پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): اگر بگویند از فیلسوفان غربی در قرن بیستم نام ببرید، میتوانید به راسل، هادیگر، ژان پل سارتر، ویلیام جیمز و ... اشاره نمایید، اما اگر بگویند از فیلسوفان معاصر نام ببرید، چه خواهید گفت؟!
شخصیتهای مطرحی چون: ماکس وبر، رایت میلز، لاکمن، پارسونز، بوردیو، بودریار، فوکویاما، مایکل سندل و ...، همه "جامعهشناس" هستند، و برخی از چارلز تیلور، به عنوان فیلسوف نام میبرند، که او نیز در نهایت فلسفهدان است و نه فیلسوف. پس، اگر چه تمامی این اندیشمندان، به ناچار به عرصهی "فلسفه" نیز وارد شده و نظریاتی در "فلسفه سیاسی" یا "فلسفه اقتصادی" ارائه دادهاند، اما هیچ کدام فیلسوف نمیباشند.
●- خب، باید دقت کنیم که چه اتفافی افتاده است؟ آیا نیاز غرب به فلسفه کم شده است، آن هم در این عصری که همه چیز باید به پشتوانهی یک فلسفه تعریف و توجیه شود؟! آیا رشتهی تحصیلی فلسفه (مانند منطق در فرانسه)، از دانشگاهها برچیده شده است؟!
خیر، بلکه "فلسفه"، هر چه که باشد، یک چارچوب معین موضوعی و عقلانی دارد که دیگر نه تنها به کار نظام سلطه در غرب نمیآید، بلکه مضر و خطرناک نیز قلمداد میگردد، اما راه "جامعهشناسی – آن هم از نوع غربیاش" باز است، هر کس میتواند در هر زمینهای، هر چقدر که دلش میخواهد و به هر شکلی که دلش میخواهد، نظریهی جامعهشناسی بدهد و نیازی هم به اقامه دلایل عقلی و اثبات عقلی ندارد.
"فلسفه"، از وجود بحث میکند و بالتبع آخرش به "واجب الوجود" میرسد، حال خواه او را خدا بنامند، یا یک انرژی ناشناخته و یا فقط یک ضمیر "او". چنان که در معارف قرآنی نیز شاهدیم که خداوند متعال ابتدا با نام "هو = او"، شناخته میشود. (صوتی: مباحث اصول عقاید – 8 تا 11)
●- اندیشهی نظام سلطه، منکر مبدأ و معاد است، بالتبع عقلانیت را رد میکند، تا بتواند "ارزش و ضد ارزش" را رد کند و با نگاه اومانیستی، "رفاه و لذت شخصی" را هدف بگیرد و راه رسیدنش را با نگاه ماکیاولیستی، به هر طریقی مجاز بداند! لذا تمامی قواعد عقلی و ارزشی را اعتباری و قراردادی قلمداد نماید، تا بتواند تمامی ظلمها و جنایاتش را توجیه نماید و انگیزههای فکری، عقیدتی و اعتقادی در ایستادگی و مقابله علیه خودش را نابود گرداند. پس، بدیهی است که "فلسفه" نه تنها پاسخگوی این زیادهخواهیها نیست، بلکه با محور قرار دادن "عقل" که طبق روایات اسلامی، "حجت درونی خدا بر بندگانش میباشد"، اولوهیت و ربوبیت سران نظام سلطه را رد و تکفیر میکند؛ اما راه "جامعهشناسی غربی" برای این توجیهات باز است. هر کسی، هر نظریهای دلش خواست میدهد و نیازی هم به اثبات عقلی ندارد.
●- فیلسوف اگر کمی به اصول عقلانی توجه کند، میشود مانند "مک اینتایر" که کتاب "کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟" را مینویسید و در آن با نقد پست مدرن، از اخلاق گذشته و به عرصهی "فضیلت" قدم میگذارد.
اما جامعه شناسی میگوید: ما کاری با این که عالم هستی چگونه به وجود آمده، از کجا آمده و به کجا میرود؟ چه قوانینی (مثل اصل علیت و توابع آن) بر عالم حاکم است؟ انسان چیست و کیست، از کجا آمده، در کجا هست و به کجا میرود؟ مبانی و مبادی حقوق چه باید باشد و ...؟ نداریم. ما با جامعه انسانی، حکومتها، مقررات و ساختارها و چه باید کردها و چه نباید کردها کار داریم که همه در اختیار خودمان است، یعنی همان منطبق یهود در بسته بودن دست خدا «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ – و یهود گفتند: دست خدا بسته است ...».
بودریار، در کتاب «اغواگری (seduction ) »، دنیا را به یک بازی تمثیل مینماید که "قواعد و قوانینی" دارد. سپس میگوید: «چون قواعد این بازی (مثل زمین و طول و عرض و ...) خشک است و ما نمیتوانیم دخالتی در آن داشته باشیم، برایمان جذابیت ندارد و با آن کاری نداریم، اما قوانین بازی در اختیار خودمان است، پس جذاب و لذتبخش میباشد». یعنی به ما چه که عالم هستی خالق و خدایی دارد؛ مهم این است که ما "اولوهیت و ربوبیت" مینماییم، هر طور که دلمان خواست!
●- پس فلسفه، دیگر هیچ گونه کارآیی برای بقا و تحقق اهداف نظامات الحادی و استکباری سلطه ندارد، اما جامعهشناسی غربی، چرا؛ حتی میتواند تطهیر کنندهی ظالمین و توجیه کننده بزرگترین جنایات بشری توسط آنها باشد (حتی انداختن بمب اتم بر هیروشیما را به بهانهی پایان دادن به جنگ، توجیه نموده و بستاید) و هزاران مثال دیگر تحت لوای حقوق بشر، مبارزه با تروریسم، صلح و امنیت جهانی و ... .
فلسفه، جایی برای تغییر یهویی ندارد، اما شما نظریات فوکویا را پس از ورود به ایران و اندک مدتی پس از بازگشت بخوانید، 180 درجه تغییر کرده است!
پرسش:
چند بار گفتهاید که غرب دیگر فیلسوف (بزرگ) ندارد و نمیخواهد داشته باشد. چرا؟
پاسخ (نشانی لینک):
http://www.x-shobhe.com/shobhe/10418.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
کلمات کلیدی:
پاسخ های کوتاه