ایران پی ان – یادداشت / نکته گو: به یک مجلس عروسی دعوت بودم. تالاری بزرگ و با اسم و رسم، میز و صندلی روکشدار متداول، غذای معمولی با برنج خارجی و خلاصه پذیرایی خشک، بیروح، غیر اصولی و گاه بیادبانهی کارکنانی که بشقاب میوه یا غذا را روی میز میکوبیدند و دستمال و قاشق و چنگال را از چند سانتی پرت میکردند. البته با اخم و تخمِ ناشی از خستگی و عدم آموزش.
میدانید که در بخش آقایان مجالس عروسی هیچ خبری نیست، نه کسی میتواند لباس و آرایش به رخ دیگران بکشد و نه ...؛ لذا عین یک جلسه پارلمانی میماند، آقایان و رجال دور هم جمع میشوند و پس از سلام و علیکی کوتاه، برای این که مبادا وقت بیتالمال تلف شود، سریع وارد مباحث سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میشوند. میزگردهای شش یا هشت نفره تشکیل میشود و کرسیهای آزاد اندیشی، هر یک در موضوعی داغ، فعالیت خود را آغاز میکنند.
از اتفاق یکی از دوستان قدیم را دیدم و سر میز او نشستم. ما نیز پس از یک احوالپرسی کوتاه وارد بحث شدیم:
اقتصادی:
گفتم: خُب خوبی، چه میکنی؟
گفت: ای بابا، مگه خودت اوضاع را نمیبینی؟! در این شرایط چه میشه کرد؟!
گفتم: وضع کار و بارت چطوره؟
گفت: میخوای چطور باشه، بیکاری و بدبختی و فلاکت!
گفتم: پس شب عیدی حسابی گرفتار شدی؟
گفت: آره بابا؟! تصمیم گرفتیم همگی بریم آنتالیا، آخر تعطیلات برگردیم.
گفتم: این روزا ترافیک خیلی بد شده، گویا شب عید مردم امسال زودتر شروع شده؟
گفت: برو بابا دلت خوشه، مردم نون ندارن بخورن، شب عیدشون کجا بود، میان تو خیابون دور باطل میزنن.
گفتم: ولی فروشگاهها پر از جمعیته و اصلاً نمیشه وارد شد!
گفت: پول ندارن بخرن؛ نگاه هم نکنن؟!
گفتم: ولی تو این بی پولی همه دست پُر میان بیرون؟!
گفت: اینم نکنن؟! خونه و ماشین و سفر خارجی که نمیشه، یک کمی پول دارن میدن به شکم و لباس.
گفتم: میگن پارسال تو اون اوضاع کساد اقتصادی، آمار سفرهای نوروزی از 15 میلیون هم بیشتر شد؟
گفت: اگر دولت احمدینژاد گفته، لابد دروغ گفته!
گفتم: امسال هم پیش فروش تورها و رزرو هتلها زودتر شروع شده؟
گفت: دست دولت درد نکنه، خب تحریم کمتر شده!
گفتم: خبر دارم سال گذشته در یک مناقصه شرکت کردی، خب چه شد؟
گفت: هر جا بری، پارتی و رشوه میخوان.
گفتم: مناقصه امسال را چطور برنده شدی؟
گفت: هم طرح من بهتر بود و هم قیمت ارزانتر و هم زمان تحویل زودتر.
گفتم: این پورشهای که جلوی تالار پارک شده بود را دیدی؟ مردم چه پولایی دارن؟!
گفت: مردم ندارن، یه عده ...، رفتن به بدبخت و بیچارههای جزیره ابوموسی حواله ماشین دادن، بعداً خودشون اونا رو مفت خریدن و برای خودشون پورشه وارد کردن.
گفتم: یک ماه پیش تو خبرا شنیدم که یک محموله جدید پورشه (بدون حوالهی بدبختهای ابوموسی) وارد ایران شد؛
گفت: خب الحمدلله تحریم برداشته شد، تجارت خارجی شروع شد و مردم میتونن پورشه هم بخرن.
سیاسی:
از اینجا به بعد، بحث وارد عرصهی پهناور و پر رونق سیاست شد، راستش منم بدم نمیاومد:
گفتم: کجا تحریم برداشته شد؟ هنوز در عمل کاری صورت نگرفته و معلوم نیست چی میشه؟ از توافقات پشت پرده هم که ما خبر نداریم، پس چطوری به این زودی در اقتصاد ما نقشآفرین شد و پورشه و مرسدس وارد شد و ورود کالاهای لوکس هم آزاد شد، وضع مردم هم اونقدر خوب شد که پورشه و مرسدس میخرن؟
گفت: همین که دولت عوض شد، مردم امیدوار شدن. پول خرج میکنن. مردم ما نه فقیر هستن، نه بدبخت. در آن دولت کسی اطمینان نداشت و رغبت نمیکرد کاری کند. حالا ارتباط به جای چین و کره شمالی، با اروپا برقرار شده و پورشه هم میارن.
گفتم: اما، ظاهراً اروپاییها قبلاً این همه موضع علیه ما نمیگرفتن؟
گفت: این احمدینژاد آن قدر بداخلاق بود که آنها اصلاً تحویل نمیگرفتن که حتی موضع بگیرن.
گفتم: اما اوباما و معاونش خیلی به رییس جمهور و ملت ما اهانت کردند؟!
گفت: نه اینا برای داخل خودشونه، وگرنه دلشون صافه، میخوان با ما ارتباط برقرار کنن. ما هم نمیتونیم که دور خودمون دیوار بکشیم، باید با کشورهای دیگر ارتباط داشته باشیم.
گفتم: ارتباطات در گذشته بیشتر نبود؟
گفت: کدوم ارتباطات، چند تا کشور پیزوری و گدا تو آسیا، افریقا و امریکای جنوبی شد ارتباطات. ما نیاز داریم با کشورهای قدرتمند ارتباط داشته باشیم.
گفتم: مثلاً امریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و کلاً اتحادیه اروپا؛ خُب مگه حالا ارتباط داریم؟
گفت: مگه ندیدی تو 1+5 وزرای خارجه اومدن.
گفتم: خب برای چی اومدن، این که نشد ارتباطات!
کفت: تو چه میفهمی؟ اونا به فکر ما هستند، البته دلنگرانیهایی دارن که ما باید برطرف کنیم، اومدن تا چرخ سانتریفیوژ بچرخه، کارخانجات هم بچرخه.
گفتم: اما کارخانجات خوابیده، مواد اولیه نمیدن و ...؟
گفت: اولاً عجله نکن و ثانیاً جوسازی نکن و ثالثاً بیسواد بازی در نیار و رابعاً در خط اسرائیل نباش.
فرهنگی:
دیدم اوضاع خیلی خراب شد، سریع حرف را عوض کردم.
گفتم: پسر و دخترت رو دیدم، ماشاءالله بزرگ شدن، اما ظاهراً تقیداتی زیادی ندارن، آنها را با دین آشنا کن؛
گفت: خودشون عقل دارن و کسی که عقل داره، نیازی به دین نداره!
گفتم: اینا به سن جوونی رسیدن، خوب است یواش یواش به فکر ازدواجشون باشی؛
گفت: بلوغ جنسی با بلوغ عقلی فرق داره، اینا هنوز عقلشون بالغ نشده!
گفتم: دختر و پسرت بزرگ شدن، مواظب باش یه موقع گرفتار دوست دختر و دوست پسر نشن.
گفت: خُب بشن، جوونن دیگه، اصلاً به من و تو چه ربطی داره؟ باید به جوونا استقلال داد، خودشون میفهمن دارن چیکار میکنن.
گفتم: خب تو که میتونی، یه فکری براشون بکن، یه آستینی بالا بزن؛
گفت: هنوز جوونن زوده!
گفتم: بهشون نماز یاد بده؛
گفت: میگن ما ایرانی هستیم و نماز عربیه.
گفتم: به چی علاقه دارن:
گفت: به هنر. پسرم به گیتار و پاپ علاقه داره، ولی دخترم اصلاً علاقه به پاپ نداره، به جاش متخصص رقص عربیه.
گفتم: هنر به غیر از رقص و آواز و موسیقی هم هست.
گفت: آره، تو خونهی ما همه به هنر علاقمند هستن، دیگه مجبور شدم تو هر اتاق یک الایدی بگذارم. من فیلمهای امریکایی رو دوست دارم، همسرم رو که میشناسی، اون عاشق این سریالهای ترکیهای، پسرم فیلمهای جنایی و دراکولایی و ترسناک و تخیلی دوست داره، دخترم هم عاشق فیلمهای هندیه. البته تلویزیون ما که هیچی نداره، همه رو تو ماهواره میبینیم، ولی لطفش اینه که زبان اصلیه.
گفتم: چقدر تصادفات شهری و جادهای زیاد شده، بیشترین کشته و مجروح مال ایرانه!
گفت: مردم ما شعور و فرهنگ ندارن. اینجا که آلمان نیس.
گفتم: به نظر من، تبلیغات فرهنگی، به ویژه فرهنگ دینی در رفتارهای شخصی و روابط اجتماعی، خیلی کمرنگ شده.
گفت: مردم ما خودشون عقل و شعور دارن، نیاز نیست. ما مردم با فرهنگی هستیم.
گفتم: جالب بود که مردم در انتخابات روحانی را انتخاب کردن.
گفت: مردم میفهمن، شعور سیاسی مردم ما خیلی بالاست.
گفتم: تو تظاهرات 22 بهمن هم خوب شرکت کردند.
گفت: شعور سیاسی مردم ما خیلی پایینه.
دیگه تاب نیاوردم و گفتم: بالاخره بالاست یا پایینه؟
گفت: چقدر بحث میکنی، شام آوردن.