پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): تفکر باید در خداشناسی و معاد شناسی باشد.
عقل انسان که ابزار کارش تفکر است، نیروی بسیار بسیطی برای شناخت و درک میباشد، از این رو راهکارهایش برای درک حقایق هستی، اهداف صحیح و شناخت سعادت، محدود به یک یا دو طریق نمیباشد، اما اصولی وجود دارد که توجه به آنها ضروری میباشد و راه را روشن میکند. ان شاء الله. از جمله:
الف – از سویی تا کسی خداشناس و خداپرست نگردد و به بازگشت (معاد) معتقد و مؤمن نگردد، نمیتواند به این نتیجه برسد که سعادت در قرب به اوست. سعادت در همانجاست که بازگشت به سوی آن است.
ب - از سویی دیگر، انسان که نمیتواند خداشناس و معاد شناس شود، پس خداست که خود را به او در وجود خودش و عالم هستی میشناساند و فقط از او خواسته که چشم و گوشی که به او عطا کرده (سمع و بصر که ورودی اطلاعات به انسان است) را نبندد و به این شناسایی ایمان بیاورد.
« سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ » (فصلت، 53)
ترجمه: به زودى نشانههاى خود را در افقها [ى گوناگون] و در وجود (عقل و قلب) خودشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟
ج – از سویی دیگر، انسانی که خود محتاج به هدایت و راهنمایی است که نمیتواند خودش راه سعادت را تشخیص دهد و یا ترسیم نماید، و اگر میتوانست که دیگر برایش رسول، کتاب و امام قرار نمیدادند، پس هدایت به راههای سعادت نیز به دست خداست؛ هر که به او ایمان آورد و قصد او را نماید، او به راههای خود هدایتش میکند و هر که این گام را برنداشت، سرگردان میماند و گمراه میشود.
« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ » (العنکبوت، 69)
ترجمه: و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند (تلاش کفر ستیزانه کنند)، به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
چگونه فکر کردن؟
چنان که بیان شد، راهکارهای تفکر عقلی و توجه قلبی بسیار است، به عنوان مثال:
*- انسان با خود بیاندیشد که اساساً چرا در حرکت است و به سوی مقاصد اختیاری میرود و به اجبار به سوی مقصد نهایی کشانده میشود؟ سپس بیاندیشد که حالا به کجا میرود؟ آیا این همان مقصدی است که باید بدان برسد، آیا حرکات و مقاصدش در طول مقصد نهایی است؟ [که البته بیان شد که باید ابتدا توحید و معاد را بشناسد و به آن ایمان بیاورد]
*- انسان با خود بیاندیشد که هر مقصدی را برای رسیدن به مقصد بالاتری میخواهد، پس بالاترین مقصد کجاست که همه را برای آن میخواهد؟
*- انسان با خود بیاندیشد که بنابر این تمامی مقاصدش، مقطعی و فانی میباشند، چنان که هر کدام پس از رسیدن، دیگر مقصد و هدف نمیباشند [مثل کسی که دیپلم میگیرد تا وارد دانشگاه شود یا سر کار رود، او پس از رسیدن، دیگر تلاش نمیکند تا دوباره دیپلم بگیرد، بلکه از این مقصد عبور میکند]. حال آن مقصد نهایی کجاست و کجا باید باشد؟ آیا فانی میتواند هدف غایی باشد؟
*- انسان با خود بیاندیشد که نه تنها او، نه تنها سایر انسانها، بلکه تمامی جهان هستی، با نظمی به هم پیوسته و هدفدار، تحت امر ربوبیتی واحد قرار گرفته و در حرکت است؛ حال آیا خودش در این نظام هماهنگ رها شده است؟
*- انسان با خود بیاندیشد که از یک سو فقیر، حقیر و نیازمند است و از سوی دیگر، عاشق کمال میباشد. حال این "کمال" چیست؟ کیست؟ و کجاست؟ بعد به خود پاسخ دهد که اگر "کمال" نبود، که نه همگان عاشق او میشدند و نه برای تقرب و وصالش تلاش میکردند؛ پس آیا همین اجسام، حالات یا امور فانی، کمال هستند؟ و حال آن که کمال، یعنی هستی محض. بدون هیچ نقص، کاستی، نیستی و نیاز. پس باید در جهت تقرب به کمال گام بر دارد.
*- انسان با خود بیاندیشد که این همه دم از "عشق به کمال" میزند و حتی اگر دم نزد نیز کشش و گرایش عقلی و فطری او همین است، "کمال" را چه میداند؟ اوصافش چیست؟ حدش کدام است و حد عشق خودش چقدر است؟
میگوید: حیات، علم، حکمت، قدرت، زیبایی (جمال)، حاکمیت، مالکیت، رأفت، رحمت، اقتدار، دوام، بقا و ... همه کمال هستند. از سویی میبیند که این کمالات هیچ کدام حد و مرزی ندارند، از سوی دیگر میبیند که نیاز و عشق خودش به این کمالات نیز حد و مرزی ندارد و از سوی دیگر میبیند که همه چیز تجلی و نمودی از کمال دارد و خودش کمال محض نیست و از سویی دیگر میبیند که هر کمالی را که به عقل و قلب میشناسد، اسم (نشانه) خداست.
« اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى » (طه، 8)
ترجمه: خدايى كه جز او معبودى نيست [و] نامهاى نيكو به او اختصاص دارد.
*- انسان برای هدفگزاری، باید ابتدا «خودشناسی» کند. حال هر کس که گمان دارد خود را میشناسد و یا واقعاً گامی در خودشناسی برداشته، کمی خود را توصیف کند تا بتواند اهداف نیکو برای خود را نیز تعریف، توصیف و تعیین نماید.
انسان به خود بنگرد و بگوید که آیا خود را جز «عبد، مملوک، ذلیل، مخلوق، ضعیف، حقیر، فقیر، خواهان (سائل)، فانی و ... میبیند؟ و آیا جز این است که عاشق معبود، مالک، عزیز، خالق، قوی، عظیم، غنی، جواد، باقی و ... میباشد؟
*- انسان با خود بیاندیشد که خود و همگان را دارای این صفات و ویژگیها (سراسر نقص) و عاشق به کمال میبیند، پس هیچ کدام کمال نیستند که هدف قرار گیرند، قرب به هیچ کدام رسانندهی به کمال و تأمین کنندهی سعادت نمیباشد؛ «الاّ هو».
« هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ » (الحشر، 23)
ترجمه: اوست خدايى كه جز او معبودى نيست همان فرمانرواى پاك سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقّه خود كه] نگهبان، عزيز، جبّار [و] متكبّر [است]. پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مىگردانند.
« هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (الحشر، 24)
ترجمه: اوست خداىِ خالقِ نوسازِ صورتگر [كه] بهترين نامها [و صفات] از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمين است [جمله] تسبيح او مىگويند و او عزيز حكيم است.
پس سعادت، در هدف گرفتن "کمال = هستی محض" و قرب به اوست و نیست جز خداوند متعال «لا إله الّا هو» - «لا إله الاّ الله».
«وَحدَهُ لا شَریکَ لَه»، یعنی او واحد است و شریکی ندارد، پس هیچ چیز دیگری نباید مقصد قرار گیرد. سعادت نیز در همین "توحید" در هدف است، نه پراکندگی و شرک.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
*- چگونه باید فکر کنیم تا به این نتیجه برسیم که هدف و سعادت واقعی، قرب الهی است؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7487.html
https://telegram.me/x_shobhe
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید