از جهلهای انسان بگویید. انسان از چه جهاتی نادان است. انسان منقطع از وحی بسیاری چیزها رو کشف میکند مثلا خوبی و بدی بسیاری امور را میفهمد هر چند باز مدام در حال کشف است اما مسلما بدون وحی نمیتواند بفهمد از کجا آمده برای چه آمده و به کجا میرود؟ آیا پیشرفت انسان فارغ از شناختن مبدا و مقصد و علت آفرینش، او را از وحی بینیاز میکند؟ شاید سوال اصلی این باشد نیاز به وحی برای چیست؟ ایا همان نیاز انسان به دین است؟ ...
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: آیا انسانی که در حال حرکت و رفتن است، نباید بداند که به کجا میرود؟ اگر نداند که تمامی حرکات و رفتنش پوچ میشود. و البته "وحی" همان تبیین و ابلاغ "دین" است.
به طور قطع همان طور که فرمودید، خودتان پاسخ را میدانید. منتهی ذهن اگر مثل ساختار یک بنا، کار تفکر را بنیادین انجام ندهد، دچار تشویش و سردرگمی میگردد و ساختههایش مرتب فرو میریزد.
لازم است ابتدا بپرسیم، بشر چه چیزی را میداند؟ بعد بپرسیم چه چیزی را نمیداند و بدان جاهل است؟ همین که میپرسید: «بشر چه چیزی را نمیداند؟»، خود دلیل بر این است که حتی نمیداند که چه چیزهایی را نمیداند؟
علم انواع و اقسام دارد. برخی علوم پایه است که در عقل و فطرت نهادینه شده است. به عنوان مثال:
الف – عقل و فطرت / نه کسی به انسان "عشق و نفرت" - یا "محبت و بغض" – یا "دوستی و دشمنی" – یا "گرایش و تنفر" ... و بالاخره کمالخواهی و عشق به کمال را یاد داده است و نه کسی به انسان "علت و معلوم" – یا "حرکت و محرک" – یا "نظم و ناظم" – یا "محال بودن جمع نقیضین" و ... را یاد داده است.
ب – حس و تجربه / بخش دیگر "علوم اکتسابی" است که علوم تجربی از جمله آنان میباشد. این علوم همه به واسطه تعلیم و تعلم منتقل میگردد. مثل "زبان، ریاضیات، علوم طبیعی و ... .
*- بدیهی است که بشر ابتدا که به دنیا میآید، از علوم اکتسابی هیچ نمیداند «وَ اَللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» اوست خدایی كه شما را از شكمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی كه شما هیچ چیز نمی دانستید / النّحل، 78» - و هنگامی که از دنیا میرود نیز اگر تمامی علوم اکتسابی که در طول تاریخ حیاب بشر، توسط دیگران کشف و کسب شده است را نیز به او بدهند، باز هم از "علم" چیز زیادی نمیداند. «وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً – و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است / الإسراءف 85»
ج – بشر هنوز پشه و مگس را مطالعه میکند و هر روز به علوم جدیدی دست مییابد؛ هنوز انواع حشرات و موجودات زنده و گیاهان را در تنوع زیست تازه میشناسد؛ هنوز بسیاری از بیماریهای کهن و متداول و یا راه مداوای آنها را نمیشناسد و هنوز به بیماریهای جدید مبتلا میشود. نه درست میداند روی زمین چه خبر است، نه زیر زمین، نه اعماق اقیانوسها و در آسمانها.
*- بشر، پس از جنگ جهانی اول، متوجه باکتریهایی شد که عفونتش سلول را از بین میبرد، و از سال 1930 که دو دانشمند انگلیسی به نامها «هوارد والتر فلوری» و «ارنست بوریس چاین» به مقاله فلمینگ برخوردند و روی آن کار کردند و بالاخره به پنی سیلین دست یافتند؛ و امروز بشر فهمیده ویروسی به نام HIV ، انسان را سریعاً از پای در میآورد. هزاران نفر کشته میشوند تا بفهمند ریشه در نوعی میمون دارد (اگر راست باشد)، و هنوز مداوای کاملی کشف نشده است، اما "دین" از همان ابتدا به او آموخت که از زنا، لواط، همجنسبازی، آمیزش با حیوانات و ...، اجتناب کند.
د – انسان در علوم تجربی، به بسیاری از نیازهای فطری و غریزی انسان پی میبرد. کشف بسیاری از این علوم، به همان علوم ابتدایی و پایه که در خلقت بشر نهادینه و سرشته شده است بر میگردد و نیازی به دانشمند و کتاب هم ندارد. مثل نیاز به خوردن، آشامیدن، خوابیدن، مسکن، جماع، زندگی اجتماعی، بالتبع قانون ... و نیاز به ابزارهای گوناگون.
*- میدانیم که زندگی سالم و رشد، مستلزم و منوط به این است که انسان علم داشت باشد و بداند که چه کند و نیازهای خود را چگونه پاسخ دهد؟ حالا چه بخورد؟ – چه بیاشامد؟ – چه بپوشد؟ – با کدام دسته از موجودات چگونه جماع کند؟ – چگونه تشکیل جامعه (خانواده، قبیله، شهر، کشور و جهان) دهد؟ - تعامل چگونه باشد، بر اساس قدرت، ثروت، یا رعایت حقوق؟ حالا حقوق کدام است؟ - اگر یک قدرت بزرگ با پنج قدرت بعد از خود متحد شد که جهان را به سلطه بکشد، خوب است یا بد؟ عقل چه حکمی میدهد؟ کی گفته بد است؟ امروزه بسیاری از دانشمندان، متفکران، فلاسفه و جامعهشناسان غربی و مطرح، توجیه میکنند که خیلی هم خوب است و به نفع انسان و جامعه بشری است؟! اگر خوب است، پس چرا بسیاری از ملتها مخالفت و مقاومت میکنند؟! پس با این تفاسیر و تعابیر، امریکاییها حق دارند که بگویند: «هر کس با ما نیست، تروریست است؟!»
ﻫ – علم نیز باید هدفدار باشد. صرف این که انسان علم پیدا کند که جهت پیوست دادن چند قطعهی مجزا به یکدیگر، پیچ و مهره بسازد، و سپس علم پیدا کند که انواع آچارها را برای بستن یا باز کردن این پیچ و مهرهها بسازد، کفایت نمیکند.
بشر که "علم و عالم" را خلق نمیکند، بلکه کشف میکند؛ پس باید بداند که کدام قوانین موجود در عالم را کشف کرده و چرا؟ کدام قطعات را ساخته و چرا؟ کدامین را به یک دیگر پیوست میدهد یا ترکیب میکند و چرا؟ کدامین را منفصل یا تجزیه میکند و چرا ...؟ آیا اگر اتم را کشف کرد و بمب اتم ساخت، بد است؟ خیر؛ اتم را نیز خدا خلق کرده و به بشر امکان شناختش را داده است. در همین سیاره خورشید در هر ثانیه هزاران انفجار اتمی رخ میدهد و انسان با دسترسی به علوم، رشد علمی میکند و حیات خود را به کمال میبرد.
حال آیا ساختن بمب اتم بد است؟ خیر، آن هم یادگیری و ساخت چگونگی انفجار اتمی است. آیا اگر آن بمب را به سر مردم در هیروشیما و ناکازاکی انداخت و صدها هزار نفر را درجا کشت و میلیونها نفر انسان را طی قرنها معلول کرد، و دائماً دنیا را به بمباران اتمی تهدید کرد، بد است؟ امروزه که دانشمندان امریکایی میگویند: انداختن بمب اتمی، بسیار کار خوب به جایی بود؛ چرا که حملهای پیشگیرانه بود، وگرنه عواقب تداوم جنگ بدتر بود؟
بد و خوب:
بدین ترتیب میبینید که بشر تا تمامی نازی که به عقلش میکند و با تمام تفاخری که به علم اندکش مینماید، به این نتیجه میرسد که «اصلاً بد و خوبی وجود ندارد!» - «ارزش و ضد ارزشی وجود ندارد» - «اساساً هیچ مفهوم کلی وجود ندارد» - «هر کس هم که میگوید: بد و خوبی وجود دارد، چه از دین گرفته باشد و چه خودش فهمیده باشد، غلط است» و ...، آیا مکاتب فرانکفورت، مدرنیسم و پست مدرنیسم و ...، جز این را میگویند؟!
هدف:
پس علم باید هدفدار باشد – عالَم یعنی نشانهها (آیات) و عِلم نیز همان عَلَم و نشانه است. بزرگترین علم، نشانه شناسی است و نشانه حتماً غیرِ خود را نشان میدهد، چون هر چه مثل خودش باشد، آن نیز نشانهی دیگری است. بودریارِ پست مدرن نیز میگوید: «هیچ چیزی خودش نیست، هر چیزی غیر خود را نشان میدهد». خداوند متعال از همان ابتدای خلقت بشر به او آموزش داد که «بسم الله»، همه چیز اسم، آیه و نشانه است، نشانههایی که او را نشان میدهند.
خب، حالا این عالَم که سرتاسر "اسم، آیه و نشانه" است، چه چیزی را نشان میدهد که غیر خودش است؟ آیا باید دانست و شناخت و این شناخت اثر و نقشی در تمامی جهتگیریهای انسان، در تمامی شئون فردی و اجتماعیاش دارد یا خیر؟
دین همین است:
***- یک قسم علوم دینی، با اندیشه، نظر، جهانبینی و اعتقادات کار دارد؛ چرا که در هر گامی، ابتدا اندیشهی نظری است و سپس جهت رسیدن و تحقق آن، اقدام عملی.
***- بخش دیگر "بایدها و نبایدها"، یا همان اصول کلی و جزئی قوانین میباشد.
●● – آیا این بشری که "روح و جسم" و "عقل و نفس" و "فطرت و غریزه" را با هم داراست، باید بداند که هر کدام چیست؟ و چگونه یکی بر دیگری غلبه میکند؟ کدام غلبه بهتر است؟ و برای این غلبه باید چه کند چه نکند؟ یا خیر؟
●● – این بشری که از یک سو ذاتاً "فقیر" است و از سوی دیگر به حکم "عقل و فطرت"، عاشق و وابستهی به کمال است، "إلهجو - إله خواه و إله پرست" میشود و اگر "وحی" نباشد، از بت چوبی و سنگی و گِلی گرفته، تا فرعونها، گوسالهی سامری ... و حتی هوای نفس خودش را "إلهِ" خود میگیرد میپرستد. بندگی همان وابستگی محض به غایت است.
●● – غریزهی بشر، نیاز به شهوت جنسی را به او میفهماند و برای ارضایش فشار میآورد. خب این نیاز به اشکال متفاوتی قابل برآوردن میباشد. چه اسمناء نماید، چه زنا یا لواط ... نماید، چه از آلات مصنوعی استفاده کند، چه با حیوان وطی کند و ...؟ حالا چند هزار سال تجربهی خطا کند تا بفهمد راه صحیح و کمال بخش فردی و اجتماعی، عقلی و فطری، روحی و روانی و جسمی، بهداشتی و سالم کدام است؟ حالا HIV و میمون را شناخت، یکی بگوید: آهو یا گوسفند، یا سگ، یا اسب (که در امریکا بسیار متداول است) چطور؟ پاسخ چیست؟ آیا در عمل و یا حتی بیان، نمیگویند: چند سال آزمایش کنید تا ببینیم چه نتیجه میدهد؟!
*- مگر علوم متفاوت، اعم از پزشکی، روانشناسی، حقوق، تعلیم و تربیت و ...، مضرات ناهنجاریها و رفتارهای نامتعادل مقاربتی و آمیزشی را کشف و بیان نکرده است؟ پس چطور به ظاهر متمدنترها، در پی رواج و حتی قانونی کردن این رفتارها هستند؟!
*- پس علم باید جهت داشته باشد، و دین نیز علم را با جهتش بیان میدارد. تمامی آیات قرآن کریم که اشاره به انواع علوم، از ماورائی و تجربی را که بخوانید، حتماً "فعل را با فاعلش" معرفی میکند، و "باید و نباید" را با عاقبتش معرفی میکند. این همان جهت علم است که با وحی روشن میشود.
«وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ» (الرّوم، 22)
ترجمه: و از نشانههاى او، آفرينش آسمانها و اين زمين و اختلاف زبانهاى شماست (از حيث لغتها، كيفيت تكلّم و نحوه صدا) و رنگهاى شماست (رنگ اصنافتان و افرادتان). به يقين در اين (خلقت ذات و اختلاف صفات) نشانههايى است (از توحيد، قدرت، علم و حكمت خدا) براى دانشمندان.
ظاهر و باطن:
انسان به خودی خود فقط ظاهر بین است، مگر آن که با دلایل و علایم و نیازهایی، متوجه باطن شود. به همین دلیل است که مادیون، به جز محسوسات مادی را قبول ندارند. اما آیا "عالَم" فقط ظاهر دارد؟ و آیا فقط عِلمِ به ظاهر کافیست و عِلمِ به باطن لازم نیست و نقشی ندارد؟ حال این باطن [یا به تعبیر دیگری "غیب"] را چه کسی میداند که به انسان تعلیم و خبر دهد؟
*- خداوند متعال در قرآن کریم، «ایمان به غیب» را از ویژگیهای مؤمن بر میشمرد «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»، یعنی باید آگاهی او از غیب این عالم ماده، و غیب عالم هستی، از مرحله علم محسوس و تجربی بگذرد و چنان در علم عقلی و فطری نمایان شود که آن را باور دارد و به آن ایمان بیاورد. خب چگونه ممکن است انسان به چیزی که نمیداند و خبری از آن ندارد، آگاه شود و ایمان نیز بیاورد؟
پس باید به وسیله وحی، مطلع گردد، آگاه شود، عقلش به نور آن علم ببیند و حکم دهد – فطرتش با آن نور، پردهها را کنار بزند و حقایق را نشان دهد، اعمال و رفتارهایش با آن نور و علم وحی تأدیب شود تا به عقل و قلب و ایمانش آسیب نرسد و ... – اینها همه کار وحی است.
«فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا» (طه، 114)
ترجمه: پس بلند مرتبه است خدا آن فرمانرواى كه حق و در خواندن قرآن پيش از آن كه وحى آن بر تو پايان يابد شتاب مكن، و بگو: پروردگارا! بر دانشم بيفزاى.
مرتبط:
*- چرا انسان نمیتواند برای خود قانونگزاری کند؟ چرا دین تمام قوانین را بیان نکرده؟ مثلا مسایل روز؟ کسی که قانونگذاری میکند چه شرایطی باید داشته باشد؟ (23 مرداد 1394)
*- چرا در اسلام باید و نباید آورده شده و این که همه ما در قبال این باید نبایدها مسئول هستیم؟ (29 مرداد 1394)
- تعداد بازدید : 1446
- 5 شهریور 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون