پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه):
بهتر است در مورد "مفهوم و حکمت" آیات بیندیشیم و بپرسیم تا به خواص، فضایل و آثارش نیز برسیم.
تمامی آیات قرآن مجید، از آن جهت که "کلام الله" هستند و تجلی علم و حکمت الهی، برای رشد و سعادت بشر در زندگی فردی و اجتماعی میباشند، عظیم بوده و همه لطف، رحمت، برکت و فضیلت دارند؛ منتهی نه برای همه؛ بلکه برای کسانی که با اخلاص، تقوا، تفکر، تعقل، تأمل و تدبر بخوانند و ایمان بیاورند و سپس به میزان فهم، درک و توان، عمل نمایند.
در مورد همین قرآن مجید میخوانید که به لحاظ "بیان و تبیین"، برای همگان است، اما در اثر گذاری، فقط متقین را هدایت مینماید: «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ - این، بیانی است برای عموم مردم؛ و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران / آل عمران، 138» - هم چنین میخوانید که آیاتش برای اهل ایمان، شفا و رحمت است، اما برای ظالمین، جز بر گمراهیشان نمیافزاید:
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا» (الإسراء، 82)
ترجمه: و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم و[لى] ستمگران را جز زيان نمىافزايد.
فضیلت آیات قرآن کریم، همچون فضیلت علم، حکمت و قدرت است که بهرهی مفید بردن از آنها، بستگی به توجه، نیت، قصد، جهت و اهداف برخوردار از آنها دارد. مگر علم، حکمت، قدرت، ثروت و سایر کمالات، برای همگان مفید واقع شده است؟! آیا تمامی جنایات ستمکاران و نظام سلطه، مبتنی بر علم، قدرت و ثروت نمیباشد؟! لذا فقط انسان عاقل، مؤمن، متقی و فکر و بصیرت، از فضایل آیات قرآن کریم، بهرهمند میگردد.
سوره غافر:
بحث بر سر "هدف و راه زندگی" است، بحث بر سر دو دعوت متضاد از سوی "فرعون و موسی علیه السلام" است که همیشه در زندگی فردی و اجتماعی همگان وجود و نمود دارد. بحث در مورد تذکرات سازنده و رشد دهندهی فرد و جامعه میباشد.
تذکر اول: موضوع این است که آدمی، "عاشق کمال" است، پس دوست دارد که در مسیر "رشد" حرکت کند؛ اگر چه ممکن است خطا کند و نداند که "رشد و کمال حقیقی" چیست و به دنیای فانی (متاع دنیا) دلبسته و وابسته شود! لذا، در آیهی 37، جهانبینی مادی و جهل فرعونی را متذکر میشود و در آیه 38، به گفتگوی یکی از کسانی که به حضرت موسی علیه السلام و دعوتش معرفت و ایمان یافته بود، با بقیه اشاره مینماید؛ گفتگویی که در درون میان "عقل و نفس" و در بیرون به صورت مستمر و لحظهای، بین همگان جاری میباشد. همگان طالب رشد هستند، اما از هر راهی نمیشود به رشد رسید. لذا "رشد" تعریف، راه و برنامه دارد و معلم، هادی و مربی میخواهد:
«وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»
ترجمه: کسی که (از قوم فرعون) ایمان آورده بود گفت: «ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به راه درست (راه رشد) هدایت کنم.
تذکر دوم - او مخاطبان خود را متذکر میگردد که عالم هستی خالقی دارد علیم و حکیم؛ لذا این عالَم و انسان را بیهوده خلق ننموده است، و نیز متذکر میشود که دنیای فانی- که فنای آن را به چشم میبینیم-، ارزش دلبستن، هدف قرار دادن و وابستگی ندارد، بلکه باید به فکر جایی بود که در آن برای همیشه استقرار مییابیم، مسافر باید به فکر استقرارش در مقصد باشد:
«يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ» (39)
ترجمه: ای قوم من! این زندگی دنیا، تنها متاع زودگذری است؛ و آخرت سرای همیشگی است!
تذکر سوم - او مخاطبان را به فکر وا میدارد. میگوید: وقتی در همین دنیا میبینید که هیچ فعلی، هیچ تعاملی و هیچ کاری بینتیجه نیست و حتماً آثار و عواقب خود را به دنبال دارد، پس متوجه باشید که در مجموع نیز ناگهان همه چیز نیست و نابود نمیشود و همگان "از کافر و مؤمن – عاقل و جاهل - فاسق و متقی – عادل و ظالم و ..." مساوی نمیشوند؛ بلکه هر کسی به نتایج مواضع و عملکردهای خودش میرسد؛ و در این حقیقت، هیچ فرقی بین مرد و زن نیز وجود ندارد؛ اما این را بدانید که اگر مرد و یا زنی بدی کند، عدالت هست و بیش از جرمش مجازات نمیشود، اما وقتی مؤمنی وارد بهشت شد، فقط این نیست که به نتایج اعمال خودش برسد، بلکه مورد لطف، جود، کرم و پذیرایی بیحساب معبود و رب العالمین قرار میگیرد:
«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ» (40)
ترجمه: هر کس بدی کند، جز بمانند آن کیفر داده نمیشود؛ ولی هر کس کار شایستهای انجام دهد -خواه مرد یا زن- در حالی که مؤمن باشد آنها وارد بهشت میشوند و در آن روزی بیحسابی به آنها داده خواهد شد.
تذکر چهارم – بحث از "دعوت" است، چرا که آدمی در هر حال و کاری، مخاطب دو دعوت قرار دارد که یکی حق است و دیگری باطل، و بالاخره به یکی از این دعوتها پاسخ میدهد. او متذکر میشود که ببینید چه عواملی سبب دعوت به سوی باطل میگردد، آنها را از میان بردارید:
«وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ» (41)
ترجمه: ای قوم من! [چه که شده]، چرا من شما را به سوی نجات دعوت میکنم، امّا شما مرا بسوی آتش فرا میخوانید؟!
تذکر پنجم – اما دعوت به حق کدام است و دعوت به باطل کدام و این دو دعوت باید با هم مقایسه شوند؟ آن مؤمن از قوم موسی علیه السلام، برای مخاطبان خود تشریح میکند که «من شما را به سوی ایمان به خدا میخوانم و شما مرا به سوی کفر به او میخوانید»! و «من شما را به سوی توحید و یکتاپرستی میخوانم، و شما مرا به سوی شرکی میخوانید که علم گواهی میدهد او [آن] شریک خدا نیست»:
«تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ» (42)
ترجمه: مرا دعوت میکنید که به خداوند یگانه کافر شوم و همتایی که به آن علم ندارم برای او قرار دهم، در حالی که من شما را بسوی خداوند عزیز غفّار دعوت میکنم!
تذکر ششم – حال باید به لحاظ عقلی و فهمی و استدلالی نیز روشن شود که دلیل بطلان دعوت به هر نوع شرکی چیست؟ او متذکر میشود که دعوت شما به سوی وابستگی به کسی [فرعون، طاغوت ...] یا چیزی [بت، ثروت، شهوت، شهرت، ریاست ...] است که نه در دنیا مالکیت، قدرت و حاکمیتی که همه چیز را به خود بازگرداند، و نه در آخرت! اما چنین قدرت و حاکمیتی، از آن خداوند سبحان است و بدیهی است که هر منحرف شونده از این دعوت حقی، در حق خود و دیگران زیادهروی (اسراف) نموده و به ناچار به دوزخ خواهد رفت و قدرتی نمیتواند مانع از این نتیجه گردد:
«لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَلَا فِي الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ» (43)
ترجمه: قطعاً آنچه مرا بسوی آن میخوانید، نه دعوت (و حاکمیّتی) در دنیا دارد و نه در آخرت؛ و تنها بازگشت ما در قیامت بسوی خداست؛ و مسرفان اهل آتشند!
تذکر هفتم – به حقایق عالم هستی، فراموشی و یادآوری آنهاست؛ اما گاه آدمی وقتی به یاد میآورد که دیگر زمان و امکان برای هر گونه تصمیم و بازگشتی گذشته است!
"ذکر" یعنی "یاد آوری" و یادآوری به امری میگویند که آدمی خود از آن اطلاع داشته است، اما بیتوجهی، غفلت، توجه به غیر، مشغولیت، بازی (لهو و لعب)، خودفریبی و اسراف، سبب فراموشی آن گردیده است.
او متذکر میگردد که این ذکر و یادآوری، خواه ناخواه، به صورت اختیاری و یا جبری صورت میپذیرد؛ مثل کسی که مرگ را فراموش کرده باشد؛ اما بالاخره با آن مواجه میگردد و به یاد میآورد که عمرش جاودانه نبود و مرگی هم در کار است! لذا آن مؤمن از قوم موسی علیه السلام به آنها میگوید که "به زودی، آن چه را به شما میگویم، به یاد خواهید آورد".
تذکر هشتم – این است که چون انسان غنی بالذات نیست و ذاتاً فقیر است، چون انسان ذاتاً ضعیف است، چون اندازهها را دیگری مقدر نموده است، چون نتایج را انسان مقدر ننموده است، چون ربوبیت خود و عالم هستی به دست دیگری است و ...؛ پس آدمی همیشه امرش را به دیگری واگذار مینماید؛ چنان که پاسخ هر دعوت و دعایی را از دیگران انتظار داریم، و نتیجه هر کاری را از جانبی غیر از خودمان و یا همان کار انتظار داریم و ...؛ اما مهم است که آدمی کارش را به که و چه واگذار میکند؟! کسی یا چیزی که خودش هم در مالکیت و ربوبیت غیر از خود قرار دارد، یا به خداوند متعال که خالق، مالک، رازق و رب همگان و همه چیز است؟! که البته معنای "توکل" نیز همین است. لذا میگوید:
«فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» (41)
ترجمه: و بزودی آنچه را به شما میگویم به خاطر خواهید آورد! من کار خود را به خدا واگذارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست!»
مشارکت و هم افزایی - خلاصهی پرسش و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی .
پرسش:
در مورد خاصیت و فضلیت آیه 44 سوره غافر توضیح دهید. آیا به نوعی مفهوم توکل است. «وأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ». (شامل نکاتی بسیار مهم برای رشد)
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/10033.html
کلمات کلیدی:
قرآن توحید سوره غافر