«من» کیست؟ این منی که تصمیم میگیرد کیست، اساساً انسان چگونه است؟ کارشناسی نرمافزار/تهران)
ایکس – شبهه – پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: خداوند متعال در قرآن کریم فرمود: در خلقت انسان، پس از آن که از خاک (که بعد مبدل به مواد غذایی، خون میشود) نطفه را آفریدیم و پس از آن که آن را در رحِم قرار دادیم و آن را از مراحل علقه، مضغه و ... گذراندیم، سپس خلقتی دیگر در او ایجاد نمودم:
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (المؤمنون، 14)
ترجمه: آنگاه نطفه را لخته خونى كرديم، و لخته خون را به پاره گوشتى مبدل نموديم پس آن را استخوانها كرديم، آنگاه به استخوانها گوشتى پوشانديم، سپس آن را آفرينشى ديگر داديم [و در آن روح دميديم]. پس پرخير و پاينده است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.
«خَلْقًا آخَرَ – خلقتی دیگر»، یعنی با خلقت مادی و مرحله به مرحله بدن (جسم) متفاوت است و خودش هم با جسم متفاوت است و اساساً حقیقت دیگری است که خیر و برکت الهی در آن میباشد «فَتَبَارَكَ اللَّهُ».
الف – این خلقت دیگر، همان «روح» هر کس است، چنان چه در آیهای دیگر فرمود:
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» (الحجر، 29)
ترجمه: پس چون اندام او را درست و آراسته كردم و از روح خويش در او دميدم او را سجدهكنان درافتيد.
ملاحظه: برخی از کلمه «روحی – روح خودم»، این تصور را کردهاند که مثلاً خدا روحی دارد و از آن به انسان دمیده است! در حالی که چنین نیست، خداوند متعال مرکب نیست که جزیی از خود را جدا کرده و به دیگران دهد. پس، اگر فرمود: «جنّتی» یعنی بهشتی که منسوب به من است و اگر فرمود: «روحی»، یعنی مستقیم از جانب خودم میباشد.
دقت شود که برخی از اقسام آفرینش الهی در چرخهی «خلقت» قرار دارند. مثل گیاه که از بذر و عوامل دیگری چون آب و خاک و ... به وجود میآید یا بدن انسان و حیوان که از نطفه و عوامل دیگر به وجود میآید. اصطلاحاً به اینها «عالم خلق» اطلاق میشود. اما برخی دیگر مجردات هستند، مثل ملایکه و روح، که همه به «امر الهی» و بر اساس همان «يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ – به آن مىگويد باش، پس موجود مىشود» به وجود میآیند و «روح» چنین است، لذا فرمود در مورد روح از تو میپرستند، بگو از «امر» پروردگار من است، یعنی از عالم امر است و به این عالم امر، مانند عالم خلقت، همگان علم پیدا نمیکنند و آنان که علم پیدا میکنند نیز چیز کمی میدانند، هر چند که در مورد عالم خلقت نیز علم اندکی به انسان داده شده است:
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» (الإسراء، 25)
ترجمه: و از تو در بارهى روح مىپرسند، بگو: روح از [عالم بالا و] فرمان خداى من است و شما از علم جز اندكى داده نشدهايد.
ب – از «روح» تعابیر مختلفی وجود دارد؛ مثلاً وقتی به خودش توجه شود، همان «روح» نامیده میشود، اما اگر از حیث تعلق به بدن مورد توجه قرار گیرد، به آن «نفس» نیز اطلاق میگردد و معنای دیگرش نیز همان «جان» است که وقت مرگ توسط فرشتگان مرگ، ستانده (قبض) میشود، لذا پس از این قبض، بدن بیجان شده، متعفن گردیده و میپوسد، اما روح (همان من) هست و به عوالم دیگر منتقل میگردد.
ج – پس، «من» هر کس، همان روح، جان و نفس اوست. اگر شما با بنده حرف میزنید، روح و جان شماست که حرف میزند، با ابزار مغز تا زبان – اگر بنده حرف شما را گوش میکنم، روح و جان من است که گوش میکنم، با ابزار مغز تا گوش و ... .
این روح که به امر الهی خلق شده و از مجردات میباشد، یک پارچه «عشق» است و بالتبع از هر چه مزاحم، متضاد و مخالف این عشق باشد، بدش میآید. یعنی همان «حبّ و بغض».
معشوق حقیقی روح، همان مبدأ خلقت اوست؛ روح عاشق همان «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِی» و «مِنْ أَمْرِ رَبِّی» میباشد، لذا هر انسانی در مییابد که فطرتاً عاشق هستی و کمال محض است. عشق بیحد، به کمالات نامحدود و محضی چون: حیات، علم، حکمت، قدرت، غنا، زیبایی و ...، که کسی به انسان یاد نداده و در وجود هر کسی نهادینه شده است، همان عشق به اوست.
د – اما در سیر نزولی (انّا لله)، روح به بدن تعلق میگیرد، چرا که دنیا، پایینترین و دنیترین مرحله وجود است و برای حیات در این عرصه و درک این مرتبه از وجود، بدن چون ابزاری در اختیار روح قرار میگیرد. تعلق روح به این بدنِ خود آن قدر زیاد است که اغلب انسان، «من حقیقی» خود را فراموش میکند و گمان میکند که من او، همین بدن اوست.
در چنین حالاتی، مرتبهی نازلهی نفس، که همان نفس حیوانی بدن است، سلطه پیدا کرده و حکمرانی مینماید و به جای آن که روح بدن را به دنبال خود بکشد، جسم و بدن، روح را به دنبال خود میکشد.
در حالت اول، روح آن چیزی را میخواهد که مناسب تکامل اوست، یعنی عشق حقیقی به معشوق حقیقی – یعنی وصال و لقای معشوق؛ لذا نفس حیوانی و بدن را به کنترل و سلطه خود درآورده و از آن در راه رسیدن به معشوق بهره میبرد و وادار به عمل صالحش مینماید:
من انسانی هستم همانند شما به من وحی می شود هر آينه خدای شماخدايی است يکتا هر کس ديدار پروردگار خويش را اميد می بندد ، بايدکرداری شايسته داشته باشد و در پرستش پروردگارش هيچ کس را شريک نسازد.
اما در حالت دوم روح مغلوب نفس حیوانی شده و نمیتواند رشد یابد.
البته روح شدت و ضعف مرتبه وجودی دارد که از آن به عنوان روح نام میبرند که عبارتند از:
1- روح حیات. 2- روح قوه (استعداد شدن). 3- روح شهوت (میل و خواستن). 4- روح ایمان. 5- روح قدسی یا همان روح القدس.
- تعداد بازدید : 3365
- 16 دی 1392
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون