بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ - اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أبا صالِحَ المَهدی.
سلام دوستان؛
"انسانشناسی" مقولهای اعم از "خودشناسی" میباشد، چرا که آدمی ابتدا باید بشناسد که اساساً انسان چگونه موجودی است؟ و سپس به خودش توجه کند که در چه سطحی از این تعریف قرار دارد؟ به عنوان مثال: اگر گفته شد که انسان علم آموز است، مینگرد که خودش چه مقدار علم آموخته است؟
مقولهی مهم "انسانشناسی"، همانند "مبدأ شناسی" [نه الزاماً خدا شناسی]، همیشه مورد توجه بشر بوده است. گام نخست تمامی اندیشهها این است که "مبدأ (خالقِ) آفرینش" را بشناسند. حال برخی گفتند: خدایی هست، برخی دیگر گفتند: یک انرژی ناشناخته است، برخی گفتند: هیچ چیزی نیست، بلکه فقط ماده اولیه و یک تصادف و انفجار بزرگ است و ...، برخی هم گفتند که اصلاً به ما چه مربوط است و ما چکار داریم که عالم هستی، چگونه پدید آمده و پدید آورندهای داشته است یا خیر، مهم وضعیت فعلی است که اختیارش در دست ماست [یهود گذشته و پست مدرن معاصر]؟! پس از این مرحله، اندیشهی بشر، متوجه "انسانشناسی" گردیده است، که موجودی به نام انسان، چگونه موجودی هست؟!
نقطه مشترک طبیعیون:
اندیشهها، تعاریف و قضاوتها، همیشه متفاوت و گاه متضاد بوده است، اما دست کم از تاریخ تدوین اندیشه در یونان باستان که نه تنها مستنداتی از آن باقی است، بلکه اکثر قریب به اتفاق اندیشهها و ایسمهای نوین، ریشه در همان اندیشههای کهن یونانی دارند، تا کنون، تمامی آنها در "مبدأ شناسی" و "انسان شناسی"، یک نقطهی مشترک داشته و دارند!
تمامی مکاتب کهن و ایسمهای نوین، "مبدأ" پیدایش را ماده و مادی بیان کردهاند و "انسان" را نوعی "حیوان" توصیف کردهاند. به تعبیری دیگر: حیوان بودن انسان را اصلی ثابت لحاظ کردند، سپس با نگاه تک بُعدی و تجزیهی این موجود شریف، به توصیفش پرداختند که «چگونه حیوانی است»، نه این که «چگونه موجودی است»؟!
اگر دوران ارسطو را پایهی تدوین اندیشهها در مکاتب بشری (نه توحیدی) لحاظ نماییم، با این توصیفات در تعریف انسان مواجه میگردیم:
●- گروهی در نگاه نخست، به اندام و طریق ایستادن و راه رفتن انسان توجه کردند و گفتند: «انسان، حیوانی است ایستاده و دو پا»!
●- گروهی، به سخن گفتن انسان، در قالب سخنان روزمره، یا شعر، قصه، نثر، تبیین علوم کسب شده، تألیف ... توجه نمودند. آنها دیدند که این انسان، فقط مانند سایر حیوانات، صداهای متنوعی از تارهای صوتیاش خارج نمیکند، بلکه آن چه میگوید، مبتنی بر نوعی منطق میباشد، لذا گفتند: «انسان، حیوانی است ناطق»!
●- گروهی دیگر گفتند: اگر آدمی سخن میگوید و سخنش بر مبنای منطق است، پس عقل و فکر دارد؛ هم فکر میکند و سپس حرف میزند و هم دربارهی شنیدههایش فکر میکند، پس «انسان، حیوانی است فکور»!
●- گروهی دیگر به نیروی فوقالعادهی انسان در غریزهی جنسی توجه کردند، که مانند حیوانات، صرفاً برای تولید مثل و آن هم در زمانی خاص خودنمایی ندارد، حد و حدودی هم ندارد، لذا گفتند: «انسان، یعنی حیوانی با نیروی فوق العادهی شهوت جنسی، به گونهای که غریزهی جنسیاش، زیربنای تمامی رفتارهای اوست»!
●- گروهی دیگر، به تطبیق شکل ظاهر و رفتارهای آدمی با سایر حیوانات توجه کردند و گفتند: «انسان، حیوانی است تکامل یافته، و چون به میمون شبیهتر است، پس میمون تکامل یافته میباشد»!
●- گروهی به ارتباطات و تعاملات گستردهی جوامع بشری توجه کردند و گفتند: «انسان، حیوانی است اجتماعی و البته قانونمند و بالتبع قانونگذار»!
●- گروهی گفتند: انسان حیوانی است که اختیار و اراده نیز دارد – گروهی گفتند: انسان حیوانی است تولید کننده (ابزار تولید)... و بالاخره نظر به میل شدید آدمی به فضایل اخلاقی، گفتند: «انسان حیوانی است اخلاقی » و چون دیدند "تربیت پذیری"، وجه مشترک انسان و حیوان است و میشود پذیرفت، اما اخلاقیات چنین نیست، به طور کلی اخلاق، ارزش و ضد ارزش و حسن و قبح ذاتی را منکر شدند.
●- و امروزه، با توجه به نقش و اثر مهم "سیاست" در تمامی شئون فردی و اجتماعی بشر، میگویند: «انسان، حیوانی است سیاسی»!
ریشه و نتیجه حیوان قلمداد نمودن انسان:
بدیهی است که در نگاه به هستی، با عینک مادهگرایی (ماتریالیسم)، که به آن "جهانبینی مادی" گفته میشود و زیربنای تمامی مکاتب بشری میباشد، انسان یا باید از سنخ جامدات باشد، یا گیاهان و یا حیوانات. و البته که جسم و بدنش، نوعی حیوان است. نه مانند ابر و باد است، نه مانند بذر از زمین میروید، بلکه مانند سایر حیوانات، از نطفه پدید میآید، زاییده میشود، میخورد، میآشامد، میخوابد، بیدار میشود، شهوت و غضب دارد، انس میگیرد، و از کشتن و دریدن سایر حیوانات، از جمله همنوع خود نیز ابایی ندارد.
ریشهی این نوع از جهانبینی و تعریفاز انسان به "حیوان"، نه فقط انکار خدا به عنوان خالقی قادر، علیم و حکیم، بلکه در اصل انکار "معاد"، میباشد. چرا که شناخت و اعتقاد به خداوند سبحان، صرفاً به عنوان پدیدآورنده، هیچ مسئولیتی نمیآورد، اما اعتقاد به بازگشت (معاد)، حساب و کتاب و حیات ابدی، در وضعیتی متناسب با مواضع و عملکردهای انسان در دنیا، مسئولیتزا و تکلیفآور است.
"حیوان" بر اساس "شهوت و غضب" حرکت میکند، و هیچ الزام، میل و البته توانی برای کنترل آن برای رسیدن به مقامات عالی ندارد؛ اما انسان، بر اساس "حبّ و بغض" حرکت میکند و هم توان کنترل "شهوت و غضب" خود را دارد، و هم این کنترل، برای رسیدن به درجات والای انسانی، برایش الزامی و مطلوب میباشد.
"حیوان" برای بقای خود، به دنبال "غلبهی مادی" است، برای خودش حریمی معین میکند - برای گسترش آن، به حریمهای دیگر تجاوز میکند تا با غلبه به صاحبان قبلی، آنان را عقب براند و سرزمین آنها را غصب کند - با نرهای دیگر، برای تصاحب ماده میجنگد – اگر محدود شد، برای تناسل، خانواده یا غریبه نمیشناسد – دائماً با غرش، یا باد انداختن به غبغب، یا تغییر رنگ، یا انعکاس نوعی اشعه، یا انفعال شیمیایی و ساطع نمودن نوعی بو و ...، دشمن را میترساند، و یا حتی اداها، رفتارها و حتی عملیاتی برای فریب و به دام انداختن طعمه از خودش بروز میدهد! درست مانند "انسانِ حیوان مانده"، تهدیدها و تطمیعها، حقهها و فتنهها، اداها و شکلکها، فتنهها و دامها، ساخت سلاحهای شیمایی، جنگها و نسلکشیهایش که همه ریشه در "شهوت و غضب" حیوانی دارد!
وقتی بشر "حیوان" شد، ظهور و بروز تمامی این رفتارها از او، امری طبیعی محسوب میگردد و جای هیچ گلگی و انتقادی باقی نمیماند! حساب و کتابی هم که برای حیوان در کار نیست!
بنابراین، زیرساخت و لازمهی نظام سلطه، این است که بگویند و القا کنند: «انسان، نوعی حیوان است»! و در حیات حیوانی، حق با حیوان قویتر و وحشیتر میباشد.
مشارکت و همافزایی (متن یادداشت به همراه نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
پرسش:
چرا در تمامی مکاتب بشری، به "انسان" القا میکنند که «تو نیز نوعی حیوان هستی»! آیا ریشه علمی دارد، یا سیاسی؟! (همگان و به ویژه علوم انسانیها بخوانند)
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9540.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
کلمات کلیدی:
یادداشت علم