ایران پی ان – یادداشت/ مجید ر.: خواهش میکنم این چند خط را از مقدمه تا مؤخره کامل بخوانید، چرا کلید اغلب مشکلات شخصی و اجتماعی ما همین است.
اصلی کلی:
همه در تکاپو برای رسیدن به حالت رضایت هستند، چرا که همه فقیر و محتاج و بالتبع عاشق کمال هستند، پس فقط رسیدن به کمال راضیشان میکند.
در این اصل فرقی نمیکند که فرد امام حسین علیه السلام باشد، یا یک کافر و ملحد، چنان چه ایشان هم در گودال قتلگاه «الهی راضیاً برضاک» گفتند. موحد و مؤمن به دنبال جلب رضایت الهی و رسیدن به «راضیة مرضیة» است و یکی هم پیرو فرویدیسم است و نقطه اوج کمال و راضیتش در ارضای غرایز است.
پس همه به دنبال رضایت هستند، فقط مرضیهاست که متفاوت است. این یک اصل کلی که به صورت خلاصه بیان شد.
نارضایتی از همه چیز به جز ...؟
از خود راضی بودن با رسیدن به کمال و نقطه رضایت متفاوت است. اگر انسان از همه چیز به نحو از خود راضی بودن، راضی باشد، حرکتی نکرده و درجا زده و متعفن میشود. اما این فرق دارد با این که انسان (جامعه) از همه چیز ناراضی باشد.
حال به احوال شخصی و اجتماعی خودمان نگاه کنیم؛ عموماً همه از هر چیزی که دارند ناراضیاند؛ از اندازه و شکل دماغ و چشم و ابرو گرفته تا کسب، کار، اشتغال و درآمد ...، برخی حتی [العیاذبالله] از خدا هم ناراضی هستند.
الحمدلله، از دولتها که عموماً هیچ کس راضی نبوده و نیست – از درآمد نیز همینطور. از اجاره نشین ته شهر که نمیتواند سر ماه اجارهاش را بدهد ناراضی است، تا برجدارِ و ویلا نشین – عموماً اشخاص متأهل، از ازدواجی که کردهاند ناراضی هستند، تا حدی که تقریباً نیمی از ازدواجها، به فاصله کوتاهی منجر به طلاق میگردد؛ آنان که ازدواج نکردهاند نیز از شرایط سخت ازدواج ناراضیاند – مذهبی ناراضی است که چرا این قدر لامذهبی ترویج شده و حتی مورد حمایت قرار میگیرد – لا مذهب نیز [اگر چه هر کاری میخواهد میکند]، اما ناراضی است که چرا هنوز یک عده مذهبی باقی ماندهاند و همه لامذهب نمیشوند؟ - آن که سفرهاش خالیست، ناراضی است که چرا نمیتواند برنج و گوشتی تهیه کند و آن که از بیتالمال، رانت یا احیاناً و خدایی ناکرده جیب شخصی، سفرهی رنگین و چرب و شیرینی دارد و هر وعده غذاییاش چند صد هزار تومان آب میخورد نیز ناراضی است که چرا نمیتواند بیشتر و علنیتر بخورد و به شکمِ دریدهی خود تفاخر و تکبر کند.
اما همه از یک چیز خود راضیاند:
پدر بزرگم میگفت: «مردم از هر چه دارند ناراضیاند، به جز عقلشان».
چه حرف حکیمانه و درستی. یکی میگوید: کاش دماغم باریکتر بود – یکی میگوید: کاش چشمم درشتتر بود – یکی میگوید: کاش خانهام ملکی و فراخ بود – یکی میگوید: کاش همسرم چنین و چنان بود – یکی میگوید: کاش میتوانستم به جای اصفهان و رامسر به آنتالیا و مالزی بروم – یکی میگوید: کاش من رهبر بودم و ... – اما هیچ کس نمیگوید: «کاش عقلم بیشتر بود».
اغلب خود را عقل کلّ میدانند – بسیاری حتی خود را پرچمدار تعقل، تفکر و تدبیر معرفی میکنند – برخی گمان دارند که هیچ کس جز آنها نمیداند و نمیفهمد – برخی حتی وقتی برای سرنوشت مردم تدبیری میکنند، میگویند: به مردم ربطی ندارد ....، نتیجهاش نیز در شئون مختلف زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ...، همین میشود که شده است.
خوب است که ابتدا از خود و عقل خود ناراضی باشیم و دعا و تلاش کنیم که کمی عقلمان بیشتر و کاملتر گردد.
کاش بصیرت پیدا کنیم. فایدهاش برای ما و جامعه، از دماغ باریک و سر بالا بهتر است و هم از تدبیربا عقل محجوب و علمی اندک و بصیرت با شعاعی بسیار کوتاهتر از تا سر دماغ.