ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: اگر قرار باشد در خصوص عقل، قلب و روح، نسبتاً جامع بحث شود، هر کدام چندین کتاب میشود. به عنوان مثال کلمه "عقل" یک معنی واژهای دارد که عموماً «بازدارندگی و بستن» تعریف میشود، اما مفاهیم بسیار گستردهای دارد که در حکمت و فلسفه بحث میشود و برای هر کدام نیز آیات و احادیث بسیاری وجود دارد.
عقل: شاید اگر بخواهیم از جمیع تعاریف متفاوت، یک تعریف اجمالی ارائه کنیم، باید بگوییم که عقل "قوه شناخت است، به گونهای که انسان بتواند حق را از باطل، یا خیر را از شرّ تشخیص دهد". از این رو آن را به "عقل نظری و عقل عملی" نیز تقسیم کردهاند و در آیات و روایات نیز به هر دو تصریح شده است.
«كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (البقره، 242)
ترجمه: اين گونه خداوند آيات (احكام دين) خود را براى شما روشن مىكند، شايد بينديشيد.
بهترین تعریف که ضمن سادگی و قابل درک برای عموم (عامیانه) بودن، بسیار ژرف، دقیق و قابل تحلیل میباشد، تعریف امام صادق علیهالسلام میباشد.
«عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبدالله(ع) قال: قلت له: ما العقل؟ قال: «ما عُبِد به الرحمن و اکتُسِب به الجنان». قال: قلت: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النَکْرأ، تلک الشَیْطَنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل» (صول کافی، کلینی رازی، با ترجمه سید جواد مصطفوی، ج 1، ص 11، ح 3)
شخصی از امام ششم علیهالسلام پرسید: عقل چیست؟ فرمود: «چیزی است که به وسیله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آید». آن شخص گوید: گفتم: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن نیرنگ است. آن شیطنت است. آن نمایش عقل را دارد، ولی عقل نیست.
توضیح مختصر: انسان عاشق کمال است و همین نیاز و عشق به وصال کمال نیز انگیزه و موتور تمامی حرکتهای اوست. کمالی جز خدا وجود ندارد و وصالی جز در بهشت برای قرب به کمال متصور نیست، لذا فرمود: «عقل چیزی است که به وسیله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آید». یعنی سبب رشد، تعالی و فلاح حقیقی انسان گردد.
قلب: قلب نیز در قرآن کریم و بیان اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، تعاریف متفاوتی دارد. در مواردی به همان معنای عقل آمده است و در موارد دیگر عامل فهم بیان شده است و در مواردی محل نزول وحی، محل القای الهام، محل استقرار عواطف (حبّ و بغض) و چیزی که بیماریها روحی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده میشود و در یک مفهوم به معنای "جان" آدمی است که گاه به سوی هدایت منقلب میشود و گاه به سوی شقاوت.
به عنوان مثال برای برخی از تعاریف متفاوت، به آیات ذیل اشاره میشود:
تعقل و بصیرت: «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (الحج، 46)
ترجمه: آيا در (روى) اين زمين سير نكردهاند تا براى آنها دلهايى پيدا شود كه بدان بينديشند يا گوشهايى كه بدان بشنوند؟! زيرا در حقيقت چشمهاى ظاهر كور نمىشود و لكن دلهايى كه در ميان سينههاست كور مىگردد.
فهم و ادراک: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ» (ق، 37)
ترجمه: به يقين در اين [كيفرِ ستمكاران] براى كسى كه دلى [بيدار] دارد [و] يا با حضور [قلب به پيام خدا] گوش مىسپارد [درسهاى] عبرتى است.
محل نزول وحی: «قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (البقره، 97)
ترجمه: [اى پيامبر!] بگو: «كسى كه دشمن جبرئيل است، [درحقيقت دشمن خداست.] چرا كه او، به فرمان خدا، آن [قرآن] را برقلب [مصفّاى] تو فرود آورده است؛ درحاليكه [آياتش ]تصديق كننده [كتابهاى آسمانى ]پيش از آن است، و رهنمود و مژدهرسانى است براى ايمانآوردگان.
محل سلامتی و بیماری روحی: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ - مگر كسى كه قلبى سالم [و وارسته از شرك و گناه] به بارگاه خدا آورد / الشّعراء، 89» - «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ - در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [كيفر] آنچه به دروغ مىگفتند، عذابى دردناك خواهند داشت / البقره، 10»
عامل اخلاق (مثل محبت، رحمت، رأفت، جود ... یا شدت): «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»
ترجمه: پس [اى پيامبر!] تنها به [بركت مهر و] رحمتى ازجانب خداست كه [ اينچنين] با آنان نرمخو [و پرمهر] شدهاى؛ و اگر خشن و سختدل بودى، بىترديد [آنان] از گردت پراكنده مىشدند؛ بنابراين، از [لغزشهاى] آنان در گذر و برايشان [از آفريدگارت] آمرزش بخواه، و در كار [تدبير امور و تنظيم شئون جامعه] با آنان مشورت نما؛ و هنگامى كه به [ انجام كارى] تصميم گرفتى، بر خدا توكّل كن، چرا كه خداوند توكّل كنندگان را دوست مىدارد.
جان (روح) آدمی: «إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» (الأحزاب، 10)
ترجمه: آنگاه كه [آن لشكريان انبوه] از بالا و پايينِ [شهر] شما به سراغتان آمدند، و هنگامى كه [از شدّت وحشت] چشمها خيره گرديد و دلها (جانها) به گلوگاهها رسيد، و در باره خدا [و وعدههاى او] پندارهاى [ناروا و نابجا] مىبرديد.
جمع و اجمال این معنایی حاکی از آن است که قلب همان جان و روح آدمیست.
روح: روح به تعبیری «ایجاد»یست که به امر خدا محقق میگردد. از این رو هم به جان آدمی که موجب حیاتش میگردد هم به حضرت جبرئیل علیه السلام و هم به قرآن کریم روح اطلاق شده است.
آن چه خداوند متعال خلق و ایجاد مینماید، دو جنبه دارد. یکی جنبه خارجی آنهاست که تدريجا و به وسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند و به آن "خلق" میگویند و دیگری جنبهی حیات و جان آنهاست که نه به تدریج ایجاد شدهاند، نه اسباب و علل دیگری داشتهاند و در بُعد زمان و مکان قرار دارند، بلکه با فرمان ایجاد شدهاند، لذا به آن «امر» میگویند، یعنی از سنخ عالَم خلق نیستند، بلکه از سنخ "عالم امر" میباشند. - أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ – آگاه باشید که خلق و امر از آن اوست.
روح از عالم امر است:
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» (الإسراء، 85)
ترجمه: و (واى رسول ما) تو را از حقيقت روح پرسش مىكنند، جواب ده كه روح از سنخ "امر" پروردگار من است (و بدون واسطه جسمانيات، بلكه به امر الهى به بدنها تعلق مىگيرد) و آنچه از علم به شما روزى شده بسيار اندك است.
و آن چه از عالم امر است، بر اساس اراده و بنا به فرمان ایجاد میشود:
«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (البقره، 117)
ترجمه: [او] پديدآورنده آسمانها و زمين است؛ و وقتى بر امرى اراده كند، فقط [به آن] مى گويد: «باش»، پس [بيدرنگ] مى شود.
کلمات کلیدی:
گوناگون