اگر روح منشا تفکرات و تعقل انسان است و به واسطه این روح در پی کسب تعالی و کمال میرود، پس چگونه کسانی که دچار آسیب مغزی میشوند، یا دچار بیماری آلزایمر میگردند، حافظه و قدرت تفکر و استدلال خود را از دست میدهند؟! (ادبیات / همدان)
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): عقل ابزاری برای شناخت است و مانند سایر ابزارها، جهت زندگی در این دنیا، در اختیار روح قرار دارد. آیا آدمی پس از مرگ، تعقل میکند؟! خیر، چرا که آنجا عالَم شهود است و هنگام شهود نیازی به تعقل وجود ندارد.
●- تزکیه که مقدم بر همه چیز است - عقلی که به نور علم میبیند - علم از مطالعه کتاب خلقت - علم از کتاب وحی - عزم و همت و تلاش در خودسازی، همه از اسباب رشد، کمال و تعالی روح میباشد. چه بسا "عقل نظری" کسی کار کند و خوب بشناسد، اما "عقل عملی" او فلج باشد و نتواند کاری کند. مانند کسی که سیل یا زلزله را درک میکند، اما توان حرکت ندارد.
●- اصل وجود آدمی، روح اوست؛ لذا نه تنها نیاز و میل به شناخت، بلکه منشأ هدفگذاری، عشق، محبت، دشمنی، بغض، خوش آمدنها، یا بد آمدنهای حقیقی، قصد نمودن و ... نیز روح اوست. آیا بدن انسان چنین رویکردهایی دارد؟! اما، از آن جهت که مقرر شده آدمی مدتی در زمین [عالَمِ ماده] زندگی کند، باید از بدن مادی برخوردار گردد که ابزار و اسباب او (روح) شوند.
هیچ یک از سلسله اعصاب یا سلولهای شما، قصد دیدار محبوب، زیارت یا جهاد نمیکند؛ اما وقتی روح (منِ حقیقی) قصد نمود، به وسیله بدن به سفر و یا زیارت میرود.
آیا اگر با الاغ، اسب، شتر، خودرو، قطار یا هواپیما سفر کنید، میگویید: روح و بدنی در کار نیست، و هر چه هست، همین الاغ یا خودرو است؟!
مثال:
●- اکنون شما یک پرسشی را مطرح نمودید؛ آیا بدن شما چنین پرسشی دارد؛ یا این جان شماست که طالب دانستن است و از ذهن، فکر، عقل، بیان و ... به عنوان ابزار استفاده مینماید؟
حال، با طرح این پرسش، به دنبال پاسخ هستید؛ آیا سلسله اعصاب یا سلولهای بدن شما، پاسخ میخواهند؟! یا این "شما" [منِ حقیقیِ شما = روح شماست] که پرسش دارد و پاسخ میخواهد و از ابزار لازم جهت دریافت، فهم و درک استفاده مینماید؟
●- آنگاه که شما عاشق میشوید، کدام سلول عاشق شده است؟ و آنگاه که به او میگویید: «دوستت دارم»، آیا زبان و سلولها و عصبهای شما چنین میگویند، یا "منِ حقیقی = روح شما"، به واسطهی زبانی که از مغز فرمان میگیرد، و به کمک کلماتی که در حافظه دارد و ...، حالت جان (قلب) را بیان میدارد؟
●- آیا بدن (مغز، قلب و ...) از اخلاق، عدل، ظلم، احسان، نوع دوستی و ... درکی دارند؟! خیر، لذا مادهگراها میگویند: «ارزش و ضد ارزش، وجود ندارد و اصالت با منفعت و لذت شخصی است»!
●- کدام یک از سلولها یا سلسله اعصاب ما، درک صواب (کار درست) یا گناه میکند؟ اگر قرار بود که عناصر مادی چنین درکی داشته باشند که تمامی حیوانات گناه و صواب را درک میکردند!
●- کدام سلول یا سلسله اعصاب ما و یا واکنشهای شیمیایی بدن ما، راضی و شاکر میگردند، و یا پشیمان شده و توبه میکنند، و یا امیدوار یا ناامید میگردند؟!
●- آیا آن عاشق خدایی که برای جلب رضایت محبوب به جبهه رفته و طی نبرد، یک چشمش نابینا و یا یک دستش قطع میشود، عشقش یک چشمی یا یک دستی شده است؟ یا همان عشق را دارد و چه بسا شدیدتر نیز شده باشد.
●- به یقین هر کسی، افراد بسیاری را دوست میدارد؛ حال اگر او از شدت بیماریِ بدن، بستری نیز بشود، به محبوب میگوید: «ببخشید، محبت من کمی بیمار شده است»؟!
●- همگان تشنهی محبت هستند، مایل و مشتاق هستند که دوست بدارند و دوست داشته شوند؛ حال این تشنگی مربوط به کدام سلول است و با کدام نوشیدنی برطرف میگردد؟! آیا جز با وصال محبوب و محبت متقابل؟!
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (آل عمران، 31)
ترجمه: بگو: «اگر خدا را دوست مىداريد، پس از من پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزندهی مهربان است».
به حسب ظاهر، پیروی (تبعیت)، یک کار و عمل میباشد که اکثر نمودهای آن، توسط بدن انجام میگیرد. اما کدام سلول، سلسله اعصاب یا ترکیبات شیمیایی در بدن، نیازمند و مایل به تبعیت میباشد؟!
در آیه، متذکر میگردد که حتی "شناخت و علم" نیز علت غایی تبعیت نمیباشد، عقل نیز تصدیق و تکذیب کرده و حکم میدهد، و کاری با قبول و تبعیت و بیتوجهی به حکمش ندارد.
مگر انسان هر چیزی را که بشناسد، تبعیت و پیروی میکند؟! ابلیس لعین خدا را میشناخت، انسان عاقل نیز خیر و شرّ و یا دوست و دشمن را به خوبی میشناسد، اما در نهایت به دنبال آن کسی، یا چیزی یا کاری میرود که آن را دوست دارد! لذا میفرماید: ریشهی انگیزه و موتور حرکت "محبت" است، پس اگر خدا را دوست دارید، از رسولش صلوات الله علیه و آله تبعیت نمایید.
●- بدن گرسنه میشود، و با سلسله اعصاب و ...، خبر میدهد که من نیاز به خوراک دارم. تا این مرحله، درست مانند یک حیوان است، حال خواه شیر باشد، یا گرگ، یا خر، یا کرم خاکی!
این حیوان (بدن)، حلال و حرام نمیفهمد – مال غیر را تشخیص نمیدهد – لقمهی حرام برایش مفهوم و مصداقی ندارد – اگر به گوسفندی حمله کند، کاری ندارد که مالکش کیست؟ و اگر به انسانی حملهور شود، کاری ندارد که دانشمند است یا بیسواد، عاقل است یا جاهل، مؤمن است یا کافر، ظالم است یا مظلوم و ...؟! لذا میفرماید: این تشخیصها و رعایتها، کار بدن نیست و کسی که از اعضای لازم برخوردار است، اما روح انسانی او مُرده است، درست مانند چهارپا و بلکه پستتر میباشد:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (الأعراف 179)
ترجمه: به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [عقلها]يى دارند كه با آن (انديشه نمىكنند، و) نمىفهمند؛ و چشمانى كه با آن نمىبينند؛ و گوشهايى كه با آن نمىشنوند؛ آنها همچون چهارپايان؛ بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند.
●- پس، اینها همه حالات، گرایشات، کُنشها و واکُنشهای "منِ حقیقی" است، که ابزار ظهور و یا انجامش در این دنیا، بدن میباشد.
●●●- بنابراین، اصل وجود آدمی روح اوست و بدن ابزار او برای زندگی در دنیای مادی میباشد. روح سخنش را با زبان و به کارگیری حافظه در کلمات و مفاهیم بیان میدارد – کارش را با دست انجام میدهد – حتی نماز را با اعضای بدن اقامه میکند – با بدنش روزه میگیرد و یا به حج و یا جهاد میرود ...، پس اگر لال شد، نمیتواند سخنش را بگوید، اگر کور شد، نمیتواند مادیات را ببیند و اگر دست و پایش فلج یا قطع شد، نمیتواند کار یا حرکت مادی بنماید.
مغز، نخاع، سلسله عصبها، سلولها و فعل و انفعالات شیمایی بدن نیز اسباب و ابزار هستند. حتی وحی نیز با زبان و صدا ابلاغ میشود و با گوش شنیده میشود، و با چشم خوانده میشود؛ اما با عقل شناخته میشود و با قلب فهمیده میشود و به ایمان، باور و یقین میرسد. اگر کار اعضای مادی بود، حیوانات نیز وحی را درک میکردند و بالتبع مکلف میشدند.
پس اگر ابزار نباشد، امکان عمل در این دنیا از بین میرود. این بدن، پس از جوانی و نشاط و قوت، پیر و فرتوت میشود، اما چه بسا روح [منِ حقیقی]، رشد یابد و زندهتر گردد:
«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ» (یس، 36)
ترجمه: و كسى را كه عمر دراز دهيم او را در خلقت، واژگون مىكنيم (نيروهايش را رو به ضعف مىبريم)، پس آيا تعقل نمیکنند؟!
سلولها میمیرند و هر گاه امکان ادامه حیات بدن به پایان رسد، انسان در این دنیا میمیرد؛ اما تفکر در این فرآیند و نیتجهگیری رشد دهنده و نجات بخش، کار عقل است.
ابزار مادی تفکر و تعقل آدمی نیز "مغز و ..." میباشد و بدیهی است که اگر سلولهایش فرتوت و مضمحل شوند، دیگر کارآیی لازم و مفید را نخواهند داشت، لذا همیشه فرمودهاند که تا پیر و خرف نشدهاید، تفکر و تعقل نمایید، تا به سن چهل نرسیدهاید، در خودسازی بکوشید که پس از آن بسیار سخت و بعید است.
بدیهی است که این "خودسازی" مربوط به بدن نیست، چون بدن [حتی اگر متعلق به اولیاء الله و دانشمندان و انسانهای والا مقام باشد] فرسودهتر میشود و نه ساختهتر! پس این روح [منِ حقیقی] است که باید رشد یابد و ساخته شود، تا به کمال و رستگاری جاودانه برسد.
رشد بدن، یک حدی دارد و پس از آن سیر نزولی دارد تا به مرگ برسد و سپس در قبر میپوسد – اما رشد آدمی [روح] حدی ندارد و میتواند تا اعلی علیین صعود نماید و به مقام محمود برسد.
مشارکت و همافزایی (موضوع و نشانی لینک متن یادداشت، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
پرسش:
اگر روح منشا تفکرات و تعقل انسان است و به واسطه این روح در پی کسب تعالی و کمال میرود، پس چگونه آسیب مغزی یا آلزایمر، حافظه یا قدرت استدلال را از بین میبرد؟
پاسخ (نشانی لینک):
http://www.x-shobhe.com/shobhe/10470.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 2121
- 3 مرداد 1399
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون