی که متوجه میشوید، وجود خود آن درخت و نشانههای ظاهری آن است. اگر کمی مطالعه کنید، با ویژگیهای آن نیز آشنا میشوید. اگر به چگونگی پیدایش آن توجه کنید، با بذر، زمین (خاک)، آفتاب، آب، کاشت و ضرورت و نقش هر یک آشنا میشوید ...، تا آن جا که برسید به چگونگی آفرینش و آفرینندهی آن.
ب – بدیهی است که در هر شناختی [به ویژه در خصوص آفرینش]، عقل بر اساس دو اصل «نفی و اثبات» حکم میکند. به عنوان مثال: چه کسی یا چه کسانی میتوانند بیافرینند – و – چه کسی یا چه کسانی نمیتوانند بیافرینند؟ (چه درخت و چه هر پدیدهی دیگری).
در این «نفی و اثبات» نیز ابتدا عقل با «اسم»های لفظی کاری ندارد. یعنی کاری ندارد که نامش را «الله» میگویند، یا «خدا» یا «God »، یا انرژی و ...، بلکه با اصل خالقیت و ویژگیهای لازم برای آن، چون: حیات، علم، قدرت، اراده، مشیت، حکمت و ... کار دارد.
ج – عقل در مقام «نفی و اثبات»، تمامی انسانها و یا تک تک سلولهای موجود در عالم را مورد بررسی قرار نمیدهد که ببیند آیا ممکن است خالق باشند یا خیر؟ بلکه در یک دستهبندی کلی، «خالق» و «مخلوق» را میشناسد، لذا حکم قطعی میدهد که نه تنها این پدیده (درخت یا ...) خودش، علت وجودی خودش نیست، و نه تنها بی علت و عامل خلق نشده است، بلکه هیچ مخلوق و هیچ پدیدهای [که خودش نیز مشابه همین پدیده است] نمیتواند آن را به وجود آورده یا بیاورد. عقل با استناد به بدیهیات اولیه عقلی و نیز به حکم علومی که از تجربه و یا ...، به دست آورده است، حکم و شهادت میدهد که نه انسان و نه هیچ پدیدهی دیگری که هستی عین ذات او نیست (واجب الوجود نیست)، و بالتبع خودش نیز معلول و پدید آمده میباشد (ممکن الوجود)، نمیتواند هستی بخش و خالق خود یا دیگری باشد و هر مصداقی که فرض یا حتی تخیل کند، در تحقق آن ضعیف است. آیهی ذیل، بیان یک حکم عقلی است:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» (الحج، 73)
ترجمه: اى انسانها! (درباره شما و آن چه خالق و بت میپندارید) مثالى زده شده، پس بدان گوش فرا دهيد: همانا كسانى كه به جاى خدا مىخوانيد، هرگز مگسى را هم نمیتوانند بیافرینند، هر چند (همگی) بر آن اجتماع كنند، و اگر مگسى از آنها چيزى بربايد، نمیتوانند آن را از وی باز پس بگیرند، (در این امر) طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
د – همین که عقل، خلاقیت هر مخلوقی را نفی کرد، یک حکم باقی میماند، و آن این که «خالق» خودش مخلوق نیست.
عقل از همین نقطه شناخت را تعمیم میدهد. مثلاً نتیجهی قطعی میگیرد که اگر خالق، خودش مخلوق نیست، پس «واجب الوجود» است، یعنی هستی عین ذات اوست – اگر هستی عین ذات اوست، نه حادث است (پدیده = چیزی که قبلاً نبوده و بعد به وجود آمده است) و نه حرکت، تغییر و فنا به او راه دارد، پس ازلی و ابدی است «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ» - اگر هستی و کمال محض است، و اگر ازلی و ابدی است، پس دوئیت و کثرت به او راه ندارد، چرا که کثرت مستلزم محدودیت و نقص و نیستی و کاستی است، پس او «واحد و اَحد» میباشد – اگر واحد و اَحد است، پس نه تنها مرکب نیست و تجزیه نمیشود، بلکه مثل و مانندی ندارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» و ... . لذا اذعان میدارد که هیچ خالقی به جز «او»، که دارای این اسما و صفات است وجود ندارد.
کلمات کلیدی:
اعتقادی