درس 7: خداشناسی – 1 / شناساندن، مقدم بر شناختن میباشد – ابتدا خدا باید خودش را بشناساند (باز پخش)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم
خداشناسی (توحید)
مقدمه:
"خدا" یک کلمه و یک اسم است که مرکب از "خود آ" میباشد و در واقع برگردان و ترجمۀ "ازلی" میباشد، لذا جایگزین جامعی برای اسم "الله جلّ جلاله" نمیباشد.
اما در ابتدا، بحث و دغدغۀ انسان دربارۀ اسمهایی چون: «الله، خدا، GOD ، GUT ... و این نامها به هر زبان دیگری نمیباشد، بلکه پرسش هر عاقلی این است که «آیا عالَم هستی، خالق و پدیدآورندهای حیّ، علیم، حکیم و قادری (اندازهگذاری) دارد، یا خود به خود پدید آمده است؟! – آیا عالَم هستی، ربّ (پروردگار – صاحب اختیار و اداره کنندۀ امور) دارد، یا پدیدهای اتفاقی و رها شده میباشد؟!- آیا خلقت هدفمند است، یا بیهدف، پوچ و باطل میباشد؟! – آیا عالَم هستی و انسان، به سوی مقصدی معلوم روان است، یا هیچ هدف و مقصدی در کار نیست؟! آیا انسان إله و معبودی حقیقی دارد، یا از روی بیکاری، یا خرافات و یا قصههای پیشینیان، خدای حقیقی یا خدایان دروغین [از بُتهای سنگی و چوبی گرفته، تا طواغیت و فراعنۀ زمانش) را بندگی و اطاعت میکند؟!
این پرسشهای عقلی، صرفاً یک دسته از پرسشهای علمی نمیباشند که دانستن یا نداستنش، زیاد فرقی نداشته باشند؛ بلکه آدمی، شخصیت خود را متناسب با پاسخ همین پرسشها میسازد – هدف و برنامۀ زندگی خود را بر همین اساس تعیین و تبیین مینماید – تمامی رفتارهایش منطبق بر همین شناختها و باورهایش میباشد - امور شخصی و روابط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و ... را مبتنی بر همین چارچوب و زیرساخت شکل میدهد ... و بالاخره آن که آدمی سرنوشت دنیوی و اخروی خود را بر همین اساس رقم میزند.
*- شاهدید که دانشمندان مادهگرا (ماتریالیست)، با اولین و کمترین کشف علمی، به جنگ خدا میروند و وجودش را انکار میکنند! میگویند: «چون دانستیم مادۀ اولیه بوده – چون دانستیم شب و روز چگونه پدید میآیند – چون دانستیم انسان از نطفه پدید میآید – چون توانستیم به چند سیاره نزدیک شویم و کهکشانها را بشناسیم و ...؛ پس خدایی نیست»!
اگر چه تمامی کشفیات علمی، خود دلیلی بر پدیدآورنده و گردانندۀ "علیم" میباشد؛ اما در هر حال این موضعگیری مبتنی بر عناد و لجاج نیز خود دلیل بر آن است که علم و آگاهی، نسبت به مبدأ و مقصد آفرینش، وجود خدا و ...، برای همگان مطرح است و در صدر پرسشهای عقلی قرار دارد.
مؤمنان نیز راهی به آسمانهای بالاتر و عرش ندارد، آنها نیز به امر خدا، به زمین و آسمان و هر چه در آنهاست، نگاه عاقلانه، عالمانه و بصیرانه مینمایند و نتیجۀ عقلی میگیرند که آفرینندهای وجود دارد و این عظمت از هیچ و به باطل پدید نیامده است.
خداوند متعال نیز برای عقل سلیم، پرسشی را که پاسخش روشن است، مطرح مینماید:
«أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (النّمل، 64)
- يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را تجديد مىكند، و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد؛ آيا معبودى با خداست ؟! بگو: «دليلتان را بياوريد اگر راست مىگوييد!»
دو اصل بسیار مهم بر هر شناختی
پس باید بشناسیم و بدانیم، اما دو اصل بسیار مهم بر هر شناختی [چه شناخت خداوند سبحان و چه غیر او] حاکم است که حتماً باید بدانیم و اگر ندانیم، ذهنمان با مشکلاتی مواجه میگردد.
اصل اول: تا کسی یا چیزی خودش را نشناساند، ما نمیتوانیم او [آن] را بشناسیم!
در دروس پیشین بیان شد که برای آدمی فقط دو ابزار شناخت وجود دارد که یکی "حسّ" و دیگری "عقل" میباشد؛ اما مهم این است که این دو نیز نمیتوانند هر کسی یا هر چیزی را بشناسند، بلکه فقط به میزانی که هر کسی یا هر چیزی خودش را میشناساند، میتوان نسبت به او [آن]، شناخت حاصل نمود.
پس، در "خداشناسی" نیز ابتدا خدا باید خودش را بشناساند تا ما بتوانیم بشناسیم، و همان مقداری که او خود را میشناساند، ما میتوانیم او را بشناسیم.
مثال:
*- در همین شناخت حسّی، به یک شاخه گُل توجه کنید؛ اگر هیچ علائمی از خود بروز ندهد، چگونه میتوان شناختش؟! اما نشان میدهد که رنگ من قرمز یا زرد است – گلبرگهای من به هم پیچیده و یا باز میباشند – در مرحلۀ غنچه هستم، یا رسیدهام – بوی گل سرخ یا گل مریم میدهم، .... و ما به همین اندازه که آن خودش را میشناسد، میشناسیمش.
*- شناختهای معقول و "خداشناسی" نیز از این قاعده مستثنی نمیباشند. هر حقیقتی را به همان اندازه میتوان شناخت که او خودش را میشناساند؛ و خداوند را نیز بیش از آن مقداری که خودش را در دو کتاب "خلقت و کتاب وحی" شناسانده، نمیتوان شناخت.
در دعای معروفی که خواندش در دوران غیبت بسیار توصیه شده، میخوانیم که «خداوندا! تو خود، خودت، پیامبرت و حجّتت را به من بشناسان»:
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ؛
بار الها! تو مرا به خود شناسا كن كه اگر تو شناسايم به خويش نفرمايى رسولت را نخواهم شناخت؛
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛
بار الها! تو رسولت را به من بشناسان و گرنه حجتت را نخواهم شناخت؛
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي.
بار الها! تو حجتت را به من بشناسان، و گرنه از دين خود گمراه خواهم شد.
●- پس، شناخت (معرفت) ما، پس از شناساندن "معروف" حاصل میشود و هر کسی یا هر چیزی، به نحو و به مقداری که خودش را میشناساند، قابل شناختن میباشد.
نکته:
عالَم هستی، از مادیات گرفته تا ماورای ماده و معقولات، همه پوشیده و "حجاب در حجاب" است، و البته این "حجاب"ها، تا حدود بسیاری، برای هر کس که نزدیکتر و مَحرمتر شود، کنار میروند، شناساندن بیشتر میشود و بالتبع شناختن نیز بیشتر میشود – ریشۀ حکم فقهیِ "حجاب در برابر نامحرم" نیز مطابق با همین اصل تکوینی میباشد.
●- در شناخت حسّی، به یک کوه بلندی چون دماوند توجه کنید. یک نمای کلی دارد که همگان آن را از فاصلههای بسیار دور نیز میبینند؛ اما این ظاهر، فقط یک "شکل کلّی" را نشان میدهد.
اهالی شهر دماوند، به آن نزدیکترند، در واقع به خاطر این همسایگی و مجاورت، مَحرمترند؛ پس آن چه آنها از عظمت و شکوه این کوه میبینند، با آن چه دیگران از دور میبینند، بسیار متفاوت است. این شناخت، برای کوهنوردان نه تنها بیشتر حاصل میشود، بلکه متفاوتتر است و به ما میگویند: «تو چه میدانی که دماوند چیست و یعنی چه؟!»؛ اما شناخت علمی محققان و دانشمندان زمینشناس، کوهشناس و سنگشناس؛ کلاً چیز دیگری است.
پس، به میزان نزدیکتر و محرمتر شدن، حجابها کنار میروند و کوه بیشتر خودش را برای اهلش میشناساند و اهلش بیشتر آن را میشناسند.
●- شناخت خود و دیگران نیز همینگونه است؛ در روز صدها یا هزاران نفر را خیابانهای شهر و کوچههای محل خود میبینید؛ و تنها شناخت شما از آنها، همان است که خودشان در ظاهر میشناسانند. میبینید که آدم هستند – دست و پا دارند – بلند یا کوتاه – چاق یا لاغر – بزرگسال یا کودک - آراسته یا ژولیده هستند – پوشیده یا بد حجاب و ... میباشند.
ممکن است با نزدیکتر شدن، صدای آنها را که از خود بروز میدهند نیز بشناسید؛ یا حتی از نام و شغل آنها با خبر شوید، اگر خود را عاقل و با ادب بشناساند، او را عاقل و با ادب خواهید شناخت و اگر خود را جاهل و بیادب و بیحیا بشناساند، همانطور خواهید شناخت ...، تا این که دوست صمیمی شوید و از اسراری که او از خود بیرون میریزد، پردههایی را کنار میزند و خود را بیشتر میشناسد نیز باخبر میشوید.
●- شناخت خداوند سبحان نیز از این قاعدۀ شناختی بیرون نیست؛ یک ظهور عمومی در عقل، فطرت، وجود هر کسی و عالَم هستی دارد که اگر کسی چشمش را نبندد، و از روی عناد و لجاج کفر نورزد [حقایق را نپوشاند]، او را به همین مقدار میشناسد و نمیتواند منکر وجودش شود؛ چنان فرمود: حتی کفار [به حکم عقل، یا به زبان] ناچارند وجودش را تصدیق کنند:
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» (المؤمنون، 84 و 85)
- بگو: «زمين و كسانى كه در آن هستند از آن كيست، اگر شما مىدانيد؟!» * پس، خواهند گفت: «از آن خداست»؛ بگو: پس چرا متذکر نمىشويد [به یاد خود نمیآورید و خود را با نادانی و غفلت میزنید]؟!
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ» (همان، 86 و 87)
- بگو: «چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه، و پروردگار عرش عظيم است؟» * بزودى خواهند گفت: «همۀ اينها از آن خداست!» بگو: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد»؟!
«قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (همان، 88 و 89)
- بگو:چه كسى است كه ملكوت (جان، مالکیت و فرماندهی) هر چيز به دست اوست و اوست كه امان مىدهد و [برخلاف امان] او [به كسى]امان داده نمىشود؛ اگر مىدانيد [بگوييد]؟! * خواهند گفت: (همه) از آن خداست بگو: پس چگونه و از كجا (در برابر اين حقايق روشن) جادو مىشويد؟!
*- این مقدار از شناساندن، کمترین حد عمومی است که هر کافری نیز میتواند بشناسد و چه بخواهد و چه نخواهد، میشناسد؛ اما خداوند سبحان، به مقداری که هر کسی به او نزدیکتر شود، حجابهایش را کنار میزند و خود را بیشتر و بیشتر به او میشناساند: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ - و آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند، قطعاً به راههاى خود، هدايتشان خواهيم كرد؛ و خداوند با نيكوكاران است / العنکبوت، 69».
●- کنار زدن این پردهها و بالتبع "شناساندن و شناختن"، تا حدی فرا میرود که آدمی مسلمان میشود؛ سپس ایمان میآورد، سپس به یقین میرسد و خلاصه عارف میشود؛ اما هیچ گاه این "شناساندن و شناختن" به پایان نمیرسد، چرا که خداوند سبحان محدود نیست، و بالتبع هستی و کمال محدود نیست، و بالتبع علم و شناسایی نیز محدود نیست؛ و البته او "اسم مکنون" دارد، یعنی پردههایی که هیچگاه و برای هیچ کسی، کنار نمیرود و فقط خودش به آن علم دارد.
- تعداد بازدید : 454
- 12 اسفند 1402
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اصول اعتقادات