من همیشه از خدا شاکیام. واسه همین لجبازم و در حالی که میدونم گناه میکنم واز گناهم ناراحتم میشم ولی پشیمون نه، چون خودش منو اینطور آفریده که من از این خلقت خودم راضی نیستم. چه کار کنم؟!
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: (سؤال مهم و مشکل اکثر نوع ما میباشد، لذا پاسخ نیاز به شرح داشت و طولانی شد، اما حوصله کنید و حتماً با دقت مطالعه نمایید)
همین قدر که اقرار میکنید ناشکر (شاکی)، لجباز و گناهکار هستید، خودش بارقهای روشن و دروازهی امیدی است. امروزه میگویند: «شناخت درد، نیمی از درمان است». در ضمن اصلاً به خودتان القا نکنید که از خدا شاکی هستید و از گناه پشیمان نیستید، اگر پشیمان نبودید که ناراحت نیز نمیشدید. اگر ناراحت و پشیمان نبودید که نمیپرسیدید "چه کار کنم؟".
خوب و لازم آن است که وقتی ضعفی در خودمان میبینیم، از خود و ضعفمان نزد او "شاکی" باشیم، نه این که خود را منزه بدانیم و از او شاکی باشیم. "مناجات الشّاکین" را جزو دعاهای خمس عشر است، در مفاتیح بخوانیم؛ راه مؤمن این است:
«إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْسا بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُكُ بِي مَسَالِكَ الْمَهَالِكِ ... »
ترجمه: خدايا از نفسى كه فراوان به بدى فرمان ميدهد به تو شكايت مىكنم، همان نفسى كه شتابنده به سوى خطا،و آزمند به انجام گناهان،و در معرض خشم توست،نفسى كه مرا به راه هلاكت مىكشاند و ... .
الف - ذکری که معروف به ذکر یونسیه شده است، یعنی همین. یعنی اول آن که انسان بداند که خداوند متعال منزه (سبحان) از عیب و نقص است و دوم آن که وقتی به ظلمات افتاد، بداند این خودش است که به خودش ظلم میکند و گناه خود را گردن او نیاندازد.
«وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» (الأنبیاء، 87)
ترجمه: و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمىگيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم.
ب – مشکل ما و شما و بسیاری دیگر این است که اغلب خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نداسته، فقط بخش دوم را اقرار میکنیم، یعنی گناهکار بودن؛ آن هم چون برایمان بسیار آشکار است که گناه میکنیم. اما نه تنها بخش اول را که تنزیه خداوند متعال است فراموش میکنیم، بلکه او را علت اصلی گناهان خود قلمداد میکنیم، که افترا خودش بدترین ظلم و گناه است.
حال اگر بگوید: بندهی من! افترایی که به من نسبت دادی جای خود؛ اما چطور در نعمتهایی که به تو دادم، شاکر من نیستی و گاه گمان میکنی که مصدرش خودت بودی یا دیگران بودهاند، اما تا گناه میکنی، میگویی خدا این طور خواسته؟ خدا مرا اینطوری خلق کرده است؟!
ج – خداوند علیم و حکیم، همه موجوداتش را بر اساس نظام اَحسن خلق کرده است و از جمله انسان را که استعداد رشد تا مقام خلیفة اللهی را فقط به او داده است:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (التّین، 4)
ترجمه: به یقین که ما انسان را در بهترین اندازهها خلق کردیم.
روحی به ما داده است، که از "عالَمِ امر" خودش میباشد – جسمی برای حیات دنیا داده است که از ماده (گِل، مواد خوراکی، خون و نطفه) است – برای درک معقولات به ما "عقل" داده است و برای "فهم و حبّ و بغض" به ما "قلب" داده است – برخوردار از روح الهی، عواطف انسانی و نیازها و لذایذ جسمانی هستیم ...، مضافاً بر این که به ما استعداد رشد و قوه "انتخاب و اختیار" نیز داده است. عالم هستی را مسخر (برای شناخت ما رام) کرده است – ضمن الهام درونی، قدرت تمیز حق و باطل، رشد و سقوط، پیامبر و وحی و امام نیز فرستاده است، تا عدل و قسط را در مملکت وجود و مملکت حیات اجتماعی خود پیاده کنیم؛ و از همه مهمتر، رحمت واسعهاش میباشد و این که راه استغفار و توبه را بازگذاشته و وعده به قبول داده است، تا با اولین گناه، نه هلاک گردیم و نه ناامید و مأیوس از شمول رحمتش شویم. خب این همه نعمت و موهبت، شکر (استفاده درست و جهتدار از نعمت) دارد یا این که اگر انسان اسیر نفس شد و راه خطا پیمود، لجبازی کند و بگوید: او مرا این طوری خلق کرده است، پس از گناه پشیمان نیستم؟!
نکته /1 – متهم و محکوم کردن خدا، روش ابلیس است:
همیشه دقت کنیم که این روش ابلیس است. خدا میدانست که ابلیس با تمام مقامات ملکوتیاش که به واسطه عبادات به دست آورده بود، به بیماری مُهلک "تکبر" مبتلاست که هنوز ظهور و بروز نیافته است. دارویش هم همان "سجده بر آدم، به امر خدا" بود، که اگر این کار را میکرد، هم بهبود مییافت و هم مقاماتش بالاتر میرفت، اما نکرد و لجبازی کرد.
در عین حال خداوند منّان، او را به محض نافرمانی از آن مقام بیرون نکرد، بلکه سریعاً او را به محاکمه کشید و پرسید: چرا وقتی امر کردم، سجده نکردی، تو حقیقتاً از برترینها هستی یا این که تکبر کردی؟! او گفت: من برترم، لذا به خاطر این تکبرش از آن مقام اخراج شد.
اما، جالب اینجاست که پس از دیدن نتیجه تکبر و لجبازِی، چون باز هم نمیخواست گناهش را قبول کند و با استغفار (طلب بخشش) توبه کند و باز گردد، گناهش را گردن خدا انداخت و گفت: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي ... / الحجر، 39» یعنی: خدایا به جهت آن که تو مرا اغفال کردی، من نیز چنین و چنان میکنم.
پس ابلیس و شیاطین جنّ و انس که همه یک روش دارند، همین حالت را به انسان القا میکنند و این ماییم که باید سعی کنیم، هر چقدر هم گناه کردیم، نادم و تائب باشیم، نه این که لجبازی کنیم و بعد هم بگوییم پشیمان نیستیم، چون مسبب خداست، او این طوری را خلق کرده است!
نکته /2 – دشمنی با خدا، دشمنی با خودمان است:
ابلیس دشمن خدا و بالتبع دشمن انسان است و همه تلاشش بر این است که انسان به عمیقترین درّهها سقوط کند و به "اسفل السافلین" کشانده شود. از این رو وسوسهی ابلیس و جنودش از انس و جنّ، فقط این نیست که گناه را نزد انسان زینت دهد، به این حد قانع نمیشود، بلکه میخواهد انسان را (چون خودش)، به خصومت و لجبازی با خدا بکشاند. این همان طغیان و طاغوت شدن است که از "تکبر" نشأت میگیرد و سبب جهل و غفلت و عصیان میشود.
در هر حال، باید به جای جدال با خود، خودشناسی کنیم؛
باید بدانیم که ما کی هستیم، چی هستیم، چه ویژگیهایی داریم ...، تا بدانیم چه باید بکنیم. حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» - به یقین هر کس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است.
هویت انسان که از آن تعبیر به "نفس" میکنند، به تناسب نیازهای روحی، روانی و جسمیاش و منطبق با هدف و استعدادهای رشد و رسیدنش، بسیار لایه و به لایه است.
همانطور که خالق حکیم در کلام وحی تعلیم داده، آدمی از سه "نفس" یا سه لایه نفسانی برخوردار است که عبارتند از: "نفس مطمئنه – نفس لوّامه و نفس امّاره".
انسان دارای "فطرت و طبیعت" است و این دو هر کدام رشد و لذتهایی دارند که اتفاقاً مغایر با هم نیز هستند، لذا تعبیر میشود که دائماً در جنگ هستند، به همین دلیل تلاش برای خودسازی را «جهاد اکبر» خواندهاند.
نفس مطمئنّه، مرحلهای است که انسان پس از حاکم نمودن عقل، معرفت، ایمان، تهذیب، تأدیب، تقوا بر مملکت وجود به آن میرسد.
نفس امّاره، برای نیازهای بدن است و از این جهت به آن «امّاره» میگویند که ابتدا خواهش و درخواست نمیکند، بلکه سعی بر سلطه و حاکمیت بر مملکت وجود دارد، لذا "امر" میکند و فشار میآورد. مثل خوردن، آَشامیدن، شهوت جنسی، حب مال، حبّ جاه، حبّ مقام ... و سایر اموری که مربوط به جسم و دنیاست.
در جنگ "فطرت با طبیعت"، هر کدام میخواهند تمامی قوا زیر نفوذ خودشان باشد. فطرت میخواهد افسار جسم، بدن و اعضا و نیازهای مادی را همچون "مرکبی = حیوانی" قرار دهد و خودش "راکب = سوار" آن باشد و به وسیله آن امورش را به انجام رساند تا به مقصد برسد. "نفس اماره" نیز میخواهد تا عقل و فطرت حضور و نقش نداشته باشند و به امورش دخالت نکنند تا آزاد باشد هر چه دلش خواست انجام دهد.
مثال: ببینید، دقت کنیم که برای نفس خوردن کباب لذید است و برای نفس حلال و حرامی وجود ندارد. چنان چه حیوان حلال و حرام نمیشناسد. این عقل است که تابع وحی میشود و نفس را کنترل و مهار میکند، میگوید: این مال مردم است، این نجس است، این مال یتیم است، این لقمه حرام یا لقمه شبهه است و نباید بخوری.
نفس لوامه، خب حالا این دو قدرت که هر دو برای حیات مادی و معنوی لازم هستند، در مملکت وجود قرار گرفته و با هم مقابله و مخامصه دارند. گاهی این غلبه میکند و گاهی آن. اما، نکته اینجاست که اگر به واسطهی فشار نفس و غفلت، اتفاقی افتاد که گناه بود، اما نفس اماره راضی شد، پس از این سلطه چه اتفاقی میافتد؟ آیا هیچ گاه از قدرت کنار میرود؟! درست عین سلطه کفار در عالم بیرون است.
پس باید در انسان نیرو و قوه و کششی باشد که اگر خطایی سر زد، انسان پشیمان شود و زود به عقل و فطرت توجه نماید؛ این کار بر عهدهی «نفس لوّامه» است. "لوم" همان ملامتگری است که موجب پیشمانی میگردد و بدیهی است که انسان تا خود را بابت عمل قبیح، زشت و خطا ملامت نکند، پیشمان نمیشود، بر نمیگردد و به عقل و فطرت که خداجو و خداخواه هستند، هیچ توجهی نمیکند.
قدرت و ضعف قوا:
همه چیز به همان "توجه" یا به تعبیر دیگری "جهتگیری" انسان بر میگردد. ببینیم حضرت ابراهیم علیه السلام، در مقابل دعوتهای مشرکین به خدایان دروغین، چه زیبا و ژرف از "توجه" خود گفت:
«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (الأنعام، 79)
ترجمه: من روآوردم (توجه و جهتم را سمت و سو دادم) به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است، در حالى كه ميانهرو هستم و از مشركان نيستم.
خداوند متعال، برای عبد خالص شدن و دینداری فرمود: توجهت را به "فطرت" بده، جهت تو، همان جهت فطرت باشد، نه جهت نفس حیوانی:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
پس اگر آدمی توجهش به عقل و فطرت خدا جو و خداپرست بود، دائم یاد خدا بود و در جهت قرب به او حرکت کرد، "نفس مطمئنّه" و بالتبع آن نفس لوامهاش در همان جهت قدرت میگیرد. – اما اگر انسان دائم متوجه بدن و نیازها و لذایذ حیوانی بود، «نفس امّاره»اش قدرت میگیرد و نفس مطمئنّه تضعیف میگردد.
ملامتگری و پشیمانی (لوامه) در هر دو حالت فعال است، یا از رویکرد حق پشیمان میشود و یا از رویکرد به باطل پشیمان میشود.
هر چه انسان در گناه اصرار و لجاجت کند، نفس لوامهاش (در ملامتگری گناه) تضعیف شده و کمتر پشیمان میشود و یا اصلاً این نفس به حالت کُما و مرگ میرود و انسان اصلاً پشیمان هم نمیشود. و هر چه انسان بیشتر به خدا و به خود توجه کند نفس لوامهاش در این جهت قویتر میشود.
*- پس، معصیت جای خود، راه استغفار و توبه نیز باز است، اما هیچ گاه اجازه ندهیم که "نفس لوّامه" در ما بمیرد. اگر خود را در خطا ملامت نکنیم که پیشمان نمیشویم و بر نمیگردیم، متکبر هم میشویم.
*- دقت کنیم که شیطان را (چه ابلیس و چه جنودش از جنّ و انس) هیچ راه نفوذی به "عقل و فطرت" نیست، لذا فقط راه "طبیعت" برایش باز است، از این رو از طریق تحریک "نفس امّاره" وارد میشود. آیا هیچ گناهی هست که به مبدأ، مصدر و علت و غایتش "حبّ الدنیا" نباشد؟!
*- پس اگر [العیاذ بالله] مرتکب گناه شدیم، حتی اگر عادت به گناهی خاص کردهایم، حتی اگر اصرار داریم و ادامه میدهیم، سرکشی، طغیان، لجاجت و خصومت با حق تعالی را به آن اضافه نکنیم. فرق است بین انسان معصیتکار، با انسانی که طغیان کرده و با خدا سر جنگ دارد.
بندهی گناهکار نیز خیلی محبوب خداست، اگر محبوب نبود که او را "عبادی = بنده من" خطاب نمیکرد و نمیفرمود برگرد که من همه گناههای تو را "جمیعاً" میبخشم، اما دشمن هیچ گاه محبوب نیست.
به این دو آیه دقت کنید:
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)
ترجمه: بگو اى بندگانم كه (در ستم) بر نفس خویش اسراف كرديد (از حد گذشتید)، [هرگز] از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مىآمرزد، زيرا او آمرزندهی رحيم است.
«أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ» (یس، 77)
ترجمه: مگر انسان نمى بيند كه ما او را از نطفه اى آفريديم؟ چطور با وجود اين دشمنى آشكار شده است؟!
- تعداد بازدید : 3534
- 15 اردیبهشت 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون توحید