در بحث واجب الوجود و علت و معلول و ...، خداوند میشود علت غایی و بقیه معلول؛ حال اگر از دریچه دین نگاه نکنیم و به عنوان ناظر بیرونی بنگریم، از کجا معلوم که شاید خدای دیگری باشد که ذهن محدود بشر به او نرسیده باشد. (کارشناسی عمران / تهران)
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: اتفاقاً بحث علت و معلول و رسیدن به علت غایی و ...، اصلاً اختصاصی به دین ندارد، بلکه یک قاعده عقلی است که در عرصه حکمت، یا به قول متعارف امروز، "فلسفه" مورد بحث قرار می گیرد.
در حکمت و فلسفه، بحث از وجود و اقسام و تعاریف آن است و اصلاً به اسامی و نام هایی چون خدا و ... کاری ندارد. در فلسفه نام علت العلل یا علت غایی و ...، خدا نیست و نام معلولها نیز مخلوق یا عبد و بنده خدا نیست، اینها در بحث کلام بدین شکل مطرح میشوند. بحث از مباحثی چون واجب الوجود، ممکن الوجود، علت و معلول، حادث و محدث، حرکت و محرک ... و بطلان دور، تسلسل، جمع نقیضین و ...، اختصاصی به نگاه دینی ندارد، بلکه مباحث عقلی [مبتنی بر بدیهیات اولیه عقل] در شناخت است.
*- در بحث "وجود" و تقسیم آن به "واجب" و "ممکن"، وقتی عقل دریافت که نسبت ممکن الوجود به بودن و نبودن مساوی است، پس پیدایش آن باید علتی وجود بخش داشته باشد، دیگر کاری ندارد که نام آن علت یا آن ممکن چیست؟ بلکه از قاعدهی عقلی سخن میگوید.
*- در حکمت و فلسفه، عقل با استدلاهای عقلی در مییابد که "واجب الوجود"، یعنی وجودی که هستی او عین ذات اوست و قائم به غیر نیست و "ممکن الوجود"، یعنی وجودی که هستیاش را از غیر گرفته است.
*- در حکمت یا فلسفه، وقتی استدلال میگردد که واجب الوجود یعنی، "هستیاش، عین ذات اوست"، یعنی "کمال محض" است. چرا که "کمال" یعنی "هستی" و متقابلاً "نقص" یعنی نیستی.
نتایج:
الف - در حکمت و فلسفه و کلام (به ویژه در اندیشه و معارف اسلامی)، نتیجهگیری میشود که چون او «هو»، [اسم خاصی هنوز برایش نگذاشتهایم و همین دلیل با ضمیر «او یا هو» از آن یاد میکنیم]، وجود دارد و هست، پس «هو الحیّ»، چون از نقصی مبرا است، پس «هو السبحان»، چون کمال محض است، پس «هو الغنی»، چون علم، قدرت، رحمت، کرم، جلال، جمال و ...، همه کمالات هستند، پس: «هو العلیم – هو القادر – هو الرحمن – هو الکریم – هو الجلیل – هو الجمیل و ...». حال خواه "او = هو" را الله جلّ جلاله بنامند، یا خدا، یا God . او، دارای این اسما و صفات است.
ب - در حکمت و فلسفه و کلام (به ویژه در اندیشه و معارف اسلامی)، استدلال میگردد که چون هر دوئیت یا کثرتی مستلزم حد و محدودیت است، و هر حدی نیز عین نقص و عین نیاز است، و اینها همه صفات "ممکن الوجود" است، پس آن "واجب الوجود"، حتماً و یقیناً و با استدلال عقلی، یگانه، یکتا و بی همتاست [واحد – احد – لیس کمثله شیء – لا شریک له]. حال اسمش هر چه میخواهد باشد.
ج – در این صورت، فرض خدای دیگری که خود را معرفی نکرده باشد و خلقش نیز او را نشناخته باشند، حتی "فرض" هم نیست، بلکه "ظنّ و گمان باطل" است.
بدیهی است که اگر خدای دیگری باشد که او "واجب الوجود، هستی و کمال محض، واحد، احد و بیمانند" باشد؛ آن که ذهن قبلاً او را خدا پنداشته، هیچ گاه خدا نبوده است و از آغاز پیدایش ممکن الوجود و مخلوق و مصنوع بوده است.
در نتیجه: لا إلهَ إلا اللهُ وَحدَه لا شريك لَه. الهی جز "الله" وجود ندارد، او واحد است و برای او شریکی نیست.
نکته:
حال باید اندیشه شود که چه انگیزه، ضرورت و یا لزومی دارد؛ خدایی که خود را در عقل و فطرتمان در درون و نیز آیات و نشانههایش در برون شناسانده است را رها کنیم و به دنبال خدایی بگردیم که نه خود را شناسانده و نه ما او را میشناسیم؟ چه لزومی دارد که به جای "یقین"، رو به "فرض" کنیم، آن هم فرضی که به محض ایجاد شدن در ذهن، بطلانش اثبات میگردد؟
- تعداد بازدید : 3063
- 3 آبان 1393
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید