مبحث «خداشناسی» یا «معرفة الله»، همیشه برای انسان اصیلترین و اصلیترین موضوع شناختی بوده است. چرا که «شناخت خدا» و رسیدن به این که آیا عالم خلقت تصادفی به وجود یا آمده یا خدایی دارد که آن را خلق نموده است؟ تعریف همه چیز، از جمله انسان را متفاوت مینماید و بالتبع نقش اصلی را در تعریف حیات و تبیین هدف ایفا مینماید.
خداشناسی فقط یک امر مقدسی که ربطی به زندگی فردی و اجتماعی نداشته باشد نیست. اگر جهان اول و آخر معین و حکیمانهای نداشته باشد و به قول غربیها جهان کهنه کتابی باشد که اول و آخرش افتاده است، و بالتبع انسان نیز فقط طی همین مدت کوتاه عمر خود انسان باشد، حیات معقول، قانونمند و حکیمانه، شعاری بیش نیست و فایدهای هم ندارد، همان بهتر که اصالت با «لذت» باشد و ارزشها نیز نسبی و مبتنی بر لذت باشند. تنازع بقا تنها قانون حاکم باشد و «قدرت» تنها عامل بقا، موفقیت و لذت محسوب گردد، همان فرهنگی که در دوران جاهلی و به اصطلاح عصر حجر حاکم بود و امروزه در جهان کفر غربی و شرقی حاکم است و به سلاح تکنولوژی نیز مجهز شده و به زور سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، تبلیغاتی و ...، فرافکنی و القا میگردد.
اما شناخت و باور خداوند متعال، تعریف و نگاه انسان به حیات و حقایق عالم هستی را متغیر میکند، خلقت و زندگی را پایدار و جهتدار معرفی مینماید، فلاح و سعادت را مستلزم رشد و تقرب به هستی و کمال محض مینمایاند و برای تعیین ارزش و ضد ارزش چارچوب و اصولی ارائه میدهد.
از این رو خداشناسی برای نوع بشر، چه در مقام قبول و چه در مقام رد، چه در جایگاه ایمان و چه در جایگاه کفر، اصیلترین و اصلیترین موضوع «شناختی» است.
اما سوال اینجاست که چگونه باید خدا را بشناسیم و اساساً ما باید او را بشناسیم و یا او باید خودش را به ما بشناساند؟
بی تردید اگر خدا مخفی باشد، اگر او در جایی و مخلوقاتش در جایی دیگر باشند، اگر دور از دسترس عقل و دانش بشری باشد و اگر مشهود همگان نباشد و شناخت او مستلزم تحقیقات وسیع، مطالعات گسترده و کنکاشهای عقلی و علمی عمیق باشد، او دیگر خدا نیست و نمیتواند خدایی کرده و عالمیان را هدایت نماید. خدایی خواهد بود مخصوص فلاسفه، دانشمندان، نخبگان، نوابغ و اولی الالباب. اما اگر خدا، خداست، باید به وضوح و سهولت برای همگان، از فیلسوف و نابغه گرفته، تا مردمان متوسط و تا آن کولی و مستضعف عقلی و علمی، قابل شناخت و حتی رؤیت و لقاء باشد. همگان بتوانند با او مرتبط شده، صدایش بزنند و پاسخ بگیرند، به شکلی که ندا کننده گمان کند به جز او و خدایش، مخلوق، مرزوق و صدا کنندهی دیگری وجود ندارد. او صدا کند: خدای من! و آنی پاسخ بشنود: بگو، بنده من. بگوید: نیازی و حاجتی دارم. بشنود: بخواه که مستجاب است و میدهم. چرا که من محبوب تو و تو محبوب منی.
«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...» (غافر، 60)
ترجمه: و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ... .
نکتهی مهم دیگر آن که «شناخت»، نوعی احاطهی عقلی و علمی به موضوع شناخت است و نوعی غلبه معرفتی عارف به معروف قلمداد میگردد، و بدیهی است آن خدایی که مخلوقش بتواند بر او احاطه و غلبه پیدا کند و ظرفیت وجودی او آن قدر محدود باشد که در عقل و ذهن مخلوقش جای گیرد و بنده را محیط بر ربش بگرداند، اصلاً خدا نیست.
پس چه باید کرد؟ از یک سو انسان باید بداند که بالاخره عالم هستی خدایی دارد یا ندارد و از سوی دیگر شناخت خدا ممکن نیست. پس چه راه حلی باقی میماند؟
نکتهای که معمولاً نوع بشر از آن غفلت نموده و سبب سر در گمیاش گردیده همین است. از امام صادق (ع) پرسیدند: چگونه باید خدا بشناسیم؟ و بدین مضمون پاسخ فرمودند: به شما چه که خدا بشناسید و مگر میتوانید که بشناسید؟ همه در تعجب ماندند که پس چه؟ این همه وحی، پیامبر، معجزه، کتاب، دین و آیین برای دعوت به خداشناسی آمده است، حالا میگویند: به شما چه و اصلاً نمیتوانید بشناسید! لذا پرسیدند: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسیدند: پس وظیفه ما چیست؟ فرمود: وظیفه شما این است که به آن شناسایی ایمان بیاورید. یا به تعبیری دیگر حقیقت مشهود را تکذیب نکنید و کفر (پوشاندن) نورزید.
شناخت هر چیزی بر همین قاعده استوار است :
آری بر خداوند متعال است که خود را به مخلوقاتش و از جمله انسان که از موهبت عقل، منطق، اختیار و انتخاب نیز برخوردار گردیده بشناساند و بر انسان است که خود را به تجاهل نزند و به آن شناسایی ایمان بیاورد و کفر نورزد.
اگر کمی دقت و تعمق کنیم، متوجه میشویم که این موضوعی عجیب، بدیع و پیچیده نبود، بلکه ما از آن غافل بودیم. چرا که نه تنها شناخت خداوند متعال، بلکه شناخت همه چیز بر همین اصل استوار است. هر چیزی ابتدا خودش با تجلیاش خود را میشناساند و بعد ما به نسبت تجلی و نیز دریافت خودمان آن را میشناسیم.
به عنوان مثال یک گُل زیبا و خوشبو را در نظر بگیریم. آیا قبل از آن که بشکفد، تجلی کند، اندازه، رنگ، بو و خواصش را ظاهر نماید، برای ما قابل شناخت است؟ و آیا آن چه از حقیقت خود را بروز و ظهور نداده میتوانیم بشناسیم؟ همین طور است سایر اشیاء یا جانداران.
مردم یک دیگر را چگونه میشناسند؟ میگویند: این سیاه است، آن سفید – آن زن است و این مرد – این قد بلند است و آن کوتاه – این موحد است و آن کافر – این ظالم است و آن عادل – این عالم است و آن جاهل و... . آیا مردم با تحقیقات عقلی و علمی یک دیگر را میشناسند، یا هر کس ابتدا خودش خود را میشناساند و دیگران به شکلی که او ظهور کرده، او را میشناسند؟ چنان چه فرمود: از حکمتهای سنجیده سخن گفتن یا حجاب، به نیکویی شناخته شدن است. چرا که شناخت انسان نسبت به ارزش و جایگاه یک زن یا مرد، به تناسب چگونگی ظهور، بروز و تجلی خود اوست.
پس خداوند متعال است که باید جهت معرفت مخلوقات، تجلی کند و خودش خود را بشناساند و این کار را کرده است. و سپس انسان است که میتواند به قدر تجلی و نیز به قدر وسعت خود، او را بشناسد.
گُل، گُل است و یک تجلی دارد، اما شناخت رهگذر، عامی، گیاه شناس، شیمیدان، کارشناس محیط زیست، شاعر، نقاش، عاشق و...، از آن متفاوت است. بدیهی است کسی که کور باشد، رنگ گل را نمی تواند بشناسد، کسی که حس بویاییاش را از دست داده است، بوی عطر آن را درک نمیکند، کسی که شعور ندارد، بدون توجه از آن می گذرد و کسی که ظالم است، پرپرش میکند و مانع از فیض و لذت دیگران میگردد.
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» (فصلت، 53)
ترجمه: به زودى نشانههاى خود را در افقها[ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است.
آری او خود را در همه جا نشان داده و میشناساند، منتهی انسان آزاد است که چشم و گوشش را ببندند یا باز کند، بپذیرد یا انکار نماید.
همه چیز به آثار شناخته میشود و نه به ذات:
در احادیث بسیار تأکید شده است که «تفکروا فی ءالاء الله و لا تفکروا فی ذات الله». یعنی: تکفر کنید در نعمتهای خداوند و تفکر نکنید در ذات خداوند.
بدیهی است که برای عقل، ذهن و فکر سالم همیشه «چرا» وجود دارد؟ لذا میپرسد: چرا در ذات خدا تفکر نکنم؟ چرا ذات او قابل شناخت نیست؟ چرا او را فقط از آثار و نعمتهایش میتوان شناخت؟
در پاسخ این معنا شایع این است که تو نمیتوانی سلطه عقلی و علمی بر خالقت داشته باشی. کوچکتر نمیتواند بر بزرگ تر احاطه یابد، مخلوق نمیتواند بر خالق غلبه عقلی و علمی پیدا کند و ... .
همه این پاسخها عقلی و صحیح است، اما از یک نکته نباید غفلت کرد که «نه تنها خداوند، بلکه ذات هیچ چیزی قابل شناخت نیست و هر چیزی با آثارش شناخته میشود و نه با ذاتش». [و البته این امر حکمتهایی دارد که وارد نمیشویم، و از جمله آن که ذات هر چیزی همان وجود و هستی است و وجودی جز خدا وجود ندارد و هر چه هست تجلی وجود اوست.]
به بحث برگردیم. از شما بپرسند که خودت را معرفی کن و بشناسان، این گُل، این حیوان، این عنصر یا حتی فلان قاعده و اصل عقلی یا علمی (تجربی) را معرفی کن و بشناسان. چه پاسخی میدهید؟ هر چه بگویید: نشانهها، آیات، اسماء و آثارتان است و نه ذات خودتان یا چیزهای دیگر.
در معرفی خود میگویید: من به لحاظ نوع خلقت انسان هستم، به لحاظ جنیست زن یا مرد هستم، به لحاظ ملیت ایرانی هستم، به لحاظ اعتقادات مسلمان هستم، اسم من علی یا فاطمه است، به لحاظ گویش فارس زبان یا آذری یا... هستم، قدم بلند یا کوتاه است، رنگ چشم و ابرویم مشکی یا قهوهای است، چاق یا لاغر هستم، مجرد یا متأهل می باشم، پدر یا مادر هستم، از این چیزها خوشم میآید و از آن چیزها بدم میآید ....، و خلاصه هر چه بگویید نشانهها (آیات و اسماء) و آثار شماست و ذات خود را حتی برای خودتان نمیتوانید بشناسید و تعریف کنید، چه رسد برای دیگران.
نتیجه:
پس دو اصل اساسی در شناخت وجود دارد: اول آن که هر چیزی ابتدا خودش خود را میشناساند و سپس دیگران به تناسب تجلی و ظرفیت خود آن را میشناسند و دوم آن که شناخت هر ذاتی محال است و هر چیزی با نشانهها، آیات و آثار شناخته میشود.
پس، به هر چه با دیدهی محدود سر یا با نگاه عمیق عقل، علم و دانش بنگریم، اول چیزی که در آن میبینیم، همان تجلی «وجود» است. لذا «وجود» و یا به تعبیر دیگری «هستی» قابل انکار نیست. و «هستی» نیز از هر گونه نقص و نیستی منزه «سبحان» است و دوئیت نیز بر او راه ندارد. لذا واحد و احد است و مثل و مانندی نیز ندارد. و سپس انوار هستی، اعم از علم، زیبایی، قدرت، حکمت، نعمت، رحمت و سایر اسما و آثار کمال (هستی) را در او میبینیم. و در یک جمله: به هر کجا و هر چه نظر کنیم، خدا را میبینیم. او خود، خودش را در همه جا و ظاهر و باطن هر چیزی به ما نشان داده و شناسانده است و بر ما فقط این تکلیف است که عاقل باشیم و تکفیر نکنیم.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (الحدید، 3)
ترجمه: اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.
روایتی در رؤیت خدا:
حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام خطبه میخواندند که یکی از حضار بلند شد و پرسید: «یا امیرالمؤمنین! هَل رَأیتُ رَبّک؟ ای امیر مؤمنان! آیا تو پروردگارت را دیدهای؟! فرمود: «کَیفَ أعبُدُ رَبّاً لَم أرَهُ؟ - من چگونه بپرستم ربی را که او را ندیده باشم؟!» و سپس برای توضیح و روشن شدن مطلب فرمود:
لا تَراهُ العَیوُنٌ بِمُشاهِدَةِ الأبصار، وَلکِن تَراهُ القُلُوبُ بِحَقایِقِ الإیمان – خدا را چشمها (دیده حسی) با مشاهده و رؤیت بصری نمیبینند، ولیکن دلها او را با حقایق ایمان می بینند.»
- تعداد بازدید : 8016
- 20 شهریور 1391
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت توحید
نظرات کاربران
سایت بسیاری عالی هستتتت