پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): ما در خلقت هیچ اختیاری نداریم، اختیار ما فقط در "انتخاب" هدف و راه میباشد. مثل این که بگویند: «آتش با تمامی خواصش هست، حال تو هر گونه که میخواهی استفاده کن، از آن نور و حرارت بگیر، یا خود را در آن بسوزان»
خداوند علیم و حکیم، همانگونه که ویژگیهای لازم برای وجود، حرکت و بقای یک مخلوق را به آن عطا نموده است، ابزار لازم جهت شناخت و برآورد نیازها و تحرکات را نیز به آن عطا نموده است. چنان که در تمامی جانداران، از ابزار لازم برای "شناخت"، تا "گرایش" و تا انجام فعل را قرار داده است.
به عنوان مثال: حیوانات و بدن مادی انسانها، نیازمند به پنج حس ادراکات مادی (بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه) میباشند که در هر گونهای آنها به نوعی قرار داده شده است که به وسیله آنها، هم اجسام، رنگها، حرارت، مزه و ... را تشخیص میدهند و هم کار انجام میدهند.
اما این موجودات، نیاز به شناختهای بیشتری هم دارند. به عنوان مثال یک حیوان، هم باید جفت خود را بشناسد، هم خانواده را از غیر تشخیص دهد، هم به آنها گرایش داشته باشد، هم دوست و دشمن را بشناسد، هم طریق ساخت و ساز (مثل لانه یا کندو و ...) را بداند، هم طریق تولید به مثل، تهیه خوراک و ... را بداند، تا بتواند از این ابزارها درست استفاده نماید.
انسان:
اگر چه در حیوانات نیز به غیر از غریزهی حیوانی، درصد از فهم، شعور و حتی اختیار و اراده وجود دارد، اما درجهی انسان و استعداد تکاملی او به مراتب بیشتر از تمامی موجودات میباشد. از این رو، به غیر از غریزهی حیوانی که در انسان و حیوان مشترک است، انسان از موهبت "عقل و فطرتِ متعالی" نیز برخوردار شده است.
عقل و فطرت:
قوهی عاقله، برای "شناخت" است؛ اما این "عقل" بر چه اساسی میسنجد و شناسد؟ لذا همان گونه که در بدن مادی، اعصاب حسگر قرار داده شده و در مغز نیز سلولهای دریافتی آن قرار داده شده است، "عقل" نیز از دانشی تحت عنوان "بدیهیات اولیه" برخوردار گردیده است که با آنها میشناسد.
فطرت نیز همان سرشت آدمی است که گرایشات و یا به اصطلاح آشناتر "حبها و بغضها" و امیال روحی (نه صرفاً مادی و حیوانی)اش بر آن اساس است. اما فطرت از کجا میشناسد و تشخیص میدهد؟ در فطرت نیز اصول و زیرساختهای این گرایشات به صورت تکوینی قرار داده شده است.
*- از این رو، نه "ّبدیهیات اولیه عقلی" اکتسابی است و نه "گرایشات اصلی فطری". اکتسابی یعنی چیزی که در وجود انسان نیست و آن را از بیرون کسب میکند، مانند علم به زبان، علم ریاضی، علم به فن و صنعت و ابزارسازی و ... .
چند مثال روشنگر:
عقل - اگر به روستایی که تا کنون از نعمت برق بهرهای نبردهاند و کاملاً با آن ناآشنا هستند، برق برده شود و خیابانها و خانهها سیمکشی شود و برایشان کلید، پریز، لامپ و ... تعبیه گردد، ابتدا هیچ کدام نمیدانند که برق چیست؟ نحوه استفاده از کلید و پریز چگونه است؟ و برای روشن شدن لامپ، باید کلید را بزنند. اینها را باید از بیرون یاد بگیرند، به این میگویند: علم اکتسابی. اما اگر به آنها بگویید: این لامپها تولید نور میکنند و میتوانند خانه و خیابان شما را در شب روشن کنند؛ سؤال میکنند؟ چه جوری؟ و شما کلید را به آنها یاد میدهید. همین سؤال (چگونه، چه طوری، چه جوری و ...)، یعنی علم دارند که کار خود به خود انجام نمیشود، چرا که هر چیزی معلول است و علتی میخواهد. خب، حال این روستاییان از کجا به این علم (اصل علیت) رسیدهاند، آیا همه فلسفه افلاطون و ارسطو و بوعلی را خواندهاند؟! اگر به آنها بگویید: علت یعنی چه و معلول کدام است؟ هیچ پاسخی ندارند، اما همه بر همان اساس میشناسند و عمل میکنند؛ چرا که اصل علیت، اصل عدم قبول تناقض، اصل حرکت و محرک و ...، بدیهیات اولیهی عقلی میباشند؛ یعنی خداوند متعال، عقول را با این معلومات خلق نموده است.
فطرت – همه انسانها نسبت به انسانها، حیوانات و هر موجودی، حبّ یا بغض دارند؛ خوشایند و ناخوشایند دارند، میل یا تنفر دارند، اما اصل دوست داشتن یا بد آمدن، گرایش و یا عدم گرایش و دوری را چه کسی به انسانها یاد داده است؟ آیا این علوم را نیز مانند زبان، تاریخ یا فنون، از بیرون کسب کردهاند؟! خیر، بلکه این اصول زیر ساخت اولیه کِشیی و گرایشی، در فطرت هر کسی نهادینه شده است. تکوینی است، یعنی انسان اینگونه خلق شده است.
تغییر و تبدیل:
از این رو، نه بدیهیات اولیه عقلی قابل تغییر و تبدیل میباشد و نه اصول کششها و گرایشات فطری.
به جای دست و پا و چشم طبیعی، میتوان مشابه مصنوعی ساخت، اگر چشم انسان شعاع دید محدودی دارد، انسان میتواند با فراگیری علوم، با مطالعه ساختار چشم در انسان و چشمهای قویتر در عقاب و مگس و...، چشم خود را به تلسکوپهایی مسلح کند که ستارگان بسیار دور دست و حتی کهکشانهای دیگر را نیز ببیند؛ اما به جای عقل یا فطرت، نمیشود عقل یا فطرت دیگری درست کرد که از ساختار، معلومات و چارچوبهای دیگری برخوردار باشد.
دین فطری:
اگر قرار بود که اصول دین در انسان "اکتسابی" باشد، به جز تعداد اندکی از نوابغ در حکمت و فلسفه و عرفان، احدی خداگرا و پرستنده نمیشد. اگر قرار بود "عشق به کمال" و ناخوشایندی از "ضعف و نقص و نیستی"، اکتسابی باشد، یعنی مثل زبان یا فنون از بیرون فراگیری شود، همگان عاشق کمال نمیشدند و همگان از ضرر، زیان، نقص و ضعف، بدشان نمیآمد؛ اما خداوند متعال آنها را در فطرت آدمی قرار داد، یعنی انسان را اینگونه آفرید.
پس بدیهیات اولیه عقلی و اصول گرایشات و کششها فطری، هیچ گاه قابل تغییر و تبدیل نمیباشند. لذا فرمود: اساس دین فطری است، اصول دین فطری است، فطرت همان خلقت است، و خلقت نیز قابل و تغییر و تبدیل نیز نمیباشد.
« فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ » (الرّوم، 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است، فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
خطاها:
خطاها، همیشه در تشخیص مصادیق حقیقی میباشند، نه در اصول عقلی و فطری.
به عنوان مثال: به حکم "عقل" سلامتی نعمت است و حفظ این نعمت نیز ضرورتی اجتناب ناپذیر میباشد. پس هر گاه انسان متبلا به بیماری شد، سریع نزد پزشک میرود؛ پزشک ضمن تشخیص بیماری، علت آن را تشخیص میدهد و برای مداوای آن، دارو یا معالجهای که آن را نیز بر اساس اصل "علت و معلول" ساخته است، تجویز میکند. حال اگر تشخیص بیماری یا دارو، خطا باشد، چه میشود؟! اینجا خطا در تشخیص یا انتخاب "مصداق" دارو، برای اصل غیر قابل تبدیل مداوا و سلامتی بوده است.
میل به سلامتی، رفاه، کمال و ... همه فطری میباشند؛ اما اگر انسان در تشخیص و انتخاب مصادیق آنها خطا کند؛ مثلاً گمان کند که حتماً باید در شدت گرما، نوشیدنی یخ بنوشد – برای رفاه، اشرافیگری کند و یا برای لذت، فساد نماید، چه میشود؟! با نوشیدن نوشیدنی یخ سکته میکند، با اشرافیگری مبتلا به خودنگری، تکبر و تفخر میشود و به دیگران ظلم میکند و با فسادش، خود و جامعه را تباه میسازد.
خداپرستی و دینگرایی:
محبت و عشق به کمال و در نهایت کمال محض، خداجویی، خداشناسی و خداپرستی، یک کشش و گرایش فطری میباشد و بالتبع شناخت و انتخاب راه و طریق (دین) برای رسیدن به محبوب نیز فطری میباشد. از این رو این گرایش و کشش در همگان وجود دارد؛ اما گاه انسان مصادیق نادرستی چون: هوای نفس، طاغوت، فرعون و قدرت حاکمه، یا خورشید و ماه و ستاره، یا حتی مجسمهی گوساله و چیزهای دیگر را به جای محبوب و معبود حقیقی میگذارد و آن میل، گرایش و عشق فطری را به آنها اختصاص میدهد.
عقلانیت:
خداوند متعال، برای شناخت مصادیق حقیقی و درست، از مصادیق جعلی، بدلی و نادرست، "عقل" را موهبت نمود و آن را به نور علم [که وحی نیز از مصادیق آن میباشد]، منور ساخت. پس اگر کسی به طور کلی "عقلانیت" را تعطیل کرد و یا نام هوای نفس خودش را "عقل مَن"، گذاشت، هرگز مصادیق حقیقی و درست را از جعلی، بدلی و نادرست تشخیص نخواهد داد و مانند کودک نادانی که به بازی مشغول است و با قوهی خیال، آن بازی را حقیقی و جدی گرفته است، او نیز به بازی مشغول میشود، تا روزی که صوت پایان بازی را بزنند و او بفهمد که در این بازی با خودش "چند چند" شده است.
« وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ وَإِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَا يُؤْخَذْ مِنْهَا أُولَئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ » (الأنعام، 70)
ترجمه: و رها کن کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی گرفتند، و زندگی دنیا، آنها را مغرور ساخته، و با این (قرآن)، به آنها یادآوری نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند! (و در قیامت) جز خدا، نه یاوری دارند، و نه شفاعتکنندهای! و (چنین کسی) هر گونه عوضی بپردازد، از او پذیرفته نخواهد شد؛ آنها کسانی هستند که گرفتار اعمالی شدهاند که خود انجام دادهاند؛ نوشیدنی از آب سوزان برای آنهاست؛ و عذاب دردناکی بخاطر اینکه کفر میورزیدند (و آیات الهی را انکار) میکردند.
نتیجه:
پس ما، در خلقت هیچ اختیاری نداریم و نمیتوانیم تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نماییم. بشر با تمامی نوابغ و علوم عقلی، فطری و اکتسابیاش، نمیتواند حتی یک پشه یا مگس را خلق کند، چه رسد به این که بخواهد عقل و فطرتی دیگر خلق نماید؛ اما در استفاده یا عدم استفاده از این مواهب – پرده انداختن یا برداشتن پردهها از روی آنها، انتخاب مصادیق درست و یا جایگزینی مصادیق نادرست – توجه به حقایق و واقعیتها، یا بیتوجهی و غلفت ... و در یک جمله بشر در بسیاری از موارد «انتخاب هدف و راه»، اختیار و انتخاب دارد، اما در مقصد و نتایج هیچ یک، کمترین اختیاری ندارد، چون نمیتواند چیزی خلق کند و یا خلقت را تغییر داده و مبدل سازد.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
آیا ما روی فطرت خود اختیاری داریم؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7924.html
- تعداد بازدید : 2321
- 14 مرداد 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون