آیت الله حائری شیرازی رحمة الله علیه در ادامه شرح بیان امیرالمؤمنین علیه السلام با کمیل، به جمله زیر پرداخته و مینویسد:
«هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» (نهج البلاغه، حکمت 139- با تفاوت شماره در نسخ)
- اى کمیل، جمعکنندگان اموال و هلاکند (مُردهاند)، در حالی که زندهاند؛ و دانشمندان زندهاند روزگار بر جاست پایدارند.
زندگی یک معنی خوردن و خوابیدن و کارکرد دارد که با تعبیر «هُمْ أَحْيَاءٌ» بیان شده است و یک معنی نیز والاتر از این، که میفرماید (جمعکنندگان مال) این را از دست داده و هلاک شدهاند. به راست چه نوع زندگی است که مالداران آن را ندارند؟
خداوند متعال دربارۀ این موضوع در قرآن میفرماید:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (النّحل، 97)
- هر كس كار شايستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مىداريم؛ و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مىدادند، خواهيم داد.
حیات طیّب و حیات غیر طیّب، دو گونه از حیاتاند و مالداران، حیات طیّب را از دست دادهاند و حیات غیر طیّب را دارند
حیات طیّب و حیات غیر طیّب، دو گونه از حیاتاند و مالداران، حیات طیّب را از دست دادهاند و حیات غیر طیّب را دارند.
انسان میتواند غیر از حیابت فعلی، حیات طیّب داشته باشد تا صاحب دل شود. دل که ضربان قلب و علامت زندگی است. برای حیات طیّب نیز قلبی است دارای ضربان و نیز مغزیکه مشغول کار است.
در حیات غیر طیّب، انسان با قلب و فکرش میتواند کار کند و خیل نماید؛ ولی با قلب طیّب میتواند تعقل کند که تعقل برتر از اندیشه و خیال است.
قرآن توصیه میکند که انسان میتواند دارای ادراک والاتر و قلبی دیگرباشد. شعور انسان، محدود به این حدّ نیست؛ بلکه شعور دیگری نیز میتواند داشته باشد که با عمل صالحِ از روی ایمان به دست میآید. شعور عادی از تجربه و استدلال ومنطق به دست میآید؛ ولی شعور والا از طریق ایمان و عمل صالح حاصل میگردد.
این شعور، به شعور عادی خیلی شباهت دارد و ما را از استدلال بینیاز میسازد. انسان برای هر چیزی استدلال میکند که نتوان آنرابه طور مستقیم دریابد. از این جهت، کروی بودنزمین برای فردی که درسفینۀ فضایی نشسته، حسّی است؛ در حالی که برای مردم صد سال پیش، همین یک مطلب علمی بوده است که سالها دربارۀ آن بحث و جدل کردهاند!
قلب، با زنده شدن، مطالبی را احساس میکند که پیش از آن برایش محسوس نبوده و به ناچار برای اثبات آن، به بحث و استدلال میپرداخته است. شعور والا بسیاری از حقایق همچون خداشناسی و معاد و ... را که اکنون با دلیل هم سخت میفهمیم، بدون استدلال، درک و حس میکند. بشر رشد خواهد کرد و از این مرحله خواهد گذشت. خداشناسی برای او امر واضح، و حیات طیّب نیز بدون ابهام مقبول واقع خواهد شد.
اگر عمل صالح، ناشی از ایمان نباشد، اثر حیاتی و شعور طیّب ندارد، چون عمل با قید ایمان است که انسان به آن مُتصف میشود.
اگر عمل صالح، ناشی از ایمان نباشد، اثر حیاتی و شعور طیّب ندارد، چون عمل با قید ایمان است که انسان به آن مُتصف میشود. همانطور که قبلاً دربارۀ علم گفتیم که علم تا با عمل همراه نباشد، انسان را مُتصف به عالِم بودن نمیکند و صرفاً قطع عذر است، عمل نیز تا زمانی که از ایمان سرچشمه نگرفته باشد، نمیتواند خاصیت سازنده و احیا کننده داشته باشد.
عمل، فریاد عِلم است:«العِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ، فإن أجابَهُ و إلاّ ارتَحَلَ عَنهُ - علم عمل را صدا مى زند اگر پاسخش داد مىماند و گر نه از پيش او مىرود / نهج البلاغة : الحكمة 366». و این نشان دهندۀ حیات علم است. عمل تنفس علم است و هر تنفس، خود، موجب ادامۀ حیات خواهد بود. عمل از حیات باطنی زندگی پنهان فوران میکند و دوباره در آن میریزد و آن را مایهدارتر و درخشانتر میسازد. پس عمل باید در ظرف ایمان باشد تا آن حیات به دست آید.
انسان در حال ارتباط، به استدلال نیاز ندارد. وقتی با تلفنبا یک نفر ارتباط دارد، اثبات زنده بودن طرف مقابل لزومی ندارد. انسان، استعداد و گیرندهای دارد که میتواند با خدا خود رابطه برقرار سازد:
«لا يَسَعُني اَرْضي وَ لا سَمائي وَ لكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ – من در زمین و آسمانم نمیگنجم؛ ولی قلب بندۀ مؤمن من، مرا در خود جای میدهد / الکافی، ج1، ص44».
عمق فلسفۀ اسلامی همین است که انسان یک مایۀ بسیار عالی دارد.عبادت باید با همین قلب توأم باشد. پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «لاصَلوةَ اِلَّا بِحُضُوْرِ الْقَلْبِ – نمازی جز با حضور قلب نیست / عوالی اللئالی، ج2، ص 409».
...
ما به چیزی موجود زنده میگوییم که حس و حرکت و تولید و تغذیه دارد؛ ولی هیچ قیدی نمیکنیم که تغذیه حتماً باید نان و آب باد. بلکه تغذیه علامت زندگی است.تولید مِثل و حرکت نیز علامت زندگی است. اما مگر اینها بایدبه شکل خاصی باشند؟
پس ملاک، حرکتِ خاص و غذا و تولید مثل خاص نیست؛ حس خاص نیز نیست؛ بلکه ملاک، آثار عینی و واقعی و حقیقی است که درکار قرار دارد و اینآثار، نشان دهندۀ حیات است. آن هم حیاتی فرارتر از خوردن و خفتن که خوردن و خفتن را به ثمرات اصیل خود میرساند و به آن معنی میدهد. آن حیاتی است که زنده ماند واقدام به ادامۀ حیات را معنی و مفهوم میبخشد. این حیات مرگ و زندگی را معنی و مفهوم میبخشد و با آن، جهان آفرینش معنیدار و هدفمند و با ارزش میشود. این حیات، مرگ و زندگی را معنی میکند و هر دو را به عنوان مراحلی از هست، در کنار هم قرار میدهد: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ - آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، و او شكست ناپذير و بخشنده است / الملک، 2»
مرگ و زندگی خلق شدند تا جهان ما را به صورت آزمایشگاهی درآورند و ما در این آزمایشگاه نشان دهیم که کداممان استوارتر و متینتر درستکارترهستیم. کتاب عالِمی را میخوانیم و عالِم میشویم؛ پس عالِم اگر چه مُرده، تولید مثل کرده است. آنها اگر چه مُردهاند، به فرمودۀ قرآن «بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ - بلكه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند».
(برگرفته از کتاب «با علی علیه السلام در صحرا»، آیت الله حائری شیرازی رحمة الله علیه، ص 38 تا 40)
کلمات کلیدی:
در محضر استاد امیر المومنین