حقیقت - آیا میتوان مطمئن شد که چیزی که ما میگوییم حقیقت است یا نه؟ مثلا ما یک غذا را رنگارنگ مشاهده میکنیم، ولی یک مگس آن را فقط قهوهای میبیند کدام یک حقیقت دارند؟
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: باید دقت کنیم که تردید در خود "حق" است و یا "آن چه ما میگوییم؟" – خلط مبحث میکنند تا راه گم شود. اگر آن چه میگوییم از حق و به حق باشد، خودش نیز حق است.
اگر چه این یک سؤال به اصطلاح فلسفی است، اما بسیار مایلیم که کاربران گرامی و به ویژه دانشجویان سطوح متفاوت علوم سیاسی و بالاخره افسران و دستاندرکاران عرصه جنگ نرم نیز به نکات ذیل دقت کنند.
نکات:
یک - این سؤال، مدت مدیدی است که به صورت تئوری و به همراه شعارهای ژورنالیستی به ذهن دانشجویان القا میگردد. این تشکیک که در غالب سؤال القا میگردد، در اندیشههای پست مدرنی و پساپست مدرنیسم ریشه دارد که برخی از اساتید برجسته کشور در علوم سیاسی عهدهدار نشر آن هستند. دکتر ت. در هر کنفرانس خود نیز میگوید: «اگر کسی بتواند یک حقیقت واحدی به من نشان دهد، من میروم کنار دیوار میایستم» و گاه میافزاید: «یک دست و یک پای خود را نیز بالا میگیرم». این دیگر نهایت استدلال عقلی و فلسفی برای نفی حقیقت و یا به تعبیری حقیقت واحد است!
دو – اما این آنقدر مهم نیست، بالاخره یک تئوری است و پاسخ هم دارد. اما مهم این است که چقدر راحت و گسترده، در حال نشر این نظریات در سطوح دبیرستانی و حتی از طریق شبکههای اجتماعی یا امکانات ارتباطی و ... در سطح عموم به اشکال متفاوت هستند. خب باید اذعان داشت که کار قشنگی است که چه به لحاظ انگیزه، چه تعصب در استواری نشر عقاید باطل، چه سازماندهی و ...، باید مورد توجه و الگوپذیریِ مسئولین و برخورداران از عقاید اسلامی و ... قرار گیرد.
سؤال، خودش "حق" طبیعی ذهن فعال است، اما وقتی برای تعمیم آن تلاش گسترده میشود، باید قبل از پاسخ در اهداف نیز تأمل نمود، چرا که از سویی روشن کننده سؤال و از سویی دیگر مبین اهداف میباشد.
هدف اعتقادی:
باید به هدف طرح و نشر این دیدگاه یا نظریه دقت نمود. «شک و تردید» در مورد وجود و حقایق عالم هستی، پدیدهی جدیدی نیست که تئوریسینهای پست مدرن، یا مکتب فرانکفورتر آن را مطرح کرده باشند. سابقه چند هزار ساله دارد، منتهی در هر عصری به شکلی و با اهداف جدیدی مطرح میگردد.
حقیقت این است که هدف اصلی «نفی وجود خداوند سبحان» است، اما چون از سویی نمیتوانند با دلیل و برهان نفی کنند و از سویی دیگر جنگ با اعتقادات ایمانی مردم (به ویژه مسلمانان) را بیحاصل میبینند، بدون اشاره به مباحث اعتقادی و آوردن نام "خدا"، سعی دارند که به وطور کلی منابع، اصول و قواعد "شناخت" را زیر سؤال ببرند تا در نتایج متقن آن، ایجاد تردید کنند.
هدف سیاسی:
البته چگونگی اعتقادات مردم و جهانبینی افکار عمومی در عالم برای آنها مهم نیست. در جهان بیش از چند میلیارد نفر بودایی، هندو، بت پرست، شیطانپرست و ...، وجود دارد و محال است یک جمله پیدا کنید که این نظریهپردازان به اعتقادات و یا خدای آنان توجه کرده و نقد یا تشکیک کرده باشند. بلکه هدف فقط اعتقاد به خدا و وحدانیت او و در نتیجه "معاد"، و آن هم در اندیشه اسلامی میباشد. چرا که مزاحم فرعونیت و سلطه آنان است.
حال با این روش میخواهند بگویند: هیچ مرزی به عنوان «حق و باطل» وجود ندارد – هیچ جبههای به عنوان «ظالم و مظلوم» وجود ندارد – هیچ ترازو و سنجی برای ارزش و ضد ارزش وجود ندارد ...، چرا که اساساً «هیچ حقیت واحد» یا «مفهوم مطلقی» وجود ندارد. پس اگر شما مثلاً امریکا و انگلیس را مستکبر و سلطهگر میبینید و کار آنها را ظلم و جنایت تلقی میکنید، این نظر شماست. اگر شما حمله نظامی به کشورهای دیگر را "تهاجم" و کشتار مردمان را "جنایت" و بردن ثروتها را "چپاول" مینامید، این نظر شماست. شاید دیگری آنها را لیبرال دموکرات – انسانهای برتر – حامیان حقوق بشر – آورندگان صلح بدانند و این رفتارها را لازمهی تحقق آن اهداف بلند انسانی بدانند.
اگر بگویید: خب بیایید بحث کنیم و با ادله و مستندات روشن کنیم که بالاخره اینها لیبرال دموکرات هستند، یا دیکتاتورهای جنایتکار؟ میگویند: نمیتوانیم بحث کنیم، چون حقیقت واحد و مفاهیم مطلق نداریم. و برای اثبات نیز تفاوت رنگبینی انسان، گاو و مگس را مثال میآورند!
نتیجه این است که شما هر چه دوست داری فکر کن و بگو، ما نیز همینطور، در نهایت غلبه با «زور» است. هر که زورش بیشتر شد، کارش را پیش میبرد، که این در واقع همان دیکتاتوریِ بدتر از قرون وسطایی است که این گونه رنگ و لعاب به اصطلاح فلسفی یا به تعبیر خودشان علمی، به خود یافته است.
پاسخ:
*- اگر هیچ حقیقت واحد و مفهوم واحد یا مطلقی نباشد و تردید کنیم که هر کسی هر چیزی را به گونهای میبیند؛ و برایش نیز مثال حسّی (مثل تفاوت در دیدن رنگ یک گُل از زاویه دید انسان، مگس، خر، گاو، پلنگ و ...) بیاوریم و نه عقلانیتی که اصول ثابت و عمومی دارد، پس بر چه اساسی بحث و تحلیل کرده و به نتیجهی واحدی برسیم؟! پس باید هیچ بحثی نکنیم، چون نتیجه ندارد. و البته آنها نیز همین را میخواهند که خود متکلم وحده باشند.
*- آیا این که "حقیقت واحدی وجود ندارد"، خودش یک حقیقت واحد است یا در این هم باید تردید نمود؟ اگر حقیقت است، پس حقیقتِ مفهوم همگان وجود دارد، اگر حقیقت نیست، پس چرا میگویند؟ برایش کتابها مینویسند و در دانشگاهها تدریس میکنند؟!
*- آیا این که هیچ مفهوم مطلقی وجود ندارد، خودش یک مفهوم مطلق نیست؟! به استادی گفتیم: اگر حقیقت واحد و مفهوم مطلقی وجود ندارد، همین اصل را نیز شامل میشود. مجبور شد بگوید: بله. پرسیدیم بر اساس چه مفهوم مطلقی میگویی: «بله؟» - گفت: این سفسطه است! گفتیم: اگر قایل بر این هستید که الا و لابد هیچ حقیقت واحد و مفهوم مطلقی وجود ندارد و بالتبع همین مفاهیمی که شما به ذهن دانشجو منتقل میکنید را نیز شامل میشود، پس چرا با این جدیت این مفاهیم را تدریس میکنید و سالانه در کنفرانسهای به اصطلاح علمی و فلسفی در اروپا و امریکا شرکت میکنید و به صورت مطلق به خودتان میگویید که "حقیقت و مفهوم مطلقی وجود ندارد؟!» پاسخی نداشت.
دقت:
*- انسان با چه قوایی شک و تردید میکند؟
*- انسان بر اساس کدام اصولی به شک خود یقین میکند؟ چگونه یقین میکند که حقیقت یا مفهوم واحد و مطلقی وجود ندارد؟ چگونه یقین میکند که به همه چیز باید شک کرد؟!
*- پس قوهای برای «شک و یقین» وجود دارد که به آن "عقل" میگویند. البته صاحبان این اندیشه، عقلانیت را نیز رد میکنند، چرا که عقلانیت باید بر اساس حقایق و مفاهیم واحد باشد، منتهی دائم سعی دارند برای باوراندن شک، دلیل بیاورند، و حال آن که "دلیل" و پذیرش آن نیز کار "عقل" است.
*- پس انسان با همان قوهای که شک و تردید میکند و در ذهنش سؤال و شبهه و تردید ایجاد میشود، با همان قوه نیز شک و تردید را بر طرف میکند و به یقین میرسد.
غلط بودن مثالها:
اگر دقت کنید، مثالهایی که مدعیان اندیشهها و جهانبینیهای مادی (ماتریالیستی) میآورند، اکثراً سطحی، شعاری و غلط است، هر چند که مثال نیز خود به عنوان دلیل برای اثبات عقلی مطرح میشود و قطعاً باید درک واحدی نسبت به آن وجود داشته باشد و این خود دلیل بر حقیقت و مفاهیم مطلق و واحد است.
به عنوان مثال، شاخصه فلسفه هگل، "تضاد درونی" است و جوجه شدن تخم مرغ یا گندیدن شیر را مثال میآورد، در حالی که نه تخم مرغ شیء واحد است و نه شیر، و هر کدام مرکب بوده و میلیونهای سلول دارند که موجب تضاد بیرونی با یک دیگر هستند و نه تضاد درونی. اینها نیز در مثال، تفاوت دیدن رنگ را بیان میکنند.
در اینجا چهار مسئله وجود دارد:
اول آن که از محسوسات پی به معقولات برده میشود و اگر حکم عقل مبتنی بر حقایق و مفاهیم ثابت وجود نداشته باشد، به صرف حس، هیچ قانون علمی کشف نمیگردد. پس بدیهیات اولیه عقلی حقیقت دارند و ثابت و واحد هستند. مثل این که هر معلولی علت دارد. هر ممکن الوجودی قائم به غیر است.
دوم آن که اگر با نگاه حسی گفتیم رنگ این گُل قرمز است، پس همه آن را قرمز میبینند، حالا یکی کمرنگ و دیگری پر رنگ – اگر چنین نیست، پس چرا احکام حسی چون چراغ قرمز یا رنگ احزاب سیاسی، یا تیمهای ورزشی و کالاهای تولیدی انتخاب میکنند و اینجا دیگر نمیگویند: شاید این خودرویی را که ما به رنگ قرمز درآوردیم تا بازارش بیشتر شود، شاید برخی سیاه یا آبی میبینند؛ پس اصلاً رنگ نکنیم و حتی بگوییم مفهوم مطلق و واحدی به نام آبی یا قرمز نداریم. همین یافتهی علمی که قرمز در نگاه اسلام را مگس قهوهای میبیند، اثبات رنگهای ثابت و درک مفاهیم ثابت از اسمهای آنان است.
سوم اگر کسی رنگ گُلی را قرمز ببیند، دیگری بگوید: اما رنگهای دیگری هم مثل آبی و سبز و زرد در آن هست که تو نمیبینی؛ دلیل نمیشود که رنگ قرمز نباشد و او به خطا دیده باشد. بلکه کامل ندیده است. هر چند که به حس خطا راه دارد، اما دلیل نمیشود که هر در هر غیر خطایی نیز تردید کرد. آیا وقتی برجی صد طبقه یا سفینهای میسازند، در یافتههای حسی خود در علوم تجربی تردید میکنند؟ آیا میگویند: ما فاصله یا جاذبه را چنین دانستیم، شاید چنین نباشد؟ از کجا یقین کردند که آن چه ما قرمز میبینیم را مگس قهوهای میبیند؟ شاید زرد یا آبی میبیند.
چهارم پس حقایق وجود دارند و قابل شناخت هم هستند، هر چند ممکن است شناخت افراد به یک میزان نباشد. همه انسانهایی که نفس میکشند، هوا را حس میکنند و میشناسند، منتهی شناخت هواشناس یا شیمیست بیشتر است.
حقیقت واحد:
حقیقت واحد، همان «هستی» است که وجود دارد، قطعی است، قابل شناخت است، و تردیدی در آن نیست. چنان چه اگر کسی بخواهد حتی در عالم فرض آن را نفی کند، مجبور است به «فرضِ» خود "هستی" ببخشد.
پس، هستی "حق" است. هستی "محض" است و به آن نیستی راه ندارد، پس حدّ و تکثر نیز به آن راه ندارد. لذا کمال است و به آن نقص راه ندارد. هستی یک حقیقت آشکار (مبین) برای همگان است و البته همه چیز با "حق" شناخته میشود، با حق میزان میشود و با حق تعریف میشود – جز او "واحد" و "احدی" وجود ندارد.
«يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (النّور، 25)
ترجمه: آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مىدهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است.
«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِين» (النّمل، 79)
ترجمه: پس بر خدا توكّل كن كه تو واقعا بر حق آشكار هستى.
مرتبط
*- اخیرا با یه طرز فکر جدیدی تو جامعه مواجه میشم که "هیچ چیزی مطلق نیست". اسرائیل هم مطلقا بد نیست. همه آدما خوبن و ... مثلاً: «هیچ چیز خوب یا بد مطلقی نداریم» ... (7 دی 1392)
- تعداد بازدید : 2047
- 27 بهمن 1393
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون