خطبه 113 – در ترجمه حجت الاسلام انصاریان و 114 در نسخ دیگر
... عِبادَ اللّهِ، اِنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ اَوْلِياءَ اللّهِ مَحارِمَهُ،
بندگان خدا، تقواى الهى اولیای خدا را از دچار شدن به حرامها بازداشت،
وَ اَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ، حَتّى اَسْهَرَتْ لَيالِيَهُمْ، وَ اَظْمَاَتْ هُواجِرَهُمْ،
و دلهایشان را ملازم ترس از خدا کرد، تا جایى که آنان را به شب زندهدارى واداشت، و در گرماى روز موفق به روزه نمود،
فَاَخَذُوا الرّاحَةَ بِالنَّصَبِ، وَالرِّىَّ بِالظَّمَإِ؛
پس راحتى فردا را با سختى امروز، و سیراب شدن فردا را با تشنگى امروز به دست آوردند؛
وَاسْتَقْرَبُوا الأجَلَ فَبادَرُوا الْعَمَلَ، وَ كَذَّبُوا اللأمَلَ فَلاحَظُوا اللأجَلَ.
مرگ را نزدیک دانستند پس به انجام عمل شتافتند، و آرزو را تکذیب کردند پس پایان (مرگ) را در نظر آوردند.
ثُمَّ اِنَّ الدُّنْيا دارُ فَناء و عَناء، وَ غِيَر وَ عِبَر، فَمِنَ الْفَناءِ اَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ، لا تُخْطِىءُ سِهامُهُ، وَلا تُؤْسى جِراحُهُ.
دنیا سراى فنا و رنج و تغییر و جاى عبرت است. از اسباب فنایش این که کمانش را کشیده، نه تیرش به خطا مى رود، و نه زخمهایش علاج مى گردد.
يَرْمى الْحَىَّ بِالْمَوْتِ، وَالصَّحيحَ بِالسَّقَمِ، وَالنّاجِىَ بِالْعَطَبِ.
زنده را هدف تیر مرگ مىسازد،سالم را به بیمارى مبتلا مىکند، و نجات یافته را به هلاکت مىاندازد.
آكِلٌ لايَشْبَعُ، وَ شارِبٌ لايَنْقَعُ.
خورندهاى است که سیر نمىشود، و نوشندهاى است که سیراب نمىگردد.
وَ مِنَ الْعَناءِ اَنَّ الْمَرْءَ يَجْمَعُ ما لايَأْكُلُ، وَيَبْنى ما لايَسْكُنُ،
و از رنجهاى دنیا این که: شخص جمع مىنماید چیزى را که نمىخورد، و خانهاى مىسازد که در آن ساکن نمىشود،
ثُمَّ يَخْرُجُ اِلَى اللّهِ تَعالى لا مالاً حَمَلَ، وَ لا بِناءً نَقَلَ.
آن گاه به سوى خدا مىرود بدون آنکه مالى بردارد، و ساختمانى همراه ببرد.
وَ مِنْ غِيَرِها اَنَّكَ تَرَى الْمَرْحُومَ مَغْبُوطاً، وَالْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً،
و از جمله نمونههاى تغییر وضع دنیا این که: آن کس که روزى مورد ترحم مردم بود روز دیگر مورد غبطه واقع مىشود، و آن که مورد غبطه بود مورد ترحم قرار مىگیرد،
لَيْسَ ذلِكَ اِلاّ نَعيماً زَلَّ، وَ بُؤْساً نَزَلَ.
این نیست مگر به خاطر نعمتى که از بین رفته و به جاى آن رنج و محنت جاى گرفته.
وَ مِنْ عِبَرِها اَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ عَلى اَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ، فَلا اَمَلٌ يُدْرَكَ، وَلا مُوَمَّلٌ يُتْرَكُ.
و از جمله اسباب عبرتهاى دنیا این که: همین که نزدیک است انسان به آرزویش برسد ناگهان حضور مرگ امیدش را قطع مىکند، بر این حساب نه آرزو درک مىشود، نه آرزومند را آزاد مى گذارند تا ادامه حیات دهد.
فَسُبْحانَ اللّهِ، ما اَغَرَّ سُرُورَها، وَ اَظْمَأَ رِيَّها، وَ اَضْحى فَيْئَها!
سبحان اللّه، چه فریبنده است خوشى دنیا، و چه مایه تشنگى است سیرابى آن، و چه موجب گرمى است سایهاش!
لا جاء يُرَدُّ، وَلا ماض يُرْتَدُّ.
نه آیندهاش قابل ردّ است، نه گذشتهاش قابل بازگشت.
فَسُبْحانَ اللّهِ ما اَقْرَبَ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ لِلَحاقِهِ بِهِ،
سبحان اللّه، چه نزدیک است آدم زنده به مرده براى ملحق شدن به او،
وَ اَبْعَدَ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ لاِنْقِطاعِهِ عَنْهُ.
و چه دور است مرده از زنده به خاطر جداییش (بریده شدنش) از زنده!
اِنَّهُ لَيْسَ شَىْءٌ بِشَرٍّ مِنَ الشَّرِّ اِلاّ عِقابُهُ، وَلَيْسَ شَىْءٌ بِخَيْر مِنَ الْخَيْرِ اِلاّ ثَوابُهُ.
از شرّ چیزى بدتر نیست مگر جریمهاى که براى آن است، و از خیر چیزى بهتر نیست مگر ثوابى که براى آن مقرّر است.
کلمات کلیدی:
نهج البلاغه