پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): وارد مقولهی "ایمان" آوردن نمیشویم؛ ایمان با اسلام متفاوت است و چه بسا بسیاری از مسلمانان تا آخر هم ایمان نیاورده و یا نیاورند. ایمان یک باور قلبی است، اما اسلام یعنی تسلیم شدن. از این رو خداوند متعال در پاسخ به اظهار ایمان بسیاری از اعراب و بادیه نشینان فرمود:
« قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » (الحجرات، 14)
ترجمه: باديهنشينان گفتند: ما (از ته دل) ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد (در ظاهر به گفتن شهادتين) اسلام آورديم، زيرا هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر از خدا (در اوامر او) و فرستادهاش (در دستورات ولايى او) اطاعت نماييد (خداوند) از عملهاى شما نمىكاهد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.
اسلام آوردن عمر بن خطاب:
مستندات متفاوت و گاه ضد نقیض در مورد اسلام آوردن عمر، به ویژه در کتب مرجع و یا معتبر اهل سنّت، اطلاع دقیق از چگونگی اسلام آوردن وی را با مشکل مواجه کرده است.
زمانی که دعوت رسول الله صلوات الله علیه و آله علنی شد، کفار و از جمله "کفار قریش در مکه"، به شدت به مخالف وی برخواستند و این مخالفت فقط نظری بود، بلکه به قتل، ترور، شکنجه و آزار و اذیت گرویدگان اقدام میکردند و در این زمان، عمر یکی از سران قریش بود.
در منابع بسیار مورد وثوق اهل سنت آمده است:
یک - « عمر از سختگيرترين مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مى شد ) ؛ وقتى که خواستيم به حبشه برويم عمر به نزد من آمد در حاليکه من بر شترى بودم و مى خواستم که به راه بيفتم ؛ پس گفت : اى أم عبد الله به کجا مى روى ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دينمان آزار داديد ؛ پس در زمين خدا به جايى مى رويم که به خاطر بندگى خدا آزار نشويم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربيعة به نزد من آمد و او را از آنچه که ديده بودم يعنى آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آيا اميد دارى که اسلام بياورد ؟ پاسخ دادم : آرى ؛ گفت: قسم به خدا او اسلام نمى آورد تا اينکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( يعنى حتى اگر الاغ هم اسلام بياورد او اسلام نمىآورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گير بود .» (تاريخ الإسلام ، ذهبي ، ج1 ، ص181 - ابن كثير ، ج 3 ، ص 100 و المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 4 ، ص 58 و ...)
دو - از انس بن مالک روايت شده است که عمر در حاليکه شمشير به همراه داشت از خانه بيرون شد ؛ پس شخصى از بنى زهره او را ديد وگفت : اى عمر ، قصد کجا داري؟
پاسخ داد : مىخواهم محمد را بکشم !!
گفت : اگر محمد را بکشى ، چگونه از بنى هاشم وبنى زهره در امان خواهى بود ؟
عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نيز دست از دين خود برداشته اى ( و مسلمان شده اى )
آن شخص گفت : آيا مى خواهى تو را بر چيزى شگفت ، راهنمايى کنم ؟ داماد تو و خواهرت نيز از دين خويش بيرون شده اند !!!
پس عمر به راه افتاده و به نزد ايشان رفت ؛ خباب نيز در آنجا بود و وقتى که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : اين سر و صداها چيست ؟ - ايشان سوره طاها را تلاوت مى کردند – پاسخ دادند : چيزى جز سخنانى که به هم مى گفتيم نبود ؛ عمر گفت : و شايد شما از دين بيرون شديد ؟
داماد عمر به او پاسخ داد : اى عمر ؛ اگر حق در غير دين تو باشد چه خواهى کرد ؟
عمر بر او جهيده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبيد که صورت او خونين شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانيت گفت : اگر حق در غير دين تو باشد پس من شهادت ميدهم که خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .
پس عمر گفت : کتابي را که در نزد شماست به من بدهيد – عمر خواندن مىدانست – پس خواهرش به او گفت : تو کثيف هستى و غير از پاکيزگان نبايد اين کتاب را لمس کنند ؛ برخيز و غسل بنما يا وضو بگير ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به اين جا رسيد که « اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى وأقم الصلاة لذکرى » ... [در نهایت او درخواست کرد که وی را نزد پیامبر اکرم صلوات الله علیه و اله ببرند و در این ملاقات شهادتین گفت و اسلام آورد]. (الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 - تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 34- اريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 174 و ...)
سه - «عبد اللّه بن عمر (پسر عمر) مىگويد: عمر ، در حالى كه ترسيده بود، در خانه مانده بود كه عاص بن وائل آمد و به او گفت: تو را چه مىشود؟ گفت: قوم تو مىگويند كه اگر اسلام بياورم مرا مىكشند. گفت: بعد از آنكه من تو را امان دادم كسى با تو كارى ندارد. عاص خارج شد مردم را ديد كه به سوئى مىروند گفت: كجا مىرويد؟ گفتند: اين پسر خطاب را كه اسلام آورده مىجوئيم گفت: كارى به او نداشته باشيد؛ پس مردم بازگشتند.» (صحيح البخاري، ج 3 ص 1403)
*- در برخی از منابع اهل سنت آمده است که او سی و نهمین یا چهلمین مردی بود که اسلام آورد؛ اما نه تنها برای این رده نیز سندی ارائه نشده، بلکه با مستندات دیگر، از جمله دوره مخالفت و ... همخوانی ندارد.
هجرت عمر بن خطاب:
هجرت مسلمانان، به علت آزار و اذیتهای کفار مکه، در دو نوبت انجام گرفت؛ یکی مهاجرت قبل از هجرت رسول الله صلوات الله علیه و آله، و دیگری مهاجرت به همراه ایشان به مدینه.
به طور قطع عمر همراه ایشان نبوده است، اما برخی از منابع گفتهاند که هجرت وی، در نوبت اول بوده است. متأسفانه این بیان نیز سندی ندارد [یا دست کم ما نیافیتم]، چنان که در مستندات اسامی مهاجرین گروه اول (به شرح ذیل)، نام وی نیامده است:
نخستین مسلمانانی که در اثر فشار مشرکان قریش، به اجازهی رسول خدا صلی الله وآله به مدینه هجرت کردند، عبارت بودند از :
1- ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد بن هلال (پسر عمه رسول خدا). او همراه همسرش، ام سلمه، و فرزندش، سلمه، پنهانی از مکه عازم مدینه بودند که در راه، بنی عبدالاسد، خویشاوندان ام سلمه، راه را بر او گرفتند، همسر و فرزندش را از او جدا کردند و به مکه باز گرداندند. ابو سلمه به تنهایی به مدینه هجرت کرد. پس از یک سال، همسر و فرزندش با راهنمایی عثمان بن طلحه به مدینه هجرت کردند.
2- عامر بن ربیعه با همسرش، لیلی دختر ابو حثمه.
3- عبدالله بن جحش با خانواده و برادرش، ابو احمد عبد بن جحش. (وی مردی نابینا و شاعر بود.)
4- عبدالله بن محصن و برادرش عکاشه بن محصن
5- شجاع بن وهب و برادرش عقبه بن وهب
6- اربذ بن حمیر
7- منقذ بن نباته
8- سعید بن رقیش و برادرش یزید بن رقیش
9- محرز بن نضله
10- تمامی مردان و زنان قبیله بنی غنم
پس از آن، مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند و شاید عمر بن خطاب نیز جزو همین گروهها هجرت کرده باشد؛ و برخی گفتهاند که شش سال پس از بعثت اسلام آورده است!
کلمات کلیدی:
تاریخی