موضوعاتی مانند: نقص، ضعف، تضاد نفوس، بیماری،، مرگ ، ظلم، شیطان و...، [به عقل ناقص بنده]، در تضاد با لطف و رحمت الهی میباشند.
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): همهی ما باید در مقولهی "عقل" دقت کنیم که هر چه به ذهن ما خطور میکند، الزاماً "تعقل" در پی "تفکر" نمیباشد، بلکه بیشتر آنها حرکت ذهن در وادی "توهم، تخیل و تصور" (مراحل قبل از تفکر و تعقل) میباشد؛ و اگر ذهن در این مراحل متوقف گردد، هرگز به وادی تفکر و تعقل قدم نمیگذارد.
کار "عقل"، تفکر است و تفکر همیشه مبتنی بر معلومات [علم] میباشد؛ یعنی آدمی نسبت به چیزهایی علم پیدا میکند و سپس این علوم را کنار هم میچیند و با تفکر در آنها پیش میرود و به علوم دیگری دست مییابد و "عقل" از آن علوم به دست آمده، استنتاجهای معقول مینماید. لذا فرمودهاند که "عقل به نور علم میبیند و با عدالت کامل میشود".
●- بنابر این، اگر ما کلماتی چون: خدا، رحمت، کمال، ضعف، بیماری، مرگ و ... را بشنویم و احیاناً با معانی و مفاهیم آنها نیز تا حدودی آشنا گردیدم، ولی معلوماتی (علمی) در مورد آنها حاصل ننماییم، برای ذهن چارهای جز «توهم، تخیل و تصور» باقی نمیماند؛ منتهی گاه آدمی گمان دارد که اینها "تفکر و تعقل" است!
●- در قرآن کریم، نیامده که توهم، تخیل و تصور نداشته باشید، چرا که این مراحل ساختاری، مقدمات برای تفکر و عقل است، اما مکرر تأکید شده که از "ظنّ" پیروی ننمایید؛ چرا که "ظنّ" و گمان، قابل پیش فرض جهت مطالعات علمی هستند، اما قابل پیروی نمیباشند.
« وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا » (النّجم، 28)
ترجمه: و ايشان را به اين [كار] معرفتى (شناخت علمی و عقلی) نيست، جز گمان [نظریات خود] را پيروى نمىكنند؛ و در واقع گمان در [وصول به] حقيقت هيچ سودى نمىرساند [ظن و گمان، جای حقیقت را نمیگیرد].
میگوید: «به نظر من»! خب این «به نظر من» چیست؟ آیا به قطعیت رسیده و علم است، پس دیگر نظر نیست؛ یا آن که فعلاً در محدودهی "نظر" است، پس قابل مطالعه هست، اما قابل تبعیت نمیباشد.
خدا (لطف، رحمت و ...):
وقتی میگوییم: «خدا»، منظورمان کیست؟ یک لفظ و اسم بی مسما؟ یا فقط آن که خلق کرده است؟ یا آن که پس از خلق، ربوبیت هم مینماید و معلوم (روشن برای علم) است که خدای خالق و ربّ العالمین، علیم، حکیم، رحمان، رحیم، لطیف، خبیر، بصیر، سیمع، رحمان و رحیم هست؟
لطیف و رحمان، که لطف و رحمت فعل اوست، یعنی چه؟! لطف و رحمت چگونه معنا شده است که نقص، بیماری یا مرگ، در تضاد با آن دیده شده است؟!
تضاد چیست؟ تناقض یعنی چه؟ چه فرقی با هم دارند؟ کمال یعنی چه؟ نقص یعنی چه؟ سلامتی و بیماری یا مرگ چیست؟ عدل کدام است و ظلم کدام ... و داور علیم، حکیم، قادر و عادل کیست؟!
●- نتیجه آن که: اگر نمیدانیم، یا به حد لازم جهت تفکر و استناج عقلی علم نداریم، خب نباید زود یک نتیجه و حُکمی نیز صادر کنیم! چرا که هر نظری و قضاوتی که داشته باشیم، براساس همان توهمات، تخیلات و تصورات از حقایق میباشد، نه مبتنی بر شناخت آن حقایق.
تفاوت انکار و کفر با دشمنی:
انحراف، هبوط و سقوط، فقط به کفر نمیانجامد و در این مرحله متوقف نمیگردد، بلکه مرحلهی پایینتری نیز دارد که آن کنار گذاشتن کفر و انکار از یک سو، و قرار گرفتن در جبهه دشمنی (خصم) و جنگیدن با حق از سوی دیگر است.
ابلیس لعین، هیچ گاه منکر وجود و یا اسماء و صفات الهی نگردید، بلکه دشمن او شد، حتی برای منحرف نمودن دیگران، به "عزت = نفوذ ناپذیری" خداوند سبحان قسم یاد کرد و گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ / ص 82»!
همین حالت را به انسان منتقل میکند و در وساوس خود چنین القا میکند که « ای احمق! وجود خالق علیم، حکیم، قادر و متعال را انکار نکن که نشان و گواه بر جهل و نادانی خودت میشود، بلکه او را قبول داشته باش، اما با او دشمنی کن! بگو: هست، ولی رحمان نیست، قادر نیست، علیم نیست، عادل نیست و ...»!
« أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ » (یس، 77)
ترجمه: مگر آدمى نمیبیند (ندانسته است) كه ما او را از نطفهاى آفريدهايم، پس به ناگاه وى دشمن (ستيزه جويى) آشكار شده است!
سبوحیت:
●- در نتیجه: اگر کسی اصل وجود خداوند متعال را منکر است، دیگر نباید راجع به اسماء، صفات و افعال او بحث نماید – مگر میشود که وجود فاعلی را انکار نمود و سپس فعلی را به او نسبت داد و در مورد فاعلش بحث نمود؟!
اما اگر کسی وجودش را شناخته و باور دارد، میداند که او "هستی محض" است و چون هستی، همان کمال است و هر نقصی همان نیستی (کمال) است، پس او "کمال محض" است.
از اینرو، او "سبحان" است، یعنی نه تنها وجودش از هر نقصی مبراست، بلکه از هر توصیفی که بندگانش میکنند و بدان واسطه به او نسبت نیستی، نقص و ضعف میدهند نیز مبراست.
« سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ » (الزّخرف، 82)
ترجمه: پروردگار آسمانها و زمين [و] پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند منزه است.
سبوحیت حق تعالی، یک شعار تبلیغاتی یا رجزخوانی نیست، بلکه یک حقیقت قابل درک با تفکر و مستدل برای عقل میباشد. چرا که هر گونه نیستی، نقص و ضعفی، صاحبش را از "کمال محض" بودن خارج میکند و بالتبع فقر و نیاز برای تکامل را بر او مستولی میسازد، که اینها همه صفات مخلوق (ممکن الوجود) است و نه صفات خالق (واجب الوجود).
●- بنابراین، پژوهشگر و متفکر، در همین ابتدای خداشناسی، یک قاعده به دست میآورد، مبنی بر این که اگر با مسئله یا شبههای مواجه شد که در نظر او با "سبوحیت حق تعالی" منافات داشت، کمبود و نقص در علم و معرفت او به حقایق است، و نه در هستی و کمال خداوند سبحان. از اینرو، سعی میکند با مطالعهی بیشتر، مشکل علمی خودش را مرتفع نماید.
لطیف – یک صفت است که گاه به اشیاء نیز اطلاق میگردد. مثلاً میگویند: هوای لطیف، یا پارچهی لطیف و ... ؛ چرا که حکایت از آسانی و مدارا دارد. چنان که هوا، به آسانی هر فضایی را پر میکند.
لطف، فعل لطیف است که گاه به عملکرد انسان نیز اطلاق میشود. یعنی او آسان و با مدارا، و بدون سر و صدا و ...، خیر میرساند.
«اللَّهُ لَطِيفٌ»، یعنی هر چیزی در اصل وجود و جان خود، مخلوق اوست، پس او به تمامی شئون او احاطهی علمی دارد؛ با حکمت او را خلق نموده و با قدرت ربوبیت میکند، و بالتبع با همین لطافت، رزق او را میرساند (که البته رزق فقط مادی نیست).
حال کجای این صفت و فعل، با نقص، بیماری یا مرگ در تضاد میباشد؟!
رحمان – که از مادهی رحمت گرفته شده، یعنی "وجود بخشی"؛ و رحمان کسی است که وجود میبخشد.
بنابراین، در این عالم هستی، هر چه هست، شامل رحمت الهی میگردد، چون او به وجود آورده است. لذا فرمود: « وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ – و رحمت من، بر همه چیز وسعت (پیشی و احاطه) دارد»؛ و این رحمت دائمی است، چون اولاً هر چه هست، دائماً وجود تازه مییابد و ثانیاً آن چه نیست، خلق شده و به وجود میآید.
حال چرا گمان شد که نقص و بیماری، با رحمت در تضاد است؟!
کمال و نقص:
هستی و کمال محض، نمیتواند بیش از یک وجود باشد، حتماً واحد و اَحد است و مثل و مانندی ندارد، « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ » است؛ چرا که هر "دوئیتی"، خود گواه بر محدود بودن هر دو میباشد و محدودیت یعنی فقر و نیاز ذاتی (ممکن الوجود = مخلوق).
بنابراین، خالق متعال که "خدا نمیآفریند"، بلکه مخلوق میآفریند و بدیهی است که برای هر کدام به تناسب جایگاه وجودی و حکمت خلقتشان، اندازهای [قدری] معین کرده است؛ چنان که فرمود:
« إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ » (القمر، 49)
ترجمه: ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريدهايم.
●- آیا میشود فرض نمود و انتظار داشت که خورشید، ماه، زمین، اقیانوس، خشکی، ستارهها، باران، کهکشانها، انسانها، حیوانات، گیاهان و جامدات گوناگون و کثیر ... و هر چه هست، به هیچ لحاظی، هیچ اندازه (قَدر)ی نداشته باشند؟! فرض کنید که باران ببارد، ولی نه قطرات آن اندازه داشته باشد و نه مقدار آن و نه مدت باریدن آن!
« وَالَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ » (الزّخر، 11)
ترجمه: و همان كسی كه آبى "به اندازه" از آسمان فرود آورد، پس به وسيله آن سرزمينى مرده را زنده گردانيديم همين گونه [از گورها] بيرون آورده مىشويد.
●- پس همین اندازه، همه چیز را وارد در "محدودیت" مینماید، که در مواردی که امکان رشد و کمال هست، به آن "نقص" گوییم. به عنوان مثال: بذر گیاه، به عنوان بذر بودن کامل است، اما به لحاظ به فعلیت رسیدن استعدادهایش [گل، درخت و میوه شدن] ناقص است. یا نطفهی آدمی نیز همینطور.
حد کمال:
حال تفکر نماییم که حد کمال چقدر است و آدمی تا چه حدی عاشق کمال میباشد؟ به عنوان مثال: محدودهی علم، حکمت، قدرت، زیبایی، غنا، لطافت، رحمت، جود، کرم و ... چقدر است و آدمی تا چه حدی عاشق رسیدن به این کمالات [شدن = به فعلیت رساندن استعدادهایش] میباشد؟!
خواهید گفت: «کمال حدی ندارد که اگر داشت که دیگر کمال نبود – پس عشق آدمی به کمال نیز حدی ندارد»!
نقص و مرگ:
هر نقصی، برای رسیدن به کمال و پس از رسیدن، از بین میرود. "شدنها"، همه عبور از "بودنها" میباشد. پس عالم هستی، دارِ شدن است که به مواقف این عبور "مرگ" میگوییم.
آیا اگر سلولی نمیرد، سلول دیگری به جایش زنده میشود؟! آیا اگر لحظهی پیش نمیرد، لحظهی حال میرسد و اگر این نمیرد، لحظهی آینده میرسد؟! آیا بد است که یک سالگی، سه سالگی، پنج سالگی و ... مُرد و اکنون بیست یا سی ساله شدهایم؟! آیا باید همه چیز در حال سکون میماند؟!
●- پس مرگ، نه تنها چیز بدی نیست، بلکه "گذر و عبور" از شرایط فعلی و سکون میباشد. این مرگ در هر قدم و هر نفس رخ میدهد و مرگ نهایی در این دنیا برای گذر و ورود نهایی نیز در آخرین قدم و آخرین نفس میرسد و عبور انجام میپذیرد. به تعبیر آیت الله جوادی آملی: «انسان مرگ را میمیراند و از آن عبور میکند».
حال آیا این [بودن و شدن] و این عبور از گذشته به حال و از حال به آینده، با لطف و رحمت الهی در تضاد است، یا عین علم، حکمت، قدرت (قدر گذاری و ربوبیت آن) و رحمت (وجود بخشی) میباشد؟!
مشارکت و همافزایی (سؤال به همراه نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
موضوعاتی مانند: نقص، ضعف، تضاد نفوس، بیماری،، مرگ ، ظلم، شیطان و...، [به عقل ناقص بنده]، در تضاد با لطف و رحمت الهی میباشند.
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9118.html
- تعداد بازدید : 2535
- 14 اسفند 1396
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید