در بارهی دو سؤال: 1- واجب الوجود قائم به ذات خودش هست نه قائم به علت - دو: واجب الوجود ذاتش عین صفاتش هست. لطف کنید خیلی ساده و با مثال توضیح بدین. (کارشناسی نرمافزار)
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): گزارهی درست این است که «واجب الوجود قائم به ذات است نه قآئم به غیر» - «صفات واجب الوجود، عین ذاتش میباشد، نه ذاتش عین صفاتش». اگر چه وقتی میگوییم «عین» دیگر فرقی نمیکند، اما تعریف درست، عامل شناخت درست میشود.
در هر علمی، ابتدا باید به معانی و مفاهیم درست واژگان در همان علم دست یافت. چنان که "نرمافزار" در علوم کامپیوتری یک معنا دارد و در علوم گوناگون انسانی [ارتباطات، تبلیغات و ...] معانی و بالتبع مصادیق دیگری دارد.
مباحث فلسفی، بسیار جذابند و شناخت عقلی، واجب و ضروری میباشد؛ اما آنگاه که نوبت به تعاریف، معانی، اصطلاحات و ... میرسد، زیاد هم ساده نیستند که بتوان به سادگی توضیح داد، لذا سعی میشود که در حد امکان، خلاصه و ساده توضیح داده شود:
فلسفه – مطلق فلسفه، بحث از "وجود" و اقسام آن دارد، مثل این که بگویند: وجود یا واجب است، یا ممکن، یا قدیم است یا حادث، زائد بر ماهیت است یا عارض بر آن و ... . لذا در مطلق فلسفه یا مطلق بحث از "وجود"، هیچ سخنی از مصداق آن نیست، مثلاً این که آیا این "واجب الوجود"، خداوند سبحان است یا ... .
اما، در فلسفه اسلامی، چنین تفکیک شده که فلسفه، یا بحث از خداوند دارد و یا فعل خداوند. یعنی یا از همان "واجب الوجود" بحث میکند و یا از "ممکن الوجود"، چون هر چه غیر اوست، فعل اوست.
وجود – واژهی "وجود" را به هر زبانی ترجمه میکنند، اما معنا نمیکنند، و به وسیلهی چیزی دیگری به اثبات نمیرسانند، چرا که "وجود" به فارسی، یعنی همان "هستی"، و مفهوم "هستی" برای همگان روشن و قابل درک است. هر چیز دیگری که "هستی" بخواهد با آن تعریف شده یا به اثبات رسد، خودش هم باید "هستی" داشته باشد.
وحدت – مفهوم وجود (هستی)، بین همگان و در مورد هر چیزی، به یک معنا درک میشود. یعنی فرقی ندارد که بگویید: «خدا هست»، یا بگویید: «خورشید هست»، یا بگویید: «او هست»؛ در هر حال، درک از "هستی"، صرف نظر از اختصاص آن، به خدا، خورشید، من و ...، یک معناست.
علت این درک مشترک از مفهوم وجود (هستی)، این است که وجود یا هستی، یک حقیقت است که در اطوار گوناگون، تجلی میکند. در مثالهای فوق، اگر تخصیصها [خدا، خورشید، او و ...] را حذف کنید، فقط "هست = هستی" باقی میماند، و هستیها، متفاوت و گوناگون نمیباشند، چون "هستی"، کثرت ندارد و یک حقیقت واحد است.
عدم – نقیض "هستی" نیز فقط یک امر است، که به آن "عدم" گفته میشود و فلاسفه همین که برای هستی فقط یک نقیض به نام عدم وجود دارد را نیز از دلایل "وحدت وجود" میدانند. به عنوان مثال: "من، شما، سیاره زمین، خورشید و ...» یا "هستیم" یا "نیستیم" و حد وسطی ندارد.
هستی و کمال:
هستی همان کمال است و کمال نیز همان هستی میباشد و نقطهی مقابلش "عدم = نیستی" میباشد. نقص که در مقابل است، همان نیستی کمال است. بنابراین، اصالت با هستی است نه با نیستی. به عنوان مثال ساده، در جیب شما یا پول هست و یا نیست و حد وسطی ندارد. اما مقدارش متغیر میباشد. جهل، به همان نبود عقل گفته میشود و چیزی به عنوان "جهل"، وجود خارجی ندارد - نادانی، به همان نبود علم گفته میشود – زشتی، به همان نبود زیبایی گفته میشود ... و در عالم واقع، چیزی به عنوان نادانی و زشتی و ...، وجود خارجی ندارد؛ چرا که اگر وجود داشته باشند، از هستی [کمال] برخوردار شدهاند.
درجات طولی:
اما این هستی، درجات طولی دارد. یعنی چه؟ بیان شد که اولاً چه در بارهی "هستیِ" خداوند متعال بحث کنید و چه خورشید و یا زمین، هستی یک حقیقت است و ثایناً "هستی" همان کمال است. حال وقتی میگوییم: خدا هست - من هستم - خورشید هست و ...، آیا تمامی این مصادیق و تعینات خارجی در یک حدّ از کمال هستند؟! مثلاً خورشید چون هست، هستی محض و کمال محض است؟! خیر.
بنابراین، حقیقت وجود، درجات طولی دارد. یعنی شما میتوانید [دست کم در ذهن]، پایینترین درجهی وجود یا هستی را که دیگر مجاور با عدم است، و نیز بالاترین درجهی وجود که کمال محض است را تصور کنید و بشناسید. همانگونه که در جهان ماده، یک تک سلولی شناخته میشود و یک کهکشان یا آسمان نیز شناخته میشود. یا در "علم"، فراگیری الفبای هر زبانی، علم است، پیچیدهترین علوم فضایی، یا شیمی، یا فیزیک نیز علم است.
واجب الوجود – اولین تقسیمات مبحث "وجود = هستی" جهت شناخت، بحث "واجب و ممکن" میباشد. در این تقسیمبندی، "وجود" یا "واجب" است و یا "ممکن" و حد وسط و یا نوع سومی برایش تصور و شناخته نمیشود.
واجب الوجود – یعنی حقیقت و خود همان "هستی". و هستی از آن جهت که هستی است، اولاً هستیاش را جای دیگری نگرفته است، هستیاش قائم به دیگری نمیباشد (معلول نیست که علت بخواهد – پدیده نیست که پدید آورنده بخواهد)، و ثانیاً به آن "نیستی (نقص، کمبود)، حدّ، کمّیت راه ندارد.
بنابراین، این "هستی محض"، مرکب نیست که قابل تجزیه باشد؛ موصوف نیست که صفتی بر او عارض گردد؛ لذا صفاتش [که ما به آن صفات میگوییم]، عین همان هستی و ذاتش میباشد.
به عنوان مثال: "علم"، ذاتی ما نیست، بلکه بر ما عارض میشود، چه علومی باشد که خداوند متعال در عقل و فطرت ما نهادینه کرده است، مانند: حبّ و بغض – و چه علومی باشد که از بیرون کسب میکنیم و ملعمان به ما میآموزند. معلم اول، همان خداوند علیم است که علم را در کتاب خلقت و کتاب وحی به ما میآموزد. اما کسی به خداوند متعال "علم" نیاموخته است، چرا که علم همان کمال است، و کمال همان هستی است، و هستی محض، یعنی کمال محض، پس "علم" عین وجود اوست.
حیات ما از خودمان و عین ذات ما نیست، دیگری به ما حیات داده است، حال خواه کسی موحد باشد و بگوید: خداوند هستی بخش است – یا کسی مدهگرا باشد و با سردرگمی، هزاران نظریه بدهد! اما کسی به خداوند متعال یا همان واجب الوجود، حیات [که همان هستی است] نداده است، حیاتش قائم به دیگری نیست، وجودش چیزی و حیاتش چیز دیگری نیست، بلکه "حیات" عین همان وجود اوست.
مثال دیگر: اگر چه "حبّ و بغض" را نیز خداوند خالق در وجود ما نهادینه کرده است، اما به عنوان مثال میتوانید بگویید که «حبّ و بغض»، ذاتی من است، عین وجود من است، کسی از بیرون وجودم به من یاد نداده که دوست داشته باشم یا بدم بیاید، اصل این حبّ و بغض، قائم به دیگری در خارج از وجود من نمیباشد؛ اما زبان فارسی، ریاضیات و ... را از دیگران فرا گرفتهام.
پس، صفات هستی و کمال محض، عین ذات اوست و از بیرون بر او عارض نشده است؛ چرا که عارض شدن از بیرون، مستلزم نقص در درون میباشد، پس دیگر "هستی محض" نیست. مانند تمامی مخلوقات عالم هستی، در هر درجه و مرتبهی وجودی.
ممکن الوجود – یعنی چیزی که هستی عین ذاتش نیست، پس نسبت "بودن و نبودن" آن مساوی است، یعنی میتواند باشد و یا نباشد؛ و حالا که هست، پس لابد، دیگری آن را به وجود آورده است.
به عنوان مثال: وقتی یک ساختمان، یا یک باغ را روی زمین میبینید، میگویید: ساختمان و درخت، ذاتی زمین نیست، ذاتی وجود خودشان هم نیست، پس اگر در این زمین ساختمان یا درختی وجود دارد، میتوانست وجود نداشته باشد، لذا حال که وجود دارد، معلوم میشود که کسی کاشته یا ساخته است. اینجا موضوع بحث این نیست که این ساختمان را موریانه ساخته، یا انسان – و بذر را حیوانی به درون این خاک منتقل نموده یا انسان! بلکه بحث از این است که ساختمان یا باغ، ممکن الوجود میباشند، یعنی نسبتشان به "بودن و نبودن" مساوی میباشد، و حال که هستند، پس عامل خارجی دارند.
یک توپ بازی را در نظر بگیرید. هستی عین ذاتش نیست، اگر شما آن را بسازید، موجود میشود و اگر نسازید، موجود نمیشود. فعال بودن و نمودش در حرکت نیز ذاتی توپ نیست، پس اگر در حال حرکت است، حتماً محرکی آن را به حرکت درآورده است.
ماده اولیه و انفجار بزرگ:
میگویند: جهان ابتدا یک ماده بوده که آن را "مادهی اولیه" مینامند؛ حال چه بوده و چگونه بوده را نمیدانند، اما میگویند: «سپس در این ماده، انفجاری بزرگ [بیگ بنگ] رخ داد و جهان پدید آمده است».
برخی گمان میکند که اصل این نظریه غلط است و حتماً با معارف توحیدی منافات دارد، اما چنین نیست، چرا که اولاً این بحث مربوط و مختص به عالم ماده است و نه تمامی عوالم وجود – و ثانیاً چه بسا خداوند متعال ابتدا یک ماده را با چنین قابلیتی خلق نموده باشد و سپس در آن انفجاری ایجاد نماید و جهان ماده به صورت دودی «دخان» پدیدار گردد، سپس از هم باز شود « فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ » و این عناصر و اجزا پدید آیند.
اما، پرسش عقل [حکمت، فلسفه]، این است که:
یک - آیا "وجود = هستیِ" ماده اولیه، ماده ازلی (بدون سابقه نبودن) میباشد، یعنی هستی عین ذاتش میباشد؟ اگر بگویند: بله، گفته میشود که پس "چرا حرکت میکند و متغیر میشود" و چرا منفجر شده است؟ هستی و کمال محض که حرکت و تغییر و انفجار ندارد.
دو – آیا انفجار خودش چیزی است و یا به باز شدن چیزی، انفجار میگویند؟ و حال آیا "انفجار"، عین ذات ماده است، یا عللی سبب بروز انفجار در آن گردیده است؟!
*- میگویند: شاید در درون ماده، چیزی، با ضد خودش برخورد کرده، و این انفجار بزرگ پدید آمده است [تز – آنتی تز و سنتز]! مانند انفجارات اتمی.
فلسفه میگوید: بله احتمال قوی همینطور بوده است، اما همین یعنی اولاً ماده مرکب بوده، در درونش چیزی و ضد آن وجود داشته است [مثل قطب مثبت و منفی]، پس هستی و کمال محض نیست، ازلی نیست – ثانیاً مرکب بودن، به مثابهی حدّ داشتن و محدودن بودن است، پس نقص و نیستی به آن راه دارد، کمال محض نیست، پس هستی عین ذاتش نیست – ثالثاً برخورد تز و آنتیتز، یک حرکت است، که محرک میخواهد.
خداوند سبحان:
در فلسفهی اسلامی، واجب الوجود، هستی محض، قائم بالذات و کمال محض، همان خداوند متعال است که هستی بخش هر چه هست میباشد و هر چه هست، "ممکن الوجود" میباشد.
مشارکت و هم افزایی (موضوع و نشانی لینک متن یادداشت)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
در بارهی: 1- واجب الوجود قائم به ذات خودش هست نه قائم به علت - دو: واجب الوجود ذاتش عین صفاتش هست. لطفاً ساده و با مثال توضیح بدین
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9637.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 4636
- 21 بهمن 1397
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید