پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): آری، همانطور که مرقوم نمودید، خداوند سبحان و علیم، در قرآن کریم میفرماید:
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (سبأ، 85)
ترجمه: و از تو درباره «روح» سؤال میکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!»
الف – هر چیزی به جز خداوند متعال، "خلق - مخلوق" است؛ حتی اسمهای خداوند سبحان «الله، علیم، حکیم، مالک، رب، جواد، کریم، غفور و ...» و آیات الهی در کلام الله مجید، همه خلق میباشند و خداوند متعال خالق تمامی مخلوقات میباشد «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ – الله خالق همه چیز است / الزمر، 62».
ب – اگر پیدایش وجود متوقف بر مادیات باشد، یعنی پیدایشش جسم، اندازه و گذر زمان بخواهد، مانند بدن انسان که از آب و خاک و سپس از نطفه و خون و ... پدیدار گردیده، میگویند: «از عالَمِ خلق است»؛ اما اگر پیدایش چیزی متوقف بر مادیات نباشد، و مستقیم به امر حق تعالی پدید آمده باشد، میگویند: «از عالَمِ امر» است، مانند تمامی مجرداتی چون فرشتگان و نیز روح انسان.
پس «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، یعنی دنبال این نباشید که روح را همچون ماده، با مشاهدهی جسمی – درک حسی و یا با تجزیه و ترکیب، شناسایی نمایید، و برای شناخت عامل پیدایش آن، دنبال چیزهایی چون نطفه یا بذر، و پرورش آن در رحم مادر و یا زمین (خاک) بگردید، بلکه روح، از عالَمِ امر الهی است.
ج – انسان، چیزهای زیادی را در عالم مادی و غیر مادی میشناسد، مانند: جسمش، یا عقل و عشقش که مادی نیستند؛ اما هر چقدر که شناخته و بشناسد، نیز از "عِلم"، بهرهی اندکی برده است و خلقت چه در عالَمِ خلق و چه در عالَمِ امر، بسیار عظیمتر از آن مقداری است که بشر شناخته و یا میتواند بشناسد.
بشر هنوز همین بدن مادی خود را درست و کامل نشناخته است و هنوز ژنها، عصبها و کارکردها و خواص یا واکنشهایی را کشف میکند – بشر هنوز تمامی موجودات خاکی، دریایی و یا پرندگان را نشناخته است، و گاه با موجود جدید و ندیدهای آشنا میشود – بشر هنوز آن چه در زمین یا سایر سیارات هست را نشناخته است – هنوز کهکشانهای زیر همین آسمان را نشناخته است و هنوز در سیارات نزدیک نیز به دنبال آثار آب و حیات میگردد و ...؛ پس اگر چه علم بسیار پیشرفت نموده، ولی باز هم هر چه شناخته و بشناسد، نسبت به آن چه نشناخته، میتواند بشناسد و نمیتواند بشناسد، بسیار اندرک است و لذا فرمود: از علم و دانش، جز اندکی، به شما داده نشده است. «وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا».
شناخت روح و خطای ما:
در شناخت روح نیز هر چقدر پیشرفت علمی حاصل گردد، باز به جز اندکی از حقایق آن شناخته نمیشود، اما مشکل اصلی این است که روش شناخت ما غلط میباشد و همین سبب میگردد که هیچ شناختی حاصل نگردد!
بشر [اکثریت]، به خاطر انس شدید روح به بدن، گمان دارند که خودشان کسی هستند که همین بدن است و روحشان کسی دیگری است – خودشان این بدن هستند و روحشان چیزی دیگر – خودشان موجودی هستند و روحشان موجودی دیگر! و حال آن که "خود" یا به تعبیر دیگری "من"، همین روح است و بدن به مثابهی ابزاری برای این روح [من]، در حیات دنیوی میباشد.
●- آن که میبیند، میشنود و حرف میزند، همین روح است، منتهی در این دنیا به وسیلهی مغز، چشم، گوش و ... . آن که میشناسد، آن که محبت و بغض پیدا میکند، آن که خوشامد و بد آمدن دارد، آن که درک میکند، آن که اراده مینماید، آن که به سوی چیزی میرود و یا از چیزی دوری بر میگزیند، همین "روح" است، منتهی به وسیلهی بدن.
●- آن که تفاوتها را تمیز میدهد، همین "روح" است؛ به عنوان مثال: چشم چندین شاخه گُل را میبیند، تفاوت اندازهها و رنگها را نیز تشخیص میدهد، حس بویایی، انواع بوهای آنان را دریافت کرده و به مغز منتقل مینماید، اما در چشم، شامّه، اعصاب و مغز، سلول یا عصبی برای تشخیص زیبایی و آن شناخت عرفانی از گُل را نداریم. برای ظاهر بین، شکل گُل زیباست، برای دانشمند، پیچیدگیهای آن زیباست. پس اگر تمامی شناختها، تفاوتها و تمیزها کار بدن بود، همه چیز برای همگان مساوی میگردید، چرا که بدن و کارکردش در همگان یکسان میباشد.
●- برای چشم چه فرقی دارد که آیات الهی در نظام خلقت و قرآن کریم را ببیند، یا سنگ و چوب را ببیند – برای بدن مادی چه فرقی بین حضرت زینب کبری علیه السلام و هند جگرخوار وجود دارد؟!
روح = من:
بنابر این، وقتی میگویی: «من چنین میگویم»، مقصود گویایی همان "روح = وجود = نفس" است و نه گویایی زبانی که در دهان قرار دارد و کلمات را با صوت تلفظ مینماید.
آن که هنگام نماز "الله اکبر" میگوید، آن که پس از حمد الهی، به خداوند متعال «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» میگوید، آن که مقابل عظمت الهی رکوع نموده و «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ» میگوید و سپس به سجده رفته و «سُبْحَانَ رَبِّیَ الاَعْلی وَ بِحَمْدِهِ» میگوید، همان روح است که به وسیله جسم (بدن) کار انجام میدهد. چنان که اگر به علت بیماری و یا نقص عضو، نتواند این الفاظ را به زبان آورد و یا این حرکات را انجام دهد، باز هم همینها را میگوید، چرا که این جانش است که نماز را اقامه میکند، منتهی به وسیلهی بدن.
●- برای دست هیچ فرقی ندارد که چاقویی را برای عمل جراحی بردارد و یا برای جنایت – برای پا فرقی ندارد که آدمی را به سوی ظلم و گناه ببرد، و یا به سوی عبادت، زیارت و خدمت.
تمامی فعالیتها و تحرکهای بشر در راه حق، با همین بدن انجام میپذیرد و تمامی فعالیتها و تحرکات او در راه باطل نیز با همین بدن انجام میپذیرد. رزمندهی لشکر باطل، نیروی ظلم و جنایت، با همین بدنی به میدان میآید که مجاهد فی سبیل الله، و مدافع حق و مقابله کننده با ظلم و جنایت، با آن به میدان میآید؛ بنابراین، آن "منی" که در هر کدام از این دو جناح به میدان آمده، همان روح است.
«الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا» (النساء، 76)
ترجمه: کسانی که ایمان دارند، در راه خدا پیکار میکنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت [= بت و افراد طغیانگر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آنها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است.
دنیا، برزخ و قیامت:
مخاطب وحی، روح آدمی است و نه بدن او – هنگام تولد، روح وارد این دنیای مادی میگردد که به آن بدنی متناسب با حیات در این جهان داده میشود – هنگام مرگ و ورود به برزخ نیز روح وارد عالَم برزخ میشود، منتهی به آن بدنی متناسب با حیات در آن عالم [بدن مثالی] داده میشود و هنگام قیامت نیز روح محشور میگردد، و به آن بدنی متناسب با حیات در عالم آخرت داده میشود. آن که مورد محاسبه و سؤال قرار میگیرد، همان روح است.
پس "روح"، همان "من" میباشد. اصل وجود انسان، همین روح اوست، منتهی چون انس و علاقهی شدیدی به بدن دارد، گاه خودش را فراموش میکند و خودش را این بدن میبیند و سپس از "روح" میپرسد که کیست؟ کجاست؟ چه شکلی است و ...؟!
خودشناسی:
بنابراین، اگر مقصود از "حقیقت روح"، چیستی آن میباشد، کسی چیز زیادی نمیداند، چنان که بشر از "حقیقت خاک" نیز چیز زیادی نمیداند و فقط با برخی از ویژگیها، اندازهها و خواص آن آشنا شده است. به طور کلی، بشر از "ذات" هیچ نمیداند؛ خواه ذات خودش باشد و یا یک پشه، و هر چه میداند، فقط به "نشانه"ها [اسمها] اختصاص دارد.
اما، اگر مقصود از "حقیقت روح"، همان موجودیتش باشد، بشر خیلی چیزها میداند و یا اگر توجه نماید،میتواند بداند؛ هر چند که چه از بدن و چه از روح، هر چه بداند، باز هم اندک است.
●- چون روح، همان "من" است، بشر میتواند تا حدودی با "خودشناسی" روح را بشناسد، چنان که میشناسد، اما توجه ندارد. شناخت دیگران نیز شناخت روح آنهاست و نه بدن آنها.
وقتی میگویید: "او انسان با فضیلتی است – یا انسان سخیفی و پستی است"؛ او مؤمن و متقی، و یا کافر و فاسد است؛ او جواد و کریم و یا خسیس و بخیل است و ...، از روح او میگویید و نه از جسم او.
آیا انسان پاک (مطهر)، دارای روح مطهری است و یا الزاماً جسمش پاک است؟! شهید روی زمین افتاده، هم خاکی شده و هم خونش به بدنش ریخته است – ممکن است انسان ظالم و جانی، بسیار مرتب و عطر و ادوکلن زده هم باشد، اما روحش یک حیوان درنده است.
پس شناخت ما از خود و دیگران نیز شناخت روح ماست، نه بدن ما. بدنها هیچ گاه عاشق یکدیگر نمیگردند و یا از یک دیگر متنفر نمیگردند – بدنها، هیچ گاه میل به دیدار و گفتگو با یک دیگر نمیکنند و هیچ گاه میل به دوری از یکدیگر را ندارند و ... .
بنابراین، آدمی هر چقدر خودش را بیشتر بشناسد، همان روحش را بیشتر شناخته است و هر چقدر توجهش به "حقیقت روح خود" بیشتر باشد، خداشناستر میگردد و هر چه چقدر توجهش به خالق و معبودی که به سوی او بر میگردد کمتر باشد، بیشتر از حقیقت و پوستهی خویش خارج (فاسق) شده و خودش را فراموش میکند [به تعبیر غربیها، الینه [خود دگر بین] میگردد، لذا فرمود:
«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الحشر، 19)
ترجمه: و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
مشارکت و هم افزایی (پرسش و نشانی لینک پاسخ)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
از "روح" چقدر میدانیم؟ با توجه به این که فرمود: «از علم جز اندکی به شما داده نشده»، یعنی دانستن حقیقت روح برایمان ممکن نیست؟
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9696.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
کلمات کلیدی:
گوناگون