آیا از ناحیه مقدس امام زمان (عج) توقیعی در لعن "منصور حلاج" صادر شده و ابن بابویه و شیخ صدوق او را از قم بیرون کردند...؟! پس علت تکریم برخی علمای دیگر چه بوده است؟!
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه):
سخن گفتن از شخصیتهایی چون "منصور حلاج"، بدون مطالعۀ دقیق مستندات تاریخی و نیز بدون آشنایی لازم با مبانی نظری و عملی آن شخصیت [اعتقادی، سیاسی و ...]، به داوریها و مواضع مبتنی بر شعارها و شایعات میانجامد؛ و البته در مطالعه مبانی اعتقادی و تاریخچه شخصیتها، باید جوّ فرهنگی و اوضاع و شرایط سیاسی و چگونگی حاکمیت در آن عصر نیز در نظر گرفته شود.
نمیخواهیم قیاس کنیم، بلکه قصد نقش شرایط در تعریفها و توصیفها میباشد؛ آیا جز این است که خوارج، امیرالمؤمنین علیه السلام را گناهکار خواندند، سپس امام حسن علیه السلام را [العیاذ بالله]، ذلّ المؤمنین (ذلیل کننده مؤمنان) خواندند و فتوای خروج از دین را برای امام حسین علیه السلام صادر و خونش را مباح اعلام نمودند؟! راجع به دیگر شخصیتهای قدیم یا معاصر نیز چنین میباشد. چه اتهاماتی که حتی در حوزۀ علمیه قم، به امام خمینی رحمة الله علیه، به خاطر آن فلسفه درس میدادند، وارد نکردند؟!
این ابیات که گویی زبان حال حضرت زینت علیها السلام میباشد، از حافظ است:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
. . . و یا:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
اما، در عین حال عدهای گفتهاند که حافظ از اهل سنّت بوده و عدهای دیگر گفتند که صوفی بوده است!
چنان که به رغم اشعار شگفتانگیز مولوی در حق اهل بیت علیهم السلام، چون: «کجایید ای شهیدان خدایی - بلاجویان دشت کربلایی»؛ گفتند: «مولوی سنّی یا صوفی بوده است».
هیچ تردیدی نیست که گاه علمای والامقام نیز از این توصیفات و جوّها متأثر میشدند و میشوند. برخی خواندن مثنوی و غزلیات مولوی را گناهی در حد شرک خواندند و شخصیت بیبدیلی چون علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه، 15 جلد در شرح و تفسیر فلسفی و عرفانی مثنوی نوشتند.
"منصور حلاج" نیز یکی از همین شخصیتهاست که نگاهها و سخنان ضد و نقیض دربارۀ او بسیار گفته و نوشته شده است؛ و البته خودش نیز مواضع و سخنان ضد و نقیض بسیار داشته است!
منصور حلاج
«حسین بن منصور حلاج» در قرن سوم هجری در سال 244 در دهكده تور واقع در شمال شرقی بیضاء فارس تولد یافت. این شهر نزدیك شیراز است و به واسطه داشتن خاك سفید به بیضاء معروف شده و در زمان گشتاسب كیانی بنا شده است... پدر حلاج به واسطه تنگندستی از تور بیضاء به شوشتر كه مركز نساجی و بافندگی بود، رفت و از آنجا به شهر واسط كه كنار دجله و بین بصره و كوفه بود، مسافرت كرد و حسین خردسال را نیز همراه خود برد. حلاج در آنجا عربی آموخت و تا 12 سالگی در مدرسه دارالحفاظ در شهر واسط تحصیل كرد... حسین بن منصور در مسافرتهای متعدد لقبهای متعددی گرفته است: در بصره به «مخبر»، در هند به «ابوالغیث»، در خراسان به «ابوالعمر» ، در بغداد به «ابومعطلم»، در فارس به «ابو عبدالله زاهد» و در خوزستان به «شیخ الاسرار» و «حلاج» ملقب شد.
حلاج چون از حج سوم بازگشت، احوالش متغیر شد، با مردم به عرفان و معنا سخن میگفت و صحبتهایش در حد فهم مردم عادی نبود. پس از مدتی كارش به محاكمه كشید و بعد به یك سال حبس محكوم شد، سه سال بعد در محاكمه دوم به چند سال حبس محكوم شده، سرانجام در سال 308 هجری قمری، پس از شورش مردم بغداد، حلاج مجددا دستگیر و محاكمه شد. در روز 24 ذیقعده سال 308 هجری قمری او را سوار بر گاو سفیدی با دستهای بسته به كنار دجله و جسیر بغداد آورده، در میان ازدحام جمعیت او را به پشت خوابانده و هزار تازیانه زدند. و چون از آن ضربات نمرد، او را به دار آویختند. (دكتر محتشم محمودي، عضو هيات علمي دانشگاه شيراز - ایسنا)
گفته شده که شعبده بازی میکرد و البته بدعتهایی در شریعت اسلام نیز داشته، مانند جایگزی حج به عبادتی در خانه و یا اسقاط روزه ماه مبارک رمضان.
انا الحق
اگر چه از منصور حلاج آثار و اشعار بسیاری باقیمانده، اما "انا الحق" گفتنش که بهانه شرک و اعدامش شد، از همه معروفتر و مشهورتر میباشد.
در تأیید و یا نقد این ادعا نیز هم مطالب بسیاری نوشته شده و هم در اشعار به آن اشاره شده است، منتهی هر کدام از منظری؛ برخی نیز گفتهاند که "انا الحق" را خودش نگفته، بلکه منسوب به او با استاد به سخنان و ادعاهایش میباشد - در هر حال برخی به این واژه با انتساب به او، اشعاری سرودهاند:
حافظ:
«گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد»
مولوی:
چون قلم در دست غدارى فتاد لا جرم منصور بردارى فتاد
گفت فرعونى انا الحق گشت پست گفت منصورى انا الحق و برست!
اقبال لاهوری:
کم نگاهان فتنهها انگیختند بنده حق را به دار آویختند
منسوب به امام خمینی رحمة الله علیه:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمـار تـو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
در هر حال، برخی از بزرگان، عقاید و اظهارات منصور حلاج را شطحیات، مغایر با دین و مذهب و حتی کفر و شرک خواندند؛ و برخی دیگر گفتند: «میگویند که او ادعای ربوبیت کرده، در حالی که "انا الحق" گفتن، ادعای ربوبیت نیست».
اگر دقت شود، حضرت امام ابتدا به "فارغ از خود شدم" تصریح دارد، در حالی که منصور در همین مرحلۀ "خود" متوقف شده بود؛ و در مصرع دوم نیز به پذیرش هدف قرار گرفتن اشاره دارد: «همچو منصور خریدار سر دار شدم»، نه این که ادعاهای وی را تأیید نمایند.
علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه: - آنان از حرکت باز ایستاده و متوقف شدهاند!
«... آنان که «أنا الحق» یا «لَیسَ فی جُبَّتی سِوَی الله» (نیست اندر جُبّهام الاّ خدا) و یا «سبحانی ما اَعظَمَ شأنی» (پاک است وجودم چه با عظمت است مقام من) سر دادند، بدون تردید منِ آنان از به فعلیت رسیدن نوعی گسترش ذهنی بر هستی برخوردار گشته و در آن حالت غیرمعمولی، به جای صعود بر قلههای مرتفع در مسیر جاذبهی کمال، با تعیُّن دادن به هویت [منِ] خود که ضمناً محدودیت حق تعالی را هم نتیجه میداد از حرکت باز ایستادند و آیینهای پیش رو نهاده، آن منِ گسترده را که در آیینه دیدند، حق و کمال مطلق انگاشتهاند. اینان یعنی در نیمهی راه ماندگان (البته اگر راهی رفته بودند) نتوانستند ما بین آتش محض و آهن تفتیده فرق بگذارند.
اگر گویندگان جملات فوق منِ خود را درست به جای میآوردند، اولی به جای «انا الحق» میگفت: «انا من الحق و بالحق و الی الحق» و دومی به جای «لیس فی جبتّی الا الله» میگفت: «ان ما فی جبتّی من الله و لِللّه و باالله و الی الله» و سومی به جای «سبحان ما اعظم شأنی» میگفت: «سبحانک ما اعظم شأنک و قد اکرمتنی و شرّفتنی و جعلتنی منک و لک و بک و الیک».
ریاضتها هر چه باشد بعدی از تجرد روح را که گسترش آن بر هستی است تقویـت مینماید. شخص مرتاض اشراف و احاطهای بر خود احساس میکند و در نتیجه به جای دریافت عظمت بینهایت الهی بر روی خویشتن خویش خم شده و خود را در صفت ربوبی میبیند و ناگهان و یا به تدریج دعوی خدایی مینماید.» (بخشی از سخنرانی آیت الله، علامه جعفری، در دانشگاه صنعتی شریف)
توقیعنامه:
هیچ توقیعنامهای از ناحیۀ مقدسه، علیه منصور حلاج و با آوردن نام او صادر نشده است؛ بلکه منصور حلاج را شمول توقیعی میدانند که علیه "شلمغانی" صادر شده است.
"شلمغانی" از علما و فقهای بزرگ عصر غیبت صغرا بود؛ خودش و دیگران انتظار داشتند که پس از وفات علی بن محمد سمری که چهارمین نایب خاص حضرت امام مهدی علیه السلام بودند، وی نایب پنجم باشد. اما غیبت صغرا به پایان رسید، غیبت کبری آغاز شد و امام به سمری امر فرمودند که دیگر وصیت نکن کسی جانشین تو شود.
شلمغانی این مسئله را برنتافت و در این آزمایش باخت. ابتدا مدعی شد که نایب پنجم است، سپس ادعای امام زمانی و حتی الوهیت نمود.
در این توقیع که به دست حسین بن روح (نایب خاص) رسیده، آمده است:
«[این توقیع را] اعلام کن- خداوند عمر تو را طولانی گرداند و عرفان همه خوبیها را به تو عنایت کند – به کسانی که به دیانت و نیات آنها اطمینان داری که: محمد بن علی، معروف به شلمغانی از دین اسلام بیرون رفته و مرتد شده و ملحد گردیده است، و چیزهایی ادعا میکند که موجب کفر به خالق متعال است و به خدا دروغ و بهتان میبندد، و گناه بزرگی مرتکب شده است. آنها که از خداوند برگشتند، دروغگو هستند و سخت گمراه، و از رحمت خداوند دور شدهاند و دچار خسران بزرگی گشته اند.برائت خودمان را در محضر خداوند متعال و پیامبر و خاندان گرامیش – صلوات الله و سلامه اجمعین – از(شلمغانی) اعلام می داریم؛ به او لعن میفرستیم و لعنت دائم خدا بر او باد، در آشکار و نهان، در هر زمان و مکان. و (لعنت خداوندی) بر موافقان و پیروان او باد، و نیز بر آنان که با شنیدن این اعلام، پیوند خود را با او ادامه دهند.
بنابراین، به اطلاع آنان، (وکلای امامیه یا عموم شیعیان) برسان، ما از دوستی وی خودداری نموده و از او دوری میجوییم، آنچنان که در برابر امثال او همچون: شریعی، نمیری، هلالی، بلالی و دیگران چنین کردیم، و ما راضی به سنن الهی هستیم. به خداوند اعتماد میکنیم و از وی کمک میخواهیم، و او در تمامی امور برای ما کافی است و بهترین نگهبان است." (الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۵-۴۷۴)
پس، در این توقیع که از شلمقانی و چند نفر دیگر نام برده شده، نامی از منصور حلاج به میان نیامده است؛ منتهی گفته شده که منصور به خاطر ادعاها شطحیاتش، مشمول این بیان میباشد.
نکته:
ما بر آن نیستیم که ادعا کنیم اعتقادات منصور حلاج عین دیانت، شریعت و عرفان اسلام میباشد و هیچ انحرافی در آنها وجود ندارد؛ و یا او را کافر، مشرک و ملحد بخوانیم؛ چرا که وسع عملی ما به آن نمیرسد، و حال آن که حتی بین علمای بزرگ نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ و در مجموع بیان مرحوم علامه جعفری را کامل، تحلیلی و مستدل یافتیم.
اما، توجه به این نکته لازم است که اشاره یا استناد به یک کلمه یا جمله از کسی، در مطلب یا شعری، دلیل بر تأیید او نمیباشد، چنان که مصرع اول غزل زیبا و ژرف حافظ (الا یا ایها الساقی)، منسوب به یزید ملعون در برابر سرِ بریده حضرت سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام میباشد (که البته این انتساب مستند نمیباشد)؛ ولی حافظ آن را با تعبیر دیگری آورده و نتیجۀ دیگری گرفته است:
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
مشارکت و همافزایی – پرسش و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال و انتشار توسط شما.
پرسش:
آیا از ناحیه مقدس امام زمان (عج) توقیعی در لعن "منصور حلاج" صادر شده و ابن بابویه و شیخ صدوق او را از قم بیرون کردند...؟! پس علت تکریم برخی علمای دیگر چه بوده است؟!
پاسخ (نشانی لینک):
http://www.x-shobhe.com/history/11362.html
- تعداد بازدید : 3305
- 30 آبان 1400
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: تاریخی